چه زود دیروز ، شد امروز! چگونه ؟
توجه کنید:
درمانگاه ِ کیف و کفش !!!
آیا این زن ِ درشت استخوان، از مردم ِ کوهپایه های " بلند سبلان
" ، با عنوان ِ پرستار، ، دوره ی کار ورزی اش را در یکی از همین "
درمانگاه های کیف و کفش " ، نگذرانده است ؟
...
" زن ِ پرستار نما " می گوید :
"مدت ِ 7 سال است که پرستارم و می توانم
بخوانم و بنویسم ؛ چهار سال ِ دوره ی ابتدایی کلاس های سواد آموزی را هم گذرانده
ام . " فیزیو تراپی" هم می کنم !!
پرستار ، خانه در حاشیه ی شهرِ بی قواره ی تهران دارد ؛ با شخصیتی بر آمده
از برخورد یا پیوند ِ دو نظام ِ فرهنگی متفا وت و یا متخاصم . چنین موجود ِ دو رگه
، در آن ِ واحد نسبت به هر دو فرهنگ احساس بستگی دارد ؛ از سوی دگر ، خود را کاملا
به هیچ کدام متعلق نمی داند .
و ما به
اجبار، مادرِ کهنسال خود را به او می سپاریم !
...
زمان را در پک های جانانه ی زن ِ" پرستار نما " به سیگارِ گرفتار
در دندان های بلندش، و شلوارِ "جین
" ، که شکم گرد و مدورش را در بر دارد ، بروشنی می توان دید .
...
با این پندار خود را تسلی می دهیم که :
"
درک انسانی که به مجموعه ی تفکر ِ دیگری تعلق دارد ،و روش ِ زندگی متفاوتی نیز
دارد ، بسیار دشوار است ."
...
درد ِ دلی بود با شما .
شهر فرنگی ِ تهران ِ ول و گشاد از هر سو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر