۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

" سون هدین " سوئدی به " مرند " رسید



شهر فرنگی اومده
     پیش تر گفتم که ، " سون هدین " جهانگرد سوئدی ، که عکس ِ او را می بینی ، ماهها و سال ها ، برپشت ِ شتر، در کوره راههای ایران – بویژه کوره راههای کویری – ، هزاران کیلومتر راه پیمود و از دیده ها و شنیده هایش گزارش نوشت . من ِ شهر فرنگی ، که نیم نگاهی به دانش زمین داشتم ، و پیش از شهر فرنگی شدنم ،  از کوه بر آمده و با رود همسفربودم. مردانه می دوختم و، کسی از من نمی خرید ؛ رندی بمن رسید و گفت : رو رو، زنانه دوز، که مردانه می خرند "؛ من بناچار،" شهر فرنگی"، راه انداختم و شدم، " شهر فرنگی ".
خب ، داشتم می گفتم که یاد ِ هندستون کردم و زدم به صحرای کربلا ؛ من ، بیش از هر جهانگردی ، شیوه ی نگاه به طبیعت ِ این مرد ِ سخت کوش سوئدی رو که ازآخرین سفرش به ایران درسال 1905 خواهم گفت، می پسندم .
هر بار که از سفر نامه ی " هدین" برات بگم ، سکه ای ازت نمی گیرم . اگر دلت خواست گوش کن وگرنه بلند شو و دستگاه رو رها کن و برو . بسلامت باد .
...
    اگر یا دت باشه گفته بودم که، " سون " وارد خاک ایران شد و به " مرند " رسید . پس این تو واین آقای جهانگرد دانشمند .
...
     " خانه ای که در " مرند"از- روی لطف – اتاقی از آن در اختیار من گذاشته شد، متعلق به حاکم بود . این اتاق دارای فرش وصندلی و یک میز و یک چراغ و بالکن بود . صاحب ِ خانه ، خودش در خانه نبود ، اما مترجمش که یک مسیحی نسطوری ِ اهل اورمیه بود، و روسی صحبت می کرد، نیابت او را به عهده داشت . بدستور او، برایم ناهار آوردند که عبارت بود از: مرغ پخته ، تخم مرغ،نان، چای و میوه. شب ، کمی دیر وقت ، خود ِ حاکم " شجاع نظام " وارد شد . تاتاری بود برومند و قوی استخوان، با حالتی استوار ونیرومند، و لبخندی دوستانه و مهربان .
من ، غیر مستقیم با خصوصیات ِ حاکم مرند آشنا شدم ؛ او در خلال روز به رسیدگی امور حوزه ی ماموریتش می پردازد؛ اما همین که خورشید غروب می کند ، مهمانهایی که دعوت کرده است ، پیشش می آیند و بعد باید به آنها خوش بگذرد .
امشب قرار بود که حاکم" ماکو " و " ارکوین" و سه نفر از آقایان ِ ساکن مرند ، برای خالی کردن ِ ظرفهای غذا و شیشه های عرق به " شجاع نظام " کمک بکنند، و یکی دیگر از شب های رمضان را، با زرنا و دهل ، به شادی سپری کنند .
از اتاق ِ پهلویی ، صدای محزون یک سه تار به گوش می رسد . صاحب ِ انگشتانی که می نواخت، وارد اتاق شد و در روبروی ما ، کنار دیوار می نشیند . در کنار او یک خواننده می نشیند، و طبلی در دست ِ راست دارد . صدای انعکاس ِ پر لرزه ی طبل و تار ِ موسیقی ایرانی ، بلند می شود . من درست بیست سال پیش ، برای اولین بار ، این موسیقی گیرا و رویاانگیز را ، که به کوش های ما نا هنجار است ، شنیدم
...
     پس از مدتی قسمت ِ دوم برنامه شروع شد ؛ آنها ورق بازی می کنند، و قران ها و تومن ها، کم کم بصورت انباشته ی نقره و اسکناس، روی فرش در کنار بازیکنان در می آید . گاهی یک سکه ی نقره ، به طرف نوازندگان پرتاب می شود . برای اینکه من را در سخاوت دست ِ کم نگیرند ، من هم پولی می دهم . ضمنا غذای سرد به حاضرین تعارف می شود ؛ یک مزه ی حسابی که به خاطر همسایگی با روس ها در اینجا معمول شده است . غذای سرد عبارت بود از: کوکو ، تکه های نازک وسرخ شده ی سینه مرغ ، نان ، نوعی شراب شیرین و اول و آخر غذای سرد ، یک ودکای روسی .
شجاع نظام ، با خود آگاهی تمام از جایش بلند شد ، و چون پادشاهان ِ مستبد با اشاره ی دست از ما خواست که به تالار بزرگ ِ ستون دار برویم . در این تالار ، ما روی زمین دور ِ ظرفهای مسین غذا، که بخار از آنها بلند بود نشستیم . همین که سرپوش ظرفها برداشته شد ، بوی مطبوع غذاهای ایرانی بلند شد غذا عبارت بود از پلو ی ساده، شیربرنج، ته چین مرغ، انباشته ای از کباب کوبیده از گوشت گوسفند و شیشلیک که تازه روی آتش کباب شده بود . برای من، ظرف مخصوصی گذاشته می شود و آقایان ِ دیگر ، باهمدیگر، و با دست می خورند. در چشم آنها من کافرهستم ، و مسلمانان با یک خدانشناس از یک ظرف غذا نمی خورند. آنها با صراحت نمی گویند که با من غذا نمی خورند ، بلکه می گویند که آنها قابل آن نیستند که انگشتها یشان را به ظرف ِ پلوی مهمان ِ متشخصی چون من فرو کنند .
     همه ی غذاها با هم دیگر عرضه می شود و هرکس هر چه را که دوست دارد می خورد . آنها دو زانو روی زمین می نشینند و همین طور که نشسته اند ، بی آنکه خسته بشوند، و یا پایشان بخوابد ، کمرشان را راست می کنند ، تا لحظه ای استراحت بکنند . بلا فاصله خدمتکاری قلیان ِ نقره کاری شده ای را ، که در سر قلیان آهنینش ، گلهای آتش روی تنباکوی تر قرار دارد ، تعارف می کند . پس از قلیان دو باره می خورند تا بتوانند باز کمی دود بکنند ، و از نعمت های زندگی ، با پکهای آهسته و ظریف لذت ببرند . پیاله ها پر است از دوغ ؛ و پنیر، در بشقاب های کوچک قرار دارد . یک طرف ظرف ِ شراب قرار دارد، که با قاشق های چوبی خورده می شود ، و در طرفی دیگر، انباشته ای از نان ِ نرم و نازک .
آری ، شام خیلی مجلل بود و من پس از تمام شدن ِ شام ، وقتی که میزبان با برادران دینی اش ، مجددا مشغول بازی شد ، از آنها خداحافظی کردم، تا برای روزبعد استراحت بکنم ؛ شجاع نظام را دیگر نمی دیدم ، چون او کسریِ ِ استراحت شبانه را ، روز جبران می کرد .
     تا وقتی که بیدار بودم ، صدای قل قل قلیان و به هم خوردن سکه های نقره ، و صدای تار و ضرب را ، که آواز محزون ایرانی را همراهی می کرد ، می شنیدم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر