۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

عبدالله مهندس در قزوین و شورش ِ قزوین




شهر ِ فرنگی اومده
      خوب گوش کن ، این " مهندس عبدالله " است که در راه سفرش برای ساختن پل ِ فوری بر روی رودخانه ی " قزل اوزن " ، به قزوین وارد شده و از این شهر داره میگه :
     قزوین شهری است نسبتا قدیمی و از بناهای دوره ی ساسانی . در زمان اشکانیان ، این ناحیه اسم  ِ  "شهردشت پی "داشته و  و قصبچه ای معتبربوده . مردمش در سر ِ جزیی وجه دیناری ، همیشه با هم در کشمکش بوده اند ؛ بنابراین مجاورین ، آن را مردمی " قازبین " گفتند . یا اینکه اول قومی که در این جا سکونت اختیار کردند " کژبین" ، یا " دوبین " و من نمی گویم حیله گر بودند و رفته رفته اسم این قوم را به زمین دادند و " قازبین" ، یا " کژبین " و قزوین شده است  . خب ، بگذریم .
...
    وضع حکومتی از بابت رفاهیت ِ مردم تعریفی نداره . فراشان ِ حکومتی و کلانتر شهر آنچه بخواهند بکنند، می کنند .از گفتن ِ داستان ِ شورش قزوین  که ابتدایش برای پنج تومان تعارف بود و اقلا سی هزار تومان متجاوز به اهالی شهر ضرر خورد و آن هم بیشتر به مردم فقیر و زبون ِ شهر بگذریم که بدرازا میکشه .
...
   روز دوشنبه به هزار زحمت چهار راس مال ، کرایه کردم تا " دهن سیاه " که همون " تاکستان " امروز باشه . در بین راه چند پل لازم بود تعمیر بشه  . کدخدا های دهات را مجبور به ساختن آن ها کردم و به " میرآخور عمادالدوله " سپردم و سه ربع به غروب مانده وارد " سیاه دهن " شدم .
" سیاه دهن " متعلق به " امین حضرت " و تیولی اوست . میگن 700 خانوار جمعیت داره . شب را این جا توقف کردم . شب " مکاری " ، که همون " خربنده " و یا کسی که خر و اسب بمن اجاره داده بود فرار کرده و رفته بود و صبح چهار راس مال چاپارخانه گرفتم و راه افتادم .
    نزدیکی " قروه " علی اکبر خان مسعودالملک حاکم " ابهر رود " و پسران ِ مرحوم مظفرالدوله  رسیدند . در این مکان مال ِ چاپاری رو عوض کردم و قرب به مغرب با هزار قسم نزاع با شاگرد چاپار وارد " ابهر " شدم .
...
    خب بچه جون مثل اینکه باندازه ی دهشاهی که بمن دادی برات نگفتم . پس حالا که اینطور شد یک کمی از شورش قزوین رومیگم :
   ضعیفه ی پیری که شوهرش حمال و خودش هم نان پخته و سر گذر ها می فروخت و یک ماده گاو و چند میش هم داشت، هر چند روز یکبار، یک کاسه از ماست آن ها رو برای گماشتگان " تومانیا نس "در قزوین می برده و انعامی می گرفته . مثل اینکه گفتی " تومانیانس " کی بود ؟
" هاراتون تومانیانس " تاجری معروف ارمنی بود که در تبریز تجارتخانه داشت و خشکبار و ابریشم از ایران صادر و آهن آلات و چیز های دیگر وارد می کرد . شعباتی در آذربایجان و ولایات شمالی هم داشت املاکی خرید و به تهیه ی پنبه و ابریشم و خشکبار پرداخت . مخصوصا تجارت با روسیه داشت . از سال 1891میلادی قسمت عمده ی فعالیت " شرکت تومانیانس و پسران" ، متوجه ی امور بانکی شد و دستی هم در استخراج معادن دراز کرد و در بهره برداری از شیلات شمال هم شرکت جست . اینقدر کارش بالا گرفت که برای مظفرالدین شاه در سفرفرنگستان ، پول حواله می کرد و شاه و خانواده او، با او مراوده داشتند . خب ، بگذریم ، داشتم از شورش قزوین می گفتم :
... برادر زاده ی " معین کدخدا" چند دفعه می آید پیش گماشتگان ِ تومانیانس و تقاضای تعارفی برای خودش میکنه . اونها هم هر بار جوابش میکنن . دفعه ی آخری به اون ها میگه " اگر پنج تومان بمن تعارف ندین ، پنجاه هزار تومان خسارت خواهید دید .  این حرفو میزنه و دور ِ مدرسه های شهر می افته که ای مسلمون ها ، زن ِ مسلمون ، هر روز در خانه ی ارمنی، با زن مسلمون عمل خلاف شرع می کنند ؛ طلاب هم بیرون اومده و بدون تحقیق با جمعی اراذل و اوباش ِ شهر، به منزل گماشتگان ِ " تومانیانس "می ریزند و هرچه گیر می آرن به یغما می برن .
اولیای دولت هم حکم می کنند که مردم خسارات ارامنه را بدن ؛ از 25000 مخلوق قزوین و طلاب و آقایون ، تماما از 25 تومان و بیشتر، تا یک تومان جریمه ی این کار رومیدن و 8000تومان ادعای خسارت ارامنه رو پرداخت میشه و مابقی هم رفع آلودگی حکومت رو، فی الجمله می کنه و ...
...
 وقت تنگه و باید برم . بلند شو بابا . راه ِ خونم دوره و امروز هم بیشتر از روزهای پیش خسته شدم . مابقی را دفعه ی دیگر برات میگم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر