۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

خدا شاه را نگهدارد



 " خدا شاه را نگهدارد "
شهر ، شهر فرنگه
        " جیمز موریه " می نویسد :
        تاریخ ایران از زمان مرگ نادرشاه تا نشستن شاه کنونی-فتحعلی شاه - بر تخت ، که پنجاه و یک سال است کمتر چیزی را جز فهرست نامهای خودکامگان و غصبگران ، و دنبال هم آمدن آدم کشان و خائنان ، و صحنه های فلاکت وادبار نشان می دهد .
        پس از کشته شدن نادر شاه یکی از سرسخت ترین رقیبان تخت تهی از شاه ،" محمد حسن خان" رئیس تیره ی قاجار بود که فرزند یکی از بلند پایگان دربار شاه تهماسب ، باز پسین پادشاه صفویه بود .
بنا به نوشته ی " الیویه " ، قاجاریان تیره ای ترک نسب بودند که در زمان حکومت شاه عباس اول، به ایران آمدند و قاجاریان یا پناهندگان نامیده شده اند .
تاریخ نگاران ِ نادرشاه از" فتحعلی خان" – به عنوان رئیس تیره ی قاجار در زمان شاه تهماسب نام می برند . " الیویه " می نویسدکه در سال 1723، فتحعلی خان نامزد حکومت مازندران شد . و چون نادر بر تخت نشست فتحعلی خان با او از در مخالفت در آمد، و با نادر شاه به جنگ پرداخت و کشته شد .
       " محمد حسن خان" چندین پسر داشت :" حسین قلیخان "، پسر بزرگتر او که پدر پادشاه کنونی ایران بود، در جنگ با ترکمانان کشته شد و" آغا محمد خان " پسر دومش، پیش از شاه کنونی که پسر برادر اوست به تاج و تخت رسید . و ...
...
        در ششم سپتامبر 1808 میلادی ، زمانی که فرستادگان ِ اعلیحضرت پادشاه انگلیس به دربار تهران ، هنوز در بمبئی بودند ، ایلچی ویژه ی پادشاه  " سرهارد فوردجونز" ، از فرماندار کل کلکته تلگرافهایی دریافت کرد که بی درنگ به ایران برود . وظیفه ی منشی ویژه ی ایلچی انکلیس را من انجام می دادم . همراهان ما از بخشهای کشوری و لشگری برگزیده شدند . شماری نوکر هندی ، مردان رختشوی ، درزیگران و صنعتگرانی همانند درودگران ، آهنگران و چلنگرانی چند نیز  بودند .
در دوازدهم سپتامبر ، " سر جونز " ، همراه آقای شرایدن و من در ناو سلطنتی " نی ریرید " ، به ناخدایی " ساترلند " و کشتی " سفایر " ، به ناخدایی " دیویس " ، و رزمناو پا دشاهی " سیلف " از بندر بمبئی حرکت کردیم . والی بمبئی در هنگام سوار شدن ِ ایلچی ، سپاهیان را برای سلام دادن از پادگان بیرون آورد ؛ آنان از سرای حکومتی تا درگاه تعمیر گاه کشتیها در دریا ، صف بستند و چون ایلچی از برابرشان گذشت پیش فنگ کردند و دسته ی موزیک سرود " خدا شاه را نگهدارد" را نواخت . هنگامی که ایلچی ساحل را ترک می کرد ، پانزده تیر توپ شلیک شد و ناو به آنها پاسخ گفت . این آئین ها همیشه احساس احترام ژرف را در مردمان بومی بر می انگیخت .
        نزدیک ساعت سه و نیم روز چهاردهم اکتبر در راه بوشهر لنگر انداختیم و یکی از رزمناوها و کشتی بازرگانی " کمپانی هند خاوری " را در آنجا دیدیم . پیش از لنگر انداختن ما کشتیی از ساحل روانه شد که ناخدای آن ایرانی یی زیرک بود که به پرسشهای " سر جونز " شادمانه پاسخ داد و برای کمک به درستی هر سخنی که می گفت ، بیش از ده بار به سر و چشمها یش سوگند می خورد .
ایلچی پس از آنکه دانست آقای " بروس " ، دستیار نماینده ی شرکت هند خاوری انگلیس در بوشهر است نامه ای به او نوشت و از او خواست بیدرنگ در کشتی آمده ، خبر رسیدن ایلچی را به آگاهی شیخ عبدالله رسول – عبدالرسول ؟ - حاکم وقت بوشهر برساند . ما با دوربین های خود سکونتگاه آقای " بروس " را که در بیرون شهر بود می دیدیم که نامه ی ایلچی داده شد ؛ زیرا پس از چند دقیقه دیدیم که آقای بروس بر پشت اسب نشست ، و با شتاب ِ هرچه بیشتر به سوی کشتی روان شد . ساعتی گذ شت تا به کشتی رسید .
ایلچی انگلیس نامه ای به آقای بروس داد که در آن همه آگاهی هایی بود که می خواست به دست شیخ بوشهر برساند . ایلچی افزود:
"می خواهم به روشنی به شیخ گفته شود که اگر ارجی را که در خور نمایندگان پادشاه انگلستان و خواست من است به تمامی نگزارد ، تا هنگامی که گرایشهای دربار ایران روشن شود ، شیخ مسئول خواهد بود ."
آقای بروس به" سر جونز" گفت :
"اطمینان می دهم که شیخ بوشهر فردا بی هیچ گونه اشکال تراشی برای ارجگزاری به شما از شهر بیرون خواهد آمد و در ساعت ده بیدرنگ این کار را انجام خواهد داد . "
...
      -  " سر جونز " ، از هنگامی که شیخ پسرکی زیبا بود او را می شناخت : دیگر در سیمای شیخ زیبایی چندانی نمانده بود . چهره اش بی نشاط و پیکرش به سبب زیاده روی در خوشگذرانی گوژ شده بود . -

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر