۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

محمد علی میرزا





شهر فرنگی ا ومده
          نغمه ی " پنبه دانه ، کاه ، کاه " ، با نوای موزون ِ زنگوله های آویزان بر گردن ِ مواج ِ شترهای کاروانی سرگردان،  در خمش ِ کوره راههای کویر ایران ، قلب ِ من ِ شهر فرنگی امروز، و زمین شناس  دیروز را می فشارد . نفس ِ " هدین " ، این جهانگرد ِ پر آوازه ی سوئدی ،که بیش از یکصد سال است در کویر های ایران زمین ، با نسیم باد ،  بهر سو روان است، را می توان دریافت.
...
     گوش کن ، این صدای اوست که می شنوی :
... " بانگ بلند ِ خروس های ده ، شروع یک روز دیگر را اعلام می کنند . اما ، شب ، هنوز ملایم و آرام ، حاکم بر زمین است و ماه ،قادر نیست که سیاهی شب را بشکند . از کوه پائین ، نسیم  ملایم می وزد. آسمان کاملا صاف نیست " .
... "تبریز مد تها است که محل اقامت ِ ولیعهد ایران است . یک روز به دیدن ِ این جوانک ، که اسمش محمد علی میرزا بود رفتم . البته بیشتر ازسر کنجکاوی تا حس احترام . او در کاخی نسبتا ساده مرا به حضور پذیرفت . محوطه ی این کاخ پر بود از خدمه ، که اغلب با ا ین که ظاهرا حقوق خود را بطور کامل دریافت می کنند ، لباسهایی کثیف و نخ نما به تن داشتند. در توپخانه ، که دروازه اش به محوطه ای باز می شود ، 16 توپ اتریشی با وضعی خوب نگهداری می شود ، اما این توپها هرگز مورد استفاده قرار نمی گیرند ،چون در ایران مردم در صلحی بزرگ و بی فکر و خیال زندگی می کنند .
     پس از این که سربازهای جلو در ، طبق وظیفه ای که داشتند ، تفنگهایشان را پس و پیش کردند ، از میان ِ دو اتاق که درباریان مثل شاخ شمشاد در آنها ایستاده بودند ، به اتاق ِ بار هدایت شدم . در این اتاق والاحضرت غرق ِ صحبت با ثروتمندترین مرد ِ شهر تبریز بود ؛ مردی پست فطرت که با شرکت ولیعهد به احتکار ننگین گندم مشغول است ، و با بی شرمی قیمت ِ نان را دو برابر می کند، به حدی که مردم بیچاره از گرسنگی هلاک می شوند . خب ، به من مربوط نیست ؛ مراسم احترام را به جای آوردم ، و محمد علی با بلند شدن از جا، به آن پاسخ داد و بعد هر دو نشستیم و شروع کردیم به صحبت کردن ، که بی نهایت پر ارزش و عمیق بود .
     ولیعهد کوتاه قد و چاق و چله است و زیر چانه اش غبغب دارد و چشمها یش نزدیک بین است و بدون عینک کاری از آنها بر نمی آید . من به جای اینکه با تعریف ِ صورت ظاهر ِ ولیعهد، خودم را معطل بکنم ، از خواننده خواهش می کنم که به دیدن تصویر او قناعت بکند . این عکس را ولیعهد امضاء کرده و با دست خود به من هدیه کرد ، و این مسئله که امضا ی او با حروف روسی است خیلی جالب توجه است . با تمام کوششی که کردم ، نتوانستم در صورت او نشانه ای از خصوصیات چهره ی پر هیبت یک مرد قاجار ، که پد ر بزرگش ناصرالدین شاه صاحب آن بود  ، به دست بیاورم . زمزمه های موذیانه ی ایرانی در باره ی اصل و نسب او چیز های زیادی تعریف می کرد و وقتی دو نفر به تنهایی با هم صحبت می کردند او را فراشباشی می خواندند . این موضوع هم به من مربوط نبود ؛ چون سرنوشت این طور خواسته بود که او جانشین داریوش و خشایارشا باشد و دبوسش را روی باقیمانده ی امپراطوری سلوکی ها و اشکانیان و پادشاهان ساسانی و حکومت مغولهای چنگیزی بچرخاند ، و وقتی که موقعش برسد بر تخت شاه عباس بزرگ و نادر شاه فاتح تکیه بزند . با این حساب او روزی بر سرزمینی حکومت خواهد کرد، که تاریخی درخشان دارد . سرزمینی که هرودوت و تورات در باره ی تاریخش گزارش می دهند؛ کشوری که شاهانش تا 170 سال پیش ، مغول بزرگ را به لرزه در می آورد . او در من این اثر را نمی گذاشت ، که مردی باشد با اصل و نسب و شایسته ی پاسداری از سنتها ی درخشان . او حتی قادر نخواهد بود که با دستی نیرومند کشتی حکومت ایران را ، حتی یک وجب ، با زیرکی از میا ن ِ صخره های زیر آب ِ زمان بگذراند .
   در سال 1794 اولین قاجار ، آقا محمد خان که خواجه بود ، به تخت سلطنت رسید . فتح علیشاه برادر زاده ی او ، که در جنگهای غم انگیز ایران و روس ایالت هایی از ایران را به نفع روسها از دست داد ، نوه اش محمد شاه را ولیعهد خود ساخت ، که او هم به نوبه ی خود جایش را به ناصرالدین شاه داد ، که در سال 1896 به دست پیروان باب به قتل رسید ، آن دسته ی مذهبی که ناصرالدین شاه برای نا بودیش می کوشید . حالا نوبت سلطنت از آن پسرش مظفرالدین شاه بود ، و محمد علی میرزای ولیعهد ، در تبریز که منتظرِ پیکی بود تا خبر سلطنت را به او برساند ، تا به نام ششمین شاه سلسله اش ، تاج شاهی قاجار را بر سر گذارد " .
...
    از شاهان سلسله ی قاجار تعریف می کنند که آنها یک در میا ن ، قوی و ضعیف بوده اند .
...
خب ، بهتر نیست شهر فرنگ را به بندیم و بریم سر زندگی مون. بلند شو و این دفعه هم نمی خواد سکه ات را بدی ؛ تو که نخواسته بودی من از " هدین " بگم .
امروز کسی مزاحم نشد و من این همه روده درازی کردم . چکار کنم ، گفتم که من از شیوه ی یادداشت نویسی این جهانگرد ، که اگر اشتباه نکنم  دستی در دانش زمین داشته  ، خوشم می آید .
   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر