۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

جراحی چشم عبدالباقی



جراحی چشم عبدالباقی
شهر ، شهر فرنگه
        من و فریدون هم سن و سال هستیم . شاید یکی دو ماه پس و پیش . فریدون کارِ بدنی دارد و من کار چشمی . فریدون به این خانه و اون خانه می رود و من ، نه . فریدون به " آب مروارید" گرفتار شد و من، نه . من درد کمر گرفتم و او، نه .
 پس من و فریدون چه نزدیکی با هم داریم ؟
 مادر ، گره ی پیوند ما است . چگونه ؟ فریدون  به نظافت ِ خانه ی مادری می رود و من به مهمانی . مادر برای هردوی ما خوراک می پزد ؛ ناهار برای فریدون و شام برای من . این همه اشتراک کافی نیست ؟
...
        جراحی چشم راست و سپس چپ ِ فریدون و کاربرد اشعه لیزر ، با آن همه بی احتیاطی ها ی فریدون،این شد که امروز فریدون بی عینک است و من با عینک .
و این بهانه ای شد که بیاد ِ یادداشتی از " روزانه خاطرات اعتمادالسلطنه " بیافتم و برایتان بگویم . گوش کنید :
        " سه شنبه 22 ذی الحجه سنه ی 1311قمری "
" امروز صبح بندگان همایون مهمان ملک التجار در قصر امامزاده قاسم هستند ؛ و نایب السلطنه و صدر اعظم هم آنجا مهمانند . تفصیل امروز که هم خنده دارد و هم مزه از این قرار است :
" گالاچوسکی " ، و " کولنس " حکیم انگلیسی که هر دو با هم برای معالجه ی شاهزاده به اصفهان رفته بودند و حالا در طهران هستند با " طلوزان " و " دکتر شیند ر" و " عمادالاطباء " و " شیخ محمد پسر زرگر باشی" و " فخرالاطباء " و " ناظم الاطباء" و " اودلنگ" طبیب سفارت انگلیس ، منزل " عزیزالسلطان" حاضر شدند که عمل به چشمش کنند .
متملقین از قبیل من و" حاجب الدوله " و"کشیکچی باشی " و جمعی دیگر در آنجا حاضر شدیم و من بیشتر از برای معالجه ی چشم " عبدالباقی " رفتم تا برای تملق به عزیزالسلطان ؛ دیروز هم بشاه عرض کرده بودم که از برای اینکه عزیزالسلطان نترسد اول چشم عبدالباقی را ببرند ، بعد او را . وقتی که همه جمع شدند و موقع کار رسید در اطاق دیگر تختی زده بودند . تشکی انداخته بودند . عزیزالسلطان را آنجا بردند. همین که خواباندنش و " گالاچوسکی " اسباب در آورد که چشمش را ببرد ، بنای داد و فریاد و گریه را گذاشته خود را از تخت به زیر انداخت و از پنجره پائین افتاد و در رفت و مفقود شد . من فی الفور عبدالباقی را روی آن تخت خواباندم . " گالاچوسکی " در سه دقیقه  چشمش را برید و بست ، بدون اینکه هیچ فریادی کند . گفتم حالا برو و خودت را به عزیزالسلطان نشان بده تا بداند چیزی نیست ؛ بیاد آن هم مشغول شود . عزیزالسلطان فحش زیادی به او داد ونیامد . فی الواقع تمام ِ اجماء اطباء برای این شد .
        آن روز که " گالاچوسکی " چشم عبدالباقی را برید ، بعد حضرات اطباء اندرون رفتند چشم امینه اقدس را ببینند . از آنجا منزل من آمدندو ناهار مفصل خوبی برای آنها تهیه دیدم . در بین ناهار " گالاچوسکی " کفت :
" اگر زن من اینجا بود و از این چلوکباب می خورد خیلی مشعوف میشد ."
گفتم :
 " کار سهلی است . پس فردا خانم مهمان من هستند در همین جا ."
چهار به غروب مانده حضرات به طرف شهر رفتند " .
...
        " گالاچوسکی " حکیم روسی ، " کولنس " حکیم انگلیسی ، " اودلنگ" طبیب سفارت انگلیس ، "دکتر طلوزان " طبیب فرانسوی ، " دکتر شیندر " آلمانی ، " عمادالاطباء " ، " فخرالاطباء "، " ناظم الاطباء" و ... در خانه ی " عزیزالسلطان " حاضر شدند که چشم " عبدالبا قی " را که نوکر اعتمادالسلطنه بود جرا حی کنند نه چشم ِ عزیزالسلطان راکه یکی از زنان مورد توجه شاه صاحبقران بود .پس:
شد آنچه باید می شد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر