"
خدا شاه را نگهدارد "
شهر ، شهر فرنگه
" جیمز موریه " می نویسد :
تاریخ ایران از زمان مرگ نادرشاه تا نشستن شاه کنونی-فتحعلی شاه - بر تخت ،
که پنجاه و یک سال است کمتر چیزی را جز فهرست نامهای خودکامگان و غصبگران ، و
دنبال هم آمدن آدم کشان و خائنان ، و صحنه های فلاکت وادبار نشان می دهد .
پس از کشته شدن نادر شاه یکی از سرسخت ترین رقیبان تخت تهی از شاه ،"
محمد حسن خان" رئیس تیره ی قاجار بود که فرزند یکی از بلند پایگان دربار شاه
تهماسب ، باز پسین پادشاه صفویه بود .
بنا به نوشته ی " الیویه " ، قاجاریان
تیره ای ترک نسب بودند که در زمان حکومت شاه عباس اول، به ایران آمدند و قاجاریان
یا پناهندگان نامیده شده اند .
تاریخ نگاران ِ نادرشاه از" فتحعلی خان"
– به عنوان رئیس تیره ی قاجار در زمان شاه تهماسب نام می برند . " الیویه
" می نویسدکه در سال 1723، فتحعلی خان نامزد حکومت مازندران شد . و چون نادر
بر تخت نشست فتحعلی خان با او از در مخالفت در آمد، و با نادر شاه به جنگ پرداخت و
کشته شد .
"
محمد حسن خان" چندین پسر داشت :" حسین قلیخان "، پسر بزرگتر او که
پدر پادشاه کنونی ایران بود، در جنگ با ترکمانان کشته شد و" آغا محمد خان
" پسر دومش، پیش از شاه کنونی که پسر برادر اوست به تاج و تخت رسید . و ...
...
در ششم سپتامبر 1808 میلادی ، زمانی که فرستادگان ِ اعلیحضرت پادشاه انگلیس
به دربار تهران ، هنوز در بمبئی بودند ، ایلچی ویژه ی پادشاه " سرهارد فوردجونز" ، از فرماندار کل
کلکته تلگرافهایی دریافت کرد که بی درنگ به ایران برود . وظیفه ی منشی ویژه ی
ایلچی انکلیس را من انجام می دادم . همراهان ما از بخشهای کشوری و لشگری برگزیده
شدند . شماری نوکر هندی ، مردان رختشوی ، درزیگران و صنعتگرانی همانند درودگران ،
آهنگران و چلنگرانی چند نیز بودند .
در دوازدهم سپتامبر ، " سر جونز " ،
همراه آقای شرایدن و من در ناو سلطنتی " نی ریرید " ، به ناخدایی "
ساترلند " و کشتی " سفایر " ، به ناخدایی " دیویس " ، و
رزمناو پا دشاهی " سیلف " از بندر بمبئی حرکت کردیم . والی بمبئی در
هنگام سوار شدن ِ ایلچی ، سپاهیان را برای سلام دادن از پادگان بیرون آورد ؛ آنان
از سرای حکومتی تا درگاه تعمیر گاه کشتیها در دریا ، صف بستند و چون ایلچی از
برابرشان گذشت پیش فنگ کردند و دسته ی موزیک سرود " خدا شاه را نگهدارد"
را نواخت . هنگامی که ایلچی ساحل را ترک می کرد ، پانزده تیر توپ شلیک شد و ناو به
آنها پاسخ گفت . این آئین ها همیشه احساس احترام ژرف را در مردمان بومی بر می
انگیخت .
نزدیک ساعت سه و نیم روز چهاردهم اکتبر در راه بوشهر لنگر انداختیم و یکی
از رزمناوها و کشتی بازرگانی " کمپانی هند خاوری " را در آنجا دیدیم .
پیش از لنگر انداختن ما کشتیی از ساحل روانه شد که ناخدای آن ایرانی یی زیرک بود
که به پرسشهای " سر جونز " شادمانه پاسخ داد و برای کمک به درستی هر
سخنی که می گفت ، بیش از ده بار به سر و چشمها یش سوگند می خورد .
ایلچی پس از آنکه دانست آقای " بروس "
، دستیار نماینده ی شرکت هند خاوری انگلیس در بوشهر است نامه ای به او نوشت و از
او خواست بیدرنگ در کشتی آمده ، خبر رسیدن ایلچی را به آگاهی شیخ عبدالله رسول –
عبدالرسول ؟ - حاکم وقت بوشهر برساند . ما با دوربین های خود سکونتگاه آقای "
بروس " را که در بیرون شهر بود می دیدیم که نامه ی ایلچی داده شد ؛ زیرا پس
از چند دقیقه دیدیم که آقای بروس بر پشت اسب نشست ، و با شتاب ِ هرچه بیشتر به سوی
کشتی روان شد . ساعتی گذ شت تا به کشتی رسید .
ایلچی انگلیس نامه ای به آقای بروس داد که در آن
همه آگاهی هایی بود که می خواست به دست شیخ بوشهر برساند . ایلچی افزود:
"می خواهم به روشنی به شیخ گفته شود که اگر
ارجی را که در خور نمایندگان پادشاه انگلستان و خواست من است به تمامی نگزارد ، تا
هنگامی که گرایشهای دربار ایران روشن شود ، شیخ مسئول خواهد بود ."
آقای بروس به" سر جونز" گفت :
"اطمینان می دهم که شیخ بوشهر فردا بی هیچ
گونه اشکال تراشی برای ارجگزاری به شما از شهر بیرون خواهد آمد و در ساعت ده
بیدرنگ این کار را انجام خواهد داد . "
...
- " سر جونز " ، از
هنگامی که شیخ پسرکی زیبا بود او را می شناخت : دیگر در سیمای شیخ زیبایی چندانی
نمانده بود . چهره اش بی نشاط و پیکرش به سبب زیاده روی در خوشگذرانی گوژ شده بود
. -
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر