۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

" هد ینِ" سوئد ی داره از جلفا وارد سرزمین ایران میشه . ماه دسامبر سال 1904 است .




" هد ینِ" سوئد ی داره از جلفا وارد سرزمین ایران میشه . ماه دسامبر سال 1904  است .
خوب گوش کن؛ داره مینویسه که :
" ... جلفای ایران هم مثل جلفای روسیه ، لانه ی رقت باری است ؛ اما وقتی شاه عباس در سال 1603 ارمنستان رو  فتح کرد ، جلفا شهر مهمی بود . شاه عباس هنرمندان ِ ماهر ِ ارمنی را به میل خود و اغلب هم علیرغم میل شان ، با خانواده های شان به اصفهان کوچ داد و در آنجا در محله ای که به آنها اختصاص داده شده بود شهری بنا کرد که فرزندانشان هنوز هم در آنجا زندگی می کنند و آنجا هم " جلفا " نامیده می شود . با این که من جلفای نو رو در سال 1886 دیده ام مثل اینکه آنجا رو دیروز دیده ام .
وقتی من در جلفا در ساحل " ارس " بودم یک جوان ِ هندی به نام " دوئت" سرپرست گمرک بود . تشریفات ِ گمرکی اصلا مطرح نشد . پس از اینکه در یک اتاق ِ کاملا اروپایی منزل کردم آقای " دوئت" دنبال کسی فرستاد که تمام تشکیلات حمل و نقل آذربایجان را در انحصار خود دارد ؛ قرار گذاشتیم که او با دریافت 600 روبل من را ظرف دو روز با یک درشکه و یک ارابه به تبریز برسونه  . این مرد سالیانه 100000 مارک حق انحصار به دولت ایران می پردازه . او در حدود 800 اسب داره و حاکم بر همه ی راههای خوی ، با یزید و تبریز و اورمیه و تهران و غیره می باشه .
...
    جلفای ایران دهکده ای است لخت و کم ارزش ؛ با معدود خانه ، که میان ِ این خانه ها اداره ی گمرک ایران که یک ساختمان ِ دو طبقه است با بالکن و ستون های طرفین سر درش مانند کاخی در میان یک مشت کلبه ی فلاکت زده به چشم می خوره . با این وصف ، جلفا یک حاکم داره ، یک اداره ی پست و اداره ی تلگراف ِ انگلیسی که سرپرست آن یکنفر آلمانیه . جلفا یک گاراژ هم داره و ...
...
    ارابه ی اثاث من صبح زود به راه افتاد . اما من خودم ساعت ِ 8 صبح بود که با یک درشکه ی کوچک و سبک وارد اولین منزل سفرم در خاک ایران شدم .درشکه ، چهار اسبه بود و یک درشکه چی تاتار آن را می راند .
درشکه چی جوانم با چهره ای از خود راضی و جدی، در جای خود نشسته است و آن قدر عالی می خواند که حتی از چشمها ی خود ش ، اشک سرازیر میشه .
   از روی پل چهار چشمه ای که بر روی یک آب رفتگی قرار داره کذشته و بعد در امتداد تیر های تلگراف در جاده ای عریض و خوب ، راه ِ خود رو ادامه می دهیم . در قسمت ِ جنوب غربی ، در ساحل دریاچه ی اورمیه ، کوههای پوشیده ازبرف به چشم می خوره  . در روبروی مان ، " مرند "، هرلحظه واضح تر میشه . در کوچه ای که در ضمن اگر آب باشه ، رودخانه هم هست، رو به بالا می رانیم و بعد در جلوی عمارت ِ آبرومندی نگه می داریم و سفر امروزمان در اینجا به پایان میرسه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر