شهر فرنگی اومده
میرزا صالح شیرازی رو که می شناسی ؛ زین پیش ، او را در شهر فرنگم معرفی کردم. امروز برنامه ی شهر فرنگ ، نمایش برگی از یادداشت های اوست . اگر حوصله کنی و درست بنشینی و حواست رو جمع کنی و داد و شیون دوره گرد های سرگردان در شهر ، بگذاره ، میگم که :
میرزا صالح شیرازی به همراه چهار جوان دیگر، و به سر پرستی سرهنگ دوم " جوزف دارسی" (1848-1780) ، که در دارالسلطنه ی تبریز به " قولونل خان " شهرت داشت ، به انگلستان اعزام شد . از آنجایی که همنشینی چند ساله با فرنگیان ، و آشنایی با زبان آنان ، شوق فراگرفتن علوم و معارف جدید را در او بر انگیخته بود ، به خود می گفت :" چرا هر روز تحصیل تازه نکنم ، و چشم و دل را اگر توانم نوری نبخشم ... در دایره ی تحقیق داخل شده ... تحصیل علمی کرده ... از امورات روزگار اطلاعی بهم رسانیده ، مراجعت به ایران کرده" باشم .
میرزا صالح پس از خروج از تبریز( 10 جمادی الثانی 1230) با تقلید از شیوه ای که از نگارش روزنامه ی اصفهان ِ " ویلیام اوزلی" آموخته بود ، به ثبت مشاهدات خود می پردازد:" به صوفیان ، پنج فرسخی تبریز رسیدیم . ده مزبور ، ده بزرگی است و رعایای آن در نهایت رفاهیت مشغول به شغل خود بودند".
...
محصلان ایرانی به همراه سرپرست خود در روز یکشنبه پنجم شوال 1230 ، برابر دهم سپتامبر 1815 ، یک ساعت از ظهر گذشته ،بندر " کرونستاد " را پشت سر گذاشته و 25 روز بعد وارد بندر " گریوزند" می شوند :" منزل مزبور آخر جایی است که سفر ِ ما به انتها می رسد . از این به بعد وارد آن ولایت گردیده ، ان شاالله مدتی خواهیم ماند و تحصیل خواهیم نمود".
تاریخ سیاسی ، اقتصادی،نظامی بریتانیا از بخش های خواندنی سفر نامه ی میرزا صالح است ، و چنانچه در زمان ِ خود در ایران به چاپ می رسید ، می توانست تا بیش از یکصد سال ِ بعد ، یکی از منابع معتبر در آشنایی علاقمندان به تاریخ اروپا و بریتانیا باشد .
میرزا صالح به هنگام ِ عبور از قلمرو روسیه ، که نظام ِ خودکامه ی آن چندان تفاوتی با ایران نداشت به تعریف و تمجید از شهر های آباد و بناهای با شکوه آن می پردازد .
...
شیوه ی زندگی و تحصیل ِ نخستین گروه محصلان ایرانی در انگلستان ، حاکی از بی توجهی ِ مقامات ِ ایرانی بود و بی اعتنایی مطلق کارگزاران انگلیسی در انجام وظایف شان . آنها تا حدود 10 ماه پس از ورود به لندن ، همچنان در سر گردانی به سر می بردند ، و " کلنل دارسی" که مسئولیت سر پرستی آنان را بعهده داشت ، برای عدم معرفی جوانان ایرانی به مراکز آموزشی مختلف ، هر روز به بهانه ای متوسل می شد .
میرزا صالح به پشتوانه ی موقعیت خود در دستگاه عباس میرزا و حمایت همه جانبه ی " قائم مقام بزرگ "، جسارت نشان می دهد، و سرانجام لب به شکایت می گشاید و با تحکم به کلنل دارسی گوشزد می کند، که مقصودش از نگهداشتن محصلان در لندن آن است که، با این کار مواجبی به جهت خود دریافت نماید، و از او می خواهد که دلیلی برای سهل انگاری ها یش بیان کند و جواب درستی بدهد . اما " دارسی" در پاسخ می گوید :" مرا لازم نکرده است که دلیل به تو بدهم".
میرزا صالح در جایی دیگر در همین مورد می نویسد :" نه کلنل دارسی به سراغ ما می آید و نه دولت انگریز بنایی به کار ما می گذارد، و بنده ششدر ِ حیرت مانده" . دیگران نیز او را ملامت می کردند:" روزی استاد محمد علی نزد من آمد؛ شکایت بیکاری را می کرد، و گاهی سرزنشم می زند که : من مردی بودم شاگرد جبه خانه ، تو مرا گول زده اینجا آوردی ... روزها در شهر حیرانم . نامه ای از میرزا جعفر رسید دردناک...گویا " قولونل خان " دو باره ، بنای بد رفتاری با او را گذاشته" . دارسی در پرداخت پول به آنان چنان امساک می ورزید که ، محصلان قادر به خرید " حتی یک جفت جوراب و دوبرگ کاغذ " نبودند .
...
میرزا صالح که از زمان ِ خروج از تبریز به چیزی جز " آموختن زبان فرانسه و انگریزی و لاتین و حکمت طبیعی " نمی اندیشید در جواب توبیخ و سرزنش ِ اطرافیانش می گفت :" مالیخولیا پر زور است و دلم مایل به تحصیل ". مصلحت خویش را در خود آموزی دانست : " شال ِ ترمه داشتم . در لندن فروخته ... وجه معلم را دادم و شال ِ دیگر خود را فروخته به قدر هفتاد تومان انگریزی کتاب و سایر ضروریات ابتیاع نمودم . "
...
هیچ دسته از محصلان اعزامی به خارج از کشور را نمی شناسیم که ضمن تحمل رنج و خفت ، تا به این اندازه مشتاق کسب دانش باشند .
گوش کردی بچه جون . هی نق نزن و شکایت از این و اون نکن . مثل اینه که میرزا صالح این یاد داشت ها رو همین دیروز وامروز نوشته .
...
داشتند دو تا بچه مدرسه ای ، از جلوی شهر فرنگم رد می شدند که شنیدم می گفتند : " جهان ِ سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند ، خانه اش خراب می شود ؛ و هر کسی بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد " . درست شنیدم که می گفتند این بیان از " پرفسور محمود حسابی "است ؟
... بلند شو آقا جون، برو ؛ که دلم گرفته و می خواهم برم اون ور گذر، و در قهوه خانه ی " مشد قربون" یک استکان چایی قند پهلو بخورم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر