شب درابتدای راه خود است ؛ نرم بارانی از بامداد بر شهر می بارد . همه ی روز ، هوا خاکستری بود
...
" صدای کتری آب بر روی اجاق ِ آشپزخانه ، من را به خود می خواند . نر م آوایی من را به نوجوانی ام می برد . روز در نیمه راه است و برای خوردن ناهار به خانه آمده ام . کتری آب بر روی بخاری " علاء الدین " ، سوت می کشد و خواب به چشمم می برد و می خوابم . به تندی بر می خیزم و با چشمانی سرخ ، راه مدرسه پیش می گیرم . به هیچ تشویش و نگرانی . "
...
آب در کتری اجاق ِ آشپزخانه می جوشد . خیابان خاموش است و گویی همه خفته اند . صدایی جز تپش ِ قلبم را نمی شنوم . گرچه زمزمه ی آرام یخچال را هم می شنوم . چای در لیوانم می ریزم و قدری آب لیمو و نیم قا شقی شکر ؛ و می مانم تا خنک شود .
...
کسی من را می خواند ؛ مردی دستار بر سر از گذشته ای دور، به خانه آمده است . می گوید :
"این ایران است که پهنه ی هند و آسیای مرکزی ، خاور میانه و اروپا را بهم می پیوندد ؛ تنها این ویژگی می تواند سبب هجوم های زیادی باشد . یونانیان و اعراب از باختر، و سلجوقیان - دسته ای از ترکان – و مغولان از سوی خاور ، با خشونت ِ تمام و باسنت های گونه گون به آن تاخته اند ."
...
سال 635 خورشیدی است ؛ لشگریان مغول ، بسیاری از قلعه های اسماعیلیان را محاصره کرده اند. "هلاکوخان " از" پیر کوهستان " می خواهد تا کاملا تسلیم شود و تمام ِ قلعه های اسماعیلی را خراب کند.
مبارزه ای در زمانداران اسماعیلیان در جریان است و این ، تناسب نیرو را به نفع مغولان تغییر می دهد.
" پیر کوهستان " ، که د شمن بی امان ِ مغولان است کشته شده است . در راس ِ توطئه ای که علیه او شد، فرزند ش" رکن الد ین خورشاه " ، قرار دارد و گروهی از سران اسماعیلی، که سیاست ِ طرفداری از مغولان را پیروی می کردند، پشتیبان اویند . " خورشاه " ، بر اثر فشار این گروه که "خواجه نصیرالدین طوسی " ، دانشمند ِ ستاره شناس و عده ای دیگر از دشمنان ِ نهانی اسماعیلیان جزو آن بودند ، رضا داد تا از مغولان اطاعت کند، به شرط اینکه متصرفات اسماعیلیان در دست او باقی بماند .
لشگریان مغول پاسخ کوشش خورشاه در به تاخیر انداختن تسلیم به مغولان را با حمله همگانی دادند .
پس از آنکه مغولان مدت کوتاهی قلعه ی " میمون " را محاصره کردند خورشاه از قلعه بیرون آمد و به حضور هلاکوخا ن رفت ؛ با این که هلاکوخان به وی به جان امان داده بود او را به " قره قورم " نزد " منکوقاآن " کسیل داشت و در میان راه به قتلش رساندند .
چیزی نگذشت که دژ محکم اسماعیلیان یعنی قلعه ی تسخیر نا پذیر " الموت " مسخر و ویران شد . – 635 خورشیدی - . بعد از آن قریب 40 دژ دیگر نیز به همین سرنوشت دچار گشت . ولی دژِ گردکوه نزدیک دامغان ، سه سال پایداری کرد و ...
...
قاجارها ، مانند بیشتر قبایل ترک در سده ی 14 میلادی از آسیای میانه به خاور میانه آمدند، و تا آغاز سده ی 16 میلادی در حوزه ی سیاست ایران ظاهر نشدند ؛ آنان با اتحاد با 6 قبیله ی دیگر ِ ترک ِ شیعه مذهب، که به " قزلباس " معروف بودند، صفوی ها را در رسیدن به سلطنت یاری کردند .
پادشاهان صفوی روسای قاجار را به دربار سلطنتی اصفهان دعوت کردند، و ایلات آنها را با احتیاط پراکنده کردند ؛ برای :
_ محافظت از مرزهای شمالی به گرجستان فرستادند، که در سده ی 17میلادی با افشارها ی شمالی متحد شدند .
_ برای جنگ با تاتارها به سوی خراسان فرستادند، و در سده ی 17 میلادی آنان از صحنه تاریخ نا پدید شدند .
_ برای دفاع از شهر " استر آباد " در مقابل ترکمن های محلی، به مازندران گسیل داشتند که به" یوخاری باش" و " آشاقه باش " تقسیم شدند .
...
در اوایل سده ی 17 میلادی بلافاصله پس از سقوط سلسله ی صفوی ، قاجار ها به صحنه آمدند . " آقا محمد خان " ، رقبای فامیلی خود را در مازندران از بین برد و با انتقال پایتخت به تهران که شهری گمنام در ناحیه ی مرزی قاجار بود لشگری بزرگ برای تصرف ایالات شمالی فراهم کرد . آقا محمد خان در زمانی که رهبری این نیرو ها را در حمله ی گرجستان بر عهده داشت بدست دو تن از خدمتکارانش کشته شد .
...
برگی از روزانه یادداشت های " اعتمادالسلطنه " ازعهد ناصری در خانه در پرواز است :
شنبه 13 رمضان سنه ی 1299 قمری
"پنجشنبه یازدهم که در رکاب ِ همایون ، به " کم رود " رفته بودم روزنامه ی دانش مخبرالدوله را، "مچول خان " در حضور می خواند . در این روزنامه تعریف کرده بود که در این عصرِ همایون ، ترقیات بچه درجه و اندازه شده است . شاه فی الفور این شعر ِ هجو محمد" تقی خان کلاهدوز" را که در زمان محمد شاه ساخته بودند خواندند :
روز بازار کپک اقلی زنقحبه لر است هر که زن قحبه گیش بیشتر او پیشتر است
من عرض کردم فرد دیگری هم دارد:
" قرباغ ایشیکین حیف دیر قحبه دهن "
مصرع ثانی را خود شاه خواندند:
" بو ایشی شاه الیپ مملکته سیجد لر است "
مقصود این بود که اگر در این عصر همایون هم زنقحبه ها پیشتر هستند خودت این کار را کرده ای .
...
شیون ِ اتومبیلی خفته در خیابان ، من را به خود می آورد . دو گربه ی بازیگوش سبب این بیداری اند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر