۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

چه زود دیروز شد امروز



چه زود دیروز ، شد امروز! چگونه ؟
توجه کنید:
درمانگاه ِ کیف و کفش !!!
        آیا این زن ِ درشت استخوان، از مردم ِ کوهپایه های " بلند سبلان " ، با عنوان ِ پرستار، ، دوره ی کار ورزی اش را در یکی از همین " درمانگاه های کیف و کفش " ، نگذرانده است ؟
...
      " زن ِ پرستار نما " می گوید :
"مدت ِ 7 سال است که پرستارم و می توانم بخوانم و بنویسم ؛ چهار سال ِ دوره ی ابتدایی کلاس های سواد آموزی را هم گذرانده ام . " فیزیو تراپی" هم می کنم !!
        پرستار ، خانه در حاشیه ی شهرِ بی قواره ی تهران دارد ؛ با شخصیتی بر آمده از برخورد یا پیوند ِ دو نظام ِ فرهنگی متفا وت و یا متخاصم . چنین موجود ِ دو رگه ، در آن ِ واحد نسبت به هر دو فرهنگ احساس بستگی دارد ؛ از سوی دگر ، خود را کاملا به هیچ کدام متعلق نمی داند .
و ما  به اجبار، مادرِ کهنسال خود را به او می سپاریم !
...
        زمان را در پک های جانانه ی زن ِ" پرستار نما " به سیگارِ گرفتار در دندان های بلندش،  و شلوارِ "جین " ، که شکم گرد و مدورش را در بر دارد ، بروشنی می توان دید .
...
        با این پندار خود را تسلی می دهیم که :
 " درک انسانی که به مجموعه ی تفکر ِ دیگری تعلق دارد ،و روش ِ زندگی متفاوتی نیز دارد ، بسیار دشوار است ."
...
      درد ِ دلی بود با شما .

شهر فرنگی ِ تهران ِ ول و گشاد از هر سو.  

وای بر کسی که ...



وای بر کسی که کوچکترین تحقیر یا تخلفی نسبت به انگلیسیان انجام دهد!
شهر ، شهر فرنگه
        این " جمیز موریه " منشی ویژه ی ایلچی انگلیس در دربار فتحعلی شاه است که سخن می گوید :
       " تاریخچه ی زندگانی شیخ بوشهر ، که هنگام رسیدن به شهر به پیشوازمان آمد علاقه ی ما را برای ماندن در سرزمینش افزایش داد . در دوره ی ماندن ما در بوشهر حکومت شیخ و حکومت تازیان در این شهر سرنگون کردید ."
جهانگردان سده ی گذشته که از نیاکان شیخ سخن گفته اند شاید در باره ی سرنوشت نوادگان آنها کنجکاوی زیاد نشان نداده اند .
...
        شیخان تازی ، سالیان دراز در کناره های خلیج فارس حکومت های کوچکی داشتند . اینان پس از دست اندازی به کناره های ایران از پادشاه ایران بسیار کم فرمانبرداری داشتند . نادر شاه و کریمخان زند بیهوده کوشیدند که از قدرت شیخان بکاهند و آنها را بیش از پیش فرمانبردار سازند . از میان این شیخان ، " شیخ ناصر بوشهری " زمانی دراز به راستی حکومتی مستقل داشت . قلمرو حکومتش سرزمین پست دشتستان بود که در دامنه ی کوههاست .
لطفعلی خان پس از کشته شدن پدرش جعفر خان ، پادشاه ایران ، گریزان به شیخ ناصر پناهنده شد . شیخ به پاس دوستی دیرین خود با جعفر خان ، شاهزاده ی زند را با گرمی و مهمان نوازی بی اندازه پذیرفت . – هنوز مردم از شیخ بوشهر که در واپسین دم زندگانی انجام این کار را به جانشین خود ، شیخ نصر سپرد به بزرگی و نیکی یاد می کنند .-
اگر قلمروی کوچک شیخ نصر از سوی ایران و یا یکی از حاکمان همسایه تهدید می شد شیخ دست به اسلحه می برد . بنا بروایت های سنتی ناحیه ، در هنگامه های نیاز پیروان خود را به گونه ای بسیار ویژه و موثر فرا می خواند . دو دیگ بزرگ یا پاتیل پر از "پلو " را برشتری بار کرده به اطراف می فرستاد ؛ چمچه ها در اثر رفتار نا هموار شتر به حرکت در آمده به گونه ای متناوب به کناره ی پاتیل ها خورده صدایی پر طنین پدید می آورد . با گذشتن شتر از دشتستان از هر جایی گروهی از مهمان نوازی و سفره گستری شیخ تازی بهره مند شده با یاد آوری درخواست او بنا به سنت دیرینه پیرامون شتر حلقه می زدند . چنان که هنگام بازگشت کسانی که دنبال شتر نزد شیخ آمده بودند برای دفع تهدید هر تجاوزگری بسنده می بود . بدین سان در هر زمان ِ نیاز ، شتر گسیل می شد و باز دشمنان خاموش می شدند .
بدین گونه قلمرو بوشهر و روستاهای پیرامونش در زیرسیطره حکومت تازیان ماند و پادشاهان ایران یکی پس از دیگری بخشهایی مهم از ناحیه را زیر نفوذ خود گرفتند مگر بوشهر را که همچنان در دست تازیان بود .
پسین هنگام روز شانزدهم اکتبر – فردای آنروز که به بوشهر در آمدیم – شیخ بوشهر با چند تن از بزرگان شهر به دیدار ایلچی آمدند .چندان از نشستن آنان نگذشته بود که مردی به درون آمد و در گوش یکی از آنان سخنی زمزمه کرد که در پی آن شیخ بی درنگ بر خا ست و سواره چهار نعل تازان به سوی شهر رفت . حاکم شیراز گروهی را برای دستگیری شیخ فرستاده بود .شیخ تنها توانست پیش از رسیدن سواران شیرازی خود را به بوشهر برساند . پیشتر دارایی و چیز های خود را با کشتی ها یش به بیرون فرستاده بود و اندیشیده بود به بصره پس نشینی کند .
فرمانده ی سواران شیرازی که انجام این کار از او خواسته شده محمد خان " نسقچی باشی " بود . این پیشه با پایگاه میر غضب فرق دارد . – صاحب منصبی که مامور دستگیری کسان است - .
 " نسقچی باشی " که چشم به راه انجام کار در نزدیکی شهر اردو زده بود ، کما بیش در ساعت دوازده روز هژدهم از ایلچی دیدار کرد . هژده مرد پیاده او را همراهی می کردند و تنها او سوار بر اسب بود . پس از ورود بر نیمکتی در کنار " سر جونز " نشست و آدمهایش در دو رده در دو سوی او ایستادند . آن دو پس از احوالپرسی و امیدواری برای پایداری دوستی میان ایران و انگلیس ، در باره ی چگونگی آب و هوا  - که هیچ گاه از این گفتگو ها حذف شدنی نیست – سخن گفتند .
        کاری که " نسقچی باشی " برای انجامش به بوشهر گسیل شده بود پی آمد رویداد های زیر بود : چند سال پیش حاکم فاسستان از شیخ پولی خواسته بود . شیخ تهید ستی نموده و حاکم به او دستور داده بود که آن پول را از جایی وام بگیرد و برای از میان بردن هر دشواری به او گفته شده بود که فلان کس این پول را با بهره ای که میزان آن را حاکم معین می کند وام می دهد .اکنون نسقچی باشی آمده بود تا شیخ را نا گزیر به پرداخت اصل و فرع آن وام کند که روی هم رفته بیست و هشت هزار تومان- برابر همین مقدار لیره استرلینگ  - بود .
شیخ برای نگهداشت حکومت و شاید جان خود کوشید با پیشنهاد پنج هزار تومان دشواری ها را از میان بردارد و بقیه را به اقساط به پردازد . لکن پیشنهادش پذیرفته نشد و شیخ بیچاره با آگهی فروش اثاثه و اسب وقاطر و الاغ خود در چند روز پنجاه هزار غروش عثمانی به دست آورد . – غروش : مسکوکی مسینه در مصر و عراق و جز آن .-
هنوز امید سازش به یکباره از میان نرفته بود . شیخ با بزرگان شهر و گارد نگهبان نیرومند ( که با اشاره ی شیخ آماده ی یاری او بودند ) به دیدار نسقچی آمد .  نسقچی سوگند خورده بود که " شیخ " را آزار ندهد .
        در بیست و پنجم اکتبر به ایلچی آگهی رسید که " شیخ " و " نسقچی باشی " می خواهند به دیدارش بییند . اما ایلچی انگلیس در خواست آنان را نپذیرفت .  چند دقیقه بعد غریوی بر خاست که شیخ دستگیر شده است . به راستی به یاری دوربین هایمان آن مرد بیچاره را دیدیم که دست بسته و در حالی که بیست سوار او را در میان گرفته بودند کشان کشان و با شتاب بسیار به سوی شیراز می بردند . آشکار شد که " شیخ " با اعتماد به سوگند " نسقچی باشی " دعوتش را برای دیدار از ایلچی پذیرفته و تنها با پنج مرد از شهر بیرون آمده و در راه دیدار ایلچی نزد " نسقچی باشی " رفته و همچنان که هر دو بر اسبان خود سوار بوده اند ، نسقچی باشی به آدمهای خود فریاد زده که " بگیریدش  ، سلاحش را بگیرید !" .
        همه ی مردم شهر در بهت و حیرت فرو رفته بودند ؛ ایلچی آقای " بروس " ، دستیار نماینده ی سیاسی انگلیس را فرستاد تا از حال شیخ نیک آگاه شود و از رویداد سر در بیاورد . بروس اجازه یافت که از دریچه ی برج شهر به درون شود و در آنجا دامنه ی بد بختی و آشفتگی را ببیند . زنان و غلامان ِ " شیخ " با شتاب بسیار به درون یکی از کشتی هایش شتافته و وزیرش " حاجی سلیمان " نیز با شتاب آماده ی فرار می شده است .دکان ها بسته شده ، و مردان با ابزار ها و اثاثه ی خود از خیابانها به سوی کناره ی دریا می رفته و زنان و دختران شان بر سر و سینه زنان ، موی کنان و مویه کنان ، به بانگ بلند، های های می گریسته اند . این هراس در پیرامون شهر نیز گسترش یافته و همه ی روستائیان کپر نشین برای نگهداری خود به محل نمایندگی سیاسی انگلیس هجوم آوردند و در چهار دیوارآن جایی امن برای دارایی ناچیز و خانواده های خود یافتند. زنان و کودکان و چارپایان و ماکیان آنها به هیچ گونه تمیز به درون حیاط سرازیر شدند و پیش از فرو شدن آفتاب دیگر در پیرامون ما نشانه ای از هراس و شور بختی نبود .
        دستیار نماینده ی سیاسی انگلیس از سوی ایلچی نزد " نسقچی باشی " فرستاده شد ، تا بگوید " ایلچی " آرزو می کند که به هیچ یک از کسان وابسته به همراهان او کوچکترین آسیبی نرسد . " نسقچی" بسیار مودبانه با قهوه و سه " قلیان " از نماینده پذیرایی کرده به او گفت که از سوی حکومت می خواهد که " شیخ " ، پسر عموو وزیرش را دستگیر کند  . و سپس " فرمان " دربار را خواند . در فرمان آمده بود که پس از دستگیری اینان کوچکترین آزاری به انگلیسیان نرسد  ، به عکس بر ارج و نگهداری از آنان سفارش سخت شده . سپس به سوی آدم ها و نگهبانان خود روی کرده فریاد زد :
" وای بر کسی که کوچکترین تحقیر یا تخلفی نسبت به انگلیسان یا خدمتکاران یا دارایی شان انجام دهد !" و افزود که سرنوشت کنونی شیخ پی آمد رفتار بی ادبانه اش نسبت به انگلیسیان است ." – همانا شیخ بیش از رسیدن گروه پادشاهی انگلیس سرتیپ " ما لکوم " را ناراحت و آزرده کرده بود .- و سوگند یاد کرد که در نظر او هیچ چیز به اندازه ی خشنودی مردم انگلیس اهمیت ندارد .
        می گویند " محمد نبی خان " که انگلیسیان او را ایلچی ایران در کلکته می شناسند ، به بهای چهل هزار تومان به حکومت بوشهر رسیده است . – او در اصل " منشی " بوده از راه نساخی و نامه نگاری روزگار می گذ راند . در جوانی در بصره خواندن و نبشتن فارسی و تازی را به " سر هارد فور جونز " یاد داد . بعد ها در بازار بوشهر به فروش کالاهای کوچک پرداخت و چون در آغاز کار بازرگانی بخت بااو یار شد دامنه ی چشمداشت های خود را با کامیابی بیشتر گسترش داد تا اینکه پادشاه ایران ایلچی گری کلکته را پیشنهاد کرد و محمد نبی خان ( بنا به گفته ی هم میهنانش ) توانست آن پایگاه را از راه مزایده به دست آورد . و در این کار دارایی هنگفت گرد کرد  . با این حال همیشه نزد پادشاه لب به شکوه می گشود و از بد اختری و طالع نحس که او را به پذیرش این کار واداشته و به گدایی انداخته بود شکایت می کرد .

خدا شاه را نگهدارد



 " خدا شاه را نگهدارد "
شهر ، شهر فرنگه
        " جیمز موریه " می نویسد :
        تاریخ ایران از زمان مرگ نادرشاه تا نشستن شاه کنونی-فتحعلی شاه - بر تخت ، که پنجاه و یک سال است کمتر چیزی را جز فهرست نامهای خودکامگان و غصبگران ، و دنبال هم آمدن آدم کشان و خائنان ، و صحنه های فلاکت وادبار نشان می دهد .
        پس از کشته شدن نادر شاه یکی از سرسخت ترین رقیبان تخت تهی از شاه ،" محمد حسن خان" رئیس تیره ی قاجار بود که فرزند یکی از بلند پایگان دربار شاه تهماسب ، باز پسین پادشاه صفویه بود .
بنا به نوشته ی " الیویه " ، قاجاریان تیره ای ترک نسب بودند که در زمان حکومت شاه عباس اول، به ایران آمدند و قاجاریان یا پناهندگان نامیده شده اند .
تاریخ نگاران ِ نادرشاه از" فتحعلی خان" – به عنوان رئیس تیره ی قاجار در زمان شاه تهماسب نام می برند . " الیویه " می نویسدکه در سال 1723، فتحعلی خان نامزد حکومت مازندران شد . و چون نادر بر تخت نشست فتحعلی خان با او از در مخالفت در آمد، و با نادر شاه به جنگ پرداخت و کشته شد .
       " محمد حسن خان" چندین پسر داشت :" حسین قلیخان "، پسر بزرگتر او که پدر پادشاه کنونی ایران بود، در جنگ با ترکمانان کشته شد و" آغا محمد خان " پسر دومش، پیش از شاه کنونی که پسر برادر اوست به تاج و تخت رسید . و ...
...
        در ششم سپتامبر 1808 میلادی ، زمانی که فرستادگان ِ اعلیحضرت پادشاه انگلیس به دربار تهران ، هنوز در بمبئی بودند ، ایلچی ویژه ی پادشاه  " سرهارد فوردجونز" ، از فرماندار کل کلکته تلگرافهایی دریافت کرد که بی درنگ به ایران برود . وظیفه ی منشی ویژه ی ایلچی انکلیس را من انجام می دادم . همراهان ما از بخشهای کشوری و لشگری برگزیده شدند . شماری نوکر هندی ، مردان رختشوی ، درزیگران و صنعتگرانی همانند درودگران ، آهنگران و چلنگرانی چند نیز  بودند .
در دوازدهم سپتامبر ، " سر جونز " ، همراه آقای شرایدن و من در ناو سلطنتی " نی ریرید " ، به ناخدایی " ساترلند " و کشتی " سفایر " ، به ناخدایی " دیویس " ، و رزمناو پا دشاهی " سیلف " از بندر بمبئی حرکت کردیم . والی بمبئی در هنگام سوار شدن ِ ایلچی ، سپاهیان را برای سلام دادن از پادگان بیرون آورد ؛ آنان از سرای حکومتی تا درگاه تعمیر گاه کشتیها در دریا ، صف بستند و چون ایلچی از برابرشان گذشت پیش فنگ کردند و دسته ی موزیک سرود " خدا شاه را نگهدارد" را نواخت . هنگامی که ایلچی ساحل را ترک می کرد ، پانزده تیر توپ شلیک شد و ناو به آنها پاسخ گفت . این آئین ها همیشه احساس احترام ژرف را در مردمان بومی بر می انگیخت .
        نزدیک ساعت سه و نیم روز چهاردهم اکتبر در راه بوشهر لنگر انداختیم و یکی از رزمناوها و کشتی بازرگانی " کمپانی هند خاوری " را در آنجا دیدیم . پیش از لنگر انداختن ما کشتیی از ساحل روانه شد که ناخدای آن ایرانی یی زیرک بود که به پرسشهای " سر جونز " شادمانه پاسخ داد و برای کمک به درستی هر سخنی که می گفت ، بیش از ده بار به سر و چشمها یش سوگند می خورد .
ایلچی پس از آنکه دانست آقای " بروس " ، دستیار نماینده ی شرکت هند خاوری انگلیس در بوشهر است نامه ای به او نوشت و از او خواست بیدرنگ در کشتی آمده ، خبر رسیدن ایلچی را به آگاهی شیخ عبدالله رسول – عبدالرسول ؟ - حاکم وقت بوشهر برساند . ما با دوربین های خود سکونتگاه آقای " بروس " را که در بیرون شهر بود می دیدیم که نامه ی ایلچی داده شد ؛ زیرا پس از چند دقیقه دیدیم که آقای بروس بر پشت اسب نشست ، و با شتاب ِ هرچه بیشتر به سوی کشتی روان شد . ساعتی گذ شت تا به کشتی رسید .
ایلچی انگلیس نامه ای به آقای بروس داد که در آن همه آگاهی هایی بود که می خواست به دست شیخ بوشهر برساند . ایلچی افزود:
"می خواهم به روشنی به شیخ گفته شود که اگر ارجی را که در خور نمایندگان پادشاه انگلستان و خواست من است به تمامی نگزارد ، تا هنگامی که گرایشهای دربار ایران روشن شود ، شیخ مسئول خواهد بود ."
آقای بروس به" سر جونز" گفت :
"اطمینان می دهم که شیخ بوشهر فردا بی هیچ گونه اشکال تراشی برای ارجگزاری به شما از شهر بیرون خواهد آمد و در ساعت ده بیدرنگ این کار را انجام خواهد داد . "
...
      -  " سر جونز " ، از هنگامی که شیخ پسرکی زیبا بود او را می شناخت : دیگر در سیمای شیخ زیبایی چندانی نمانده بود . چهره اش بی نشاط و پیکرش به سبب زیاده روی در خوشگذرانی گوژ شده بود . -

سوراخ حلال و حرام دشت ارژن



سوراخ ِ حلال و حرام ِ دشت ِ ارژن
شهر ، شهر ِ فرنگه
        در شهر  فرنگ ِپیشین گفتم که:" موریه " که بود و چگونه پرورش یافت  و ... ، اما بگمان ، این کفایت نداشت ؛ شاید شایسته این است که ، چند نکته ی دیگر از او بگویم و پس از آن با او همپا شویم وراه سفر در ایران زمین ، از خلیج فارس تا تبریز ، در پیش گیریم    :
...
        در آغاز سده ی نوزدهم میلادی ، در سال 1808 " سر هارد فورد جونز " ، گماشته ی سیاسی با گروهی از کارکنان سفارت ، به ایران می آیند . " جیمزموریه " ، جزو آنان است ؛ اینان از راه بوشهر، شیراز، اصفهان به تهران می آیند . در سال 1811 میلادی ، موریه دومین بار با گروه " سر گوز اوزلی " ، از همان راه پیشین به ایران می آید . در این سفر منشی سفیر است ؛ بنابراین در هر دو سفر گماشته سیاسی دولت بریتانیا به همراه سفیر بوده است . در سال 1814 ، موریه و همکار دیگرش " اچ الیس "  پیمان نامه ی دوستی میان بریتانیا و ایران را می بند ند . بی گمان گماشتگان ِ فرانسه از جمله " ژنرال گاردن " هم در بسته شدن چنین پیمان هایی دست داشته اند .
        پس از آن " موریه " ، همانند بسیاری از پژوهندگان در تبریز ماند و سرگرم کار خود بود . برترین ویژگی های دو سفر موریه انجام دادن کارهای زیر است :
_در سفر نخست به هنگام عید میلاد مسیح برای یافتن شهر بیشاپور ، از کازرون راه می افتد . پیش از وی هیچ جهانگرد دیگری  در باره ی بیشاپور سخنی نگفته بود . – به سال 1672 میلادی – نخستین بار  نام این شهر روی نقشه های اروپایی پدیدار گشت .-
" گمپفر " ، جهانگرد دوره صفویان از شنیده های خود درباره ی بیشا پور می نویسد بی آنکه آن را دیده باشد . به ظاهر نخستین اروپایی که این شهر را از نو پیدا می کند " سر هارد فورد جونز " است . اما اروپا وامدار باریک بینی " موریه " در باره ی بیشاپور و نقش برجسته ی " تنگ چوگان " است . –موریه سه سال پس از یکمین سفر خود نیز دوباره به بیشابور می رود .-
_ موریه نخستین کسی است که در تخت جمشید به کاوش پرداخته ، پیکره هایی از زیر خاک بیرون آورد .
_ موریه نزدیک روستای حاجی آباد  - در شهرستان مرودشت و در دور ترین  جا در خاور کوه " نقش رستم " – غاری یافت که بر دیوار هایش نوشته ای به زبان پهلوی است .
_ موریه پس از دیدن شهر پاسارگاد و بررسی آرامگاه " مادر سلیمان (ع) " و سنجیدن و برابر کردن گزارش های تاریخ نویسان ِ رومی و یونانی باستان با این آرامگاه ، نخستین بار آگهی داد که آرامگاه مادر سلیمان ، همان آرامگاه کوروش است .
از دوره صفویان تا زمان موریه ، شهر فسا را پاسارگاد می پنداشتند و پس از آگهی دادن موریه نود سال گذشت تا همگان پذیرفتند که آن آرامگاه از آن ِ کوروش است .
_ "نقش رجب" در همسایگی تخت جمشید را نخستین بار موریه شناساند و همزمان با او " اوزلی " چنین کرد . اما چندی پس از آن " فلاندن " و " کست " ، خودشان را به دروغ کاشف نقش رجب خواندند .
_ موریه در سال های 1809 ،1812 و 1813 چندین بار به دیدن ویرانه های ری رفته بازمانده های برج و بارویی را با یک ستون به خط کوفی پیدا کرد . – از روی نقش شاپور یکم در ری که یکی از همراهان موریه به نام " ر. گوردن" آن را یافت، او نقاشی کرد . به سال 1809 میلادی موریه و در سال های 12- 1811 اوزلی از آن نقش نقاشی کردند ؛ اما فتحعلی شاه آن نقش را ویران کرد .-  
_ موریه در شهر همدان به پژوهش در ویرانه های " هگمتانه " پرداخته ، نخستین بار کاخی بزرگ و ساختمانی ستون دار که مانند تخت جمشید است  یافت  و نظرِ " دانویل " و " رنل " – دو جهانگرد – را که گفته بودند همدان همان هگمتانه ی کهن است درست شمرد .
از رهگذر یافته های موریه و " لایارد" ، مردم آمریکا و اروپا به آثار باستانی ایران سخت گرایش یافته جهانگردانی دیگر به راه آنان رفته و همی روند .
...
موریه افزون بر آثار باستانی ، در رفتار اجتماعی مردم ایران ، در باورها ، آئین ها و رسم های آنان ، همچون باور اقلیدیان به چشمه ی رسول الله ، باور شیرازیان به بیمار شدن کودکان ، نامگذاری نوزادان، چگونگی گور ها و مصالح ساختمانی آن ها ، شاطران ، سوراخ حلال و حرام دشت ارژن، استقبال کازرونیان از بزرگان ، باور مردم کازرون در باره ی راه های پنهانی بیشاپور ، باور ایرانیان به افسون و دم ، در دو سفر نامه ی خود ، به باریکی سخن گفته است .
...
 - بر فراز چشمه ی سلمان ِ دشت ارژن ، سوراخی تنگ در کوه هست که مردمان گویند :
 "هر کس بتواند از آن بگذرد حلال زاده است و گرنه حرام زاده ! " -

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

چگونه جایی است این ینگه د نیا که آمریکا می نامند ؟



چگونه جایی است این ینگه د نیا که آمریکا می نامند ؟
آیا زیر زمین است یا گونه ای دیگر است ؟
شهر ، شهر ِ فرنگه
        در یاداشت ها و سفر نامه های بجای مانده از : صفویان ، افشاریان ، زندیان ، قاجاریان و پهلوی ها ، پرسه می زنم تا دریابم که کدامین دوره را بر گزینم و پاره هایی از آن را در شهر فرنگ ، به شما پیشکش کنم .
...
        بیسوادی مغولان ِ پیش از چنگیز خان و حتی پس از زمامداری او نیز که چندان با سواد نبودند، سبب شد که تقریبا همه ی مدارک ِ تاریخی مکتوب ِ موجود در باره ی امپراتوری مغولان ،  بقلم دشمنان آنان و یا مردم متمدن تر سرزمین ها ی فتح شده نوشته شود ، و این کار را دشوار کرده است . امپراتوری  مغولان بر سرزمین های تسخیر شده، تاثیر اساسی بر جای گذاشت  ؛ هرچند مرکز آن در شرق دور قرار داشت ، اما به مدت یک قرن یا بیشتر، سفاک ترین و خطرناک ترین یورش ها را بر فلات ایران زمین نمودند . - با این وجود ، ازآن دوره ی تاریخی ، در شهر فرنگ صحبت خواهم نمود . -
...
        دوره ی قاجاریان یعنی سال های 1920-1791، با بیش از 200 سفر نامه را راحتر یافتم تا شهر فرنگ سال 1391 را بیشتر با آن آرایش دهم . گوش کنید :
...
        عالیجناب " جیمز موریه " که منشی ویژه ی سفارت انگلیس بود و بعد بالا و بالاتر رفت و ترقی کرد ، در سال 1780 میلادی در " ازمیر " عثمانی - ترکیه ی امروز- زاده شد ، و در 19 مارس 1849 در " بریتین سا سکس " در گذشت . نیاکان او از پروتستان های فرانسه بودند که در پی سخت گیری ها و خشک مغزی های هم میهنان ِ پر تعصب ، به ناچار از فرانسه به آسیای کوچک کوچ کردند . " جیمز" را برای آموختن دانش به انگلستان فرستادند . پدر " جیمز "در سال 1803 کنسول انگلیس در استامبول شد . در این زمان ، " سر هارد فورد جونز " ، سیاستمدار انگلیسی که چند سالی در بغداد " ایلچی " انگلیس بود و به ایران آمد و رفتی داشت ، و با خاندان زندیان آشنا بود و برافتادن این دودمان و برآمدن قاجاریان را بر تخت پادشاهی نیز دیده بود ، در سال 1807 میلادی به استامبول آمد و بوقت برگشتن ، " جیمز موریه " که 27 سال داشت را با خود به انگلیس برد .  عالیجناب " هارد فورد جونز " در این زمان از سوی دولت انگلیس رتبه ی " بارونت " گرفت و شد " سر هارد فورد جونز " ، و با مقام وزیر مختار که همان " ایلچی ویژه " باشد راهی ایران شد ، و " جیمز موریه " را هم به عنوان منشی ویژه ی خود به ایران آورد.
" جیمز موریه " و دیگر همراهان ِ " سر هارد فورد جونز " ، در فوریه 1809 از راه خلیج فارس ، شیراز و سپاهان ، به تهران رسید . 6 ماه پس از آنکه " سر جونز " پیمان نامه ی ایران و انگلیس را امضاء کرد ، " موریه " همراه " میرزا ابوالحسن شیرازی " ، که عنوان ایلچی از دربار ایران گرفت ، به انگلیس بر گشت .
...
              با این در آمدی که آمد و لازم هم می بود ، می توان گفت که منشی " ایلچی کبیر انگلیس " در ایران ، هم دانش آموخته بود و هم ، جستجو گر وباریک بین ؛ به این چند نمونه دقت کنید :
_  اعلیحضرت – فتحعلی شاه – بسیار خودمانی سخن می گفت ؛ پرسید :
" از این ینگه دنیا ، یعنی جهان ِ نو ، که آن را آمریکا می نامند چه خبر دارید ؟ چگونه جایی است ؟ آیا زیر زمین است یا گونه ای دیگر است ؟ "
...
_ هر ساله " امین الدوله " نا چار است که از برای زنانی که اعلیحضرت از راه تصادف ، بر شمار زنان پیشین خود افزوده است ، مشکوهای – حرمسرا – تازه ای در کوشک – بالا خانه -  شاه بسازد، و برای هریک از این مشکوها باید یک منقل نقره و یا برنجی، یک چراغ ، دو شمعدان سیمین ، آفتابه ، لگن ها و ظرف ها ، بشقاب ها ،که همه از سیم ساخته شده اند فراهم کند و ...
...
_ یکی از رویداد های شادی بخش در هنگامی که در پایتخت بودیم رخ داد ، و در یک شب شش تن از زنان شاه به درد زایمان دچار شده چهار پسر و دو دختر به جهان آوردند .  شاه 65 پسر دارد و چون ایرانیان از دختران خود سخنی نمی گویند ، شمار دخترانش آشکار نیست .
...
_ ... سپس کارِ امضاء پیمان نامه آغاز شد ؛ نخست ، " میرزا شفیع صدراعظم " خامه بدست گرفت و نام خود و برادرش ، نماینده ی ویژه و تام الاختیار ایران را که نمی توانست نام خود را بنویسد ، در زیر پیمان نامه نوشت .