۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

پلیس فریاد کرده بود که: " جنده است ".



        یکشنبه 28 شوال سنه ی1299 قمری
        ... دو فرسخ پیمودیم به آزادبر رسیدیم که متعلق به آقا ست . بهشت برین است از هر جهت . آنجا شاه ناهار میل فرمودند . به زن ها انعام دادند . دختری را موسوم به فخری منتخب فرمودند که بجهت حرمخانه او را ببرند . بعد از ناهار سوار شدند ؛ بر خلاف جهت دو فرسخی دیگر رفتند . در دره ای پیاده شده آفتاب گردان زدند . خوابیدند .عصر مراجعت به " گچه سر "که منزل است فرمودند که تقریبا شش فرسخ راه رفتیم .
صبح حمام کثیف ده رفتم . بعد دو کاغذ یکی از حاجب الدوله رسیده بود که نشان تمثال همایون باو مرحمت شده در روزنامه بنویسم و بیست و پنج تومان تعارف بجهت من فرستاده بود و ...



        شنبه 13 رمضان سنه ی 1299 قمری
        ... امروز اطراق است . خبر رسید که دیروز عصر از نوش آفرین خانم زوجه ی شاه پسری عمل آمده است .
...
هوای " یوش " بهترین هواها ست و هیچ ییلاقی باین خوبی نمیشود .
پنجشنبه یازدهم که در رکتب همایون به " کم رود " رفته بودم روزنامه ی دانش مخبرالدوله را مچول خان در حضور می خواند . در این روزنامه تعریف کرده بود که در این عصر همایون ترقیات بچه درجه و اندازه شده است . شاه فی الفور این شعر ِ هجو محمد تقی خان کلاهدوز را که در زمان محمد شاه ساخته بودند خواندند :
روز بازار کپک اقلی زنقحبه لر است            هر که زن قحبه گیش بیشتر او پیشتر است
من عرض کردم فرد دیگری هم دارد:
" قرباغ ایشیکین حیف دیر قحبه دهن "
مصرع ثانی را خود شاه خواندند:
" بو ایشی شاه الیپ مملکته سیجد لر است "
مقصود این بود که اگر در این عصر همایون هم زنقحبه ها پیشتر هستند خودت این کار را کرده ای .



        چهار شنبه 10 رمضان سنه ی 1299 قمری
        ... جهانگیر خان که فشنگ ساخته بود از شهر آورده بود بحضور شاه رسید . خیلی تعریف کردند و منصب وزارت صنایع باو داده شد، وقدری دور از اردو بفاصله ی ربع فرسخ، ناهار افتادند .
        جمعه 12 رمضان سنه ی 1299 قمری
        امروز از" بلده نور" کوچ است بطرف یوش که وطن عایشه خانم و لیلی خانم ، زوجات شاه میباشد . راه را که بسیار بد بود میرزا عبدالله برادر زن شاه درست کرده است .
        دو شنبه 13 رمضان سنه ی 1299 قمری
        ... شنیدم امین حضور وزیر بقایا شده و تمثال همایون و خطاب جنابی گرفته است . خیلی از این وزارت جدید خندیدم و فاتحه بایران خواندم . خلاصه خدمت شاه رسیدم . اظهار کسالت کردم که حال طپش دارم ، میترسم بمیرم . شاه خیلی دلداری دادند .
        دو شنبه 23 ذی الحجه ی سنه ی 1299 قمری
        ... امشب عروسی مهمان هستم . تفصیل این عروسی از این قرار است : اسماعیل میرزا ولد مرحوم عماد الدوله  صبیه ی مرحوم مویدالدوله ، بنت عم خود را مناکحه – عقد زناشویی - می کند . بواسطه ی فوت معزالدوله عروسی بی ساز است . خانه ی ابراهیم خان میرزا مجلس بسیار خوب و معقولی بود . امین الدوله  ، بهاء الدوله  ، جمعی از شاهزاده ها و غیره بودند . حشمت السلطنه که برادر بزرگ است آمد و رفت . کار خیلی خنک و بی قاعده ای کرد . خلاصه بعد از صرف شام حضرات رفتند . من رفتم خانه ی عروس که علی الرسم او را بخانه ی داماد بیاورم . خیلی پیاده رفتم . خیلی دود ِ مشعل خوردیم . عروس را آوردیم . حضرات خواهش کردند من دست بدست بدهم . این کار پدر یا برادر بزرگ داماد است ، و چون حشمت السلطنه که برادر بزرگ بود حاضر نبود، مرا دعوت نمودند به این کار . من هم رسم را هیچ بلد نبودم که چه باید کرد . جمعیت زیادی از زنها میان تالار و در حیاط بودند از قبیل زن امین الدوله و غیره . هر طور بود وارد شده بعد از عذر خواهی از حضار دست داماد را بدست عروس دادم . زنها خنده ی زیاد کردند . دست زدند . از خجالت سر را زیر انداخته بیرون آمدم . ساعت شش خانه آمدم . با کسالت خوابیدم . خانم گفتند:
" مردم دست عروس را بدست داماد میدهند ، نه برعکس ."

        سه شنبه 24 محرم سنه ی 1300 قمری
        امروز شاه شهر تشریف می آورند. ...معلوم شد نزدیک شهر یک دسته آهو که از طرف " کند " ، بطرف ورامین می رفتند دچار موکب همایون شده بودند . شاه از کالسکه بیرون آمده یکی از آنها را که بخندق شهر می افتد ، در همانجا با گلوله زده بودند . شاه خیلی تر دماغ بودند .
... شب در سر شام بودم . بندگان همایون بخیال این هستند چون کار دولت را آراسته و پیراسته فرمودند تحصیل زبان آلمان بفرمایند . چهل سال است فرانسه می خوانند ، هنوز در تکلم ، ماضی را بجای مضارع و امر را بجای نفی تکلم می فرمایند .
        پنجشنبه 26 محرم سنه ی 1300 قمری
        ... خاطر مبارک قبل از شام بخواندن درس فرانسه میل فرمودند ، ولی به بازی کردن با ملیجک گذشت . پناه بر خدا از میل شاه به این طفل !
        شنبه 17 ربیع الاول سنه ی 1300 قمری
        عید مولود پیغمبر (ص) است . دیشب چراغان و آتش بازی در خیابان الماس بود . امروز هم ایلچی کبیر عثمانی حضور آمد . در" تالار بلور " منعقد شد . نقیب الممالک که سابق بود، مرده است . بتوسط من سید عبدالله اصفهانی که نزد سلطان میرزا پسر مرحوم عمادالدوله است ، خطبه ی سلام را خواند . شاه تعریف زیاد کرد و الحق بسیار خوب خواند . عضدالملک می خواست پسر نقیب را که دوازده ساله است بیاورد خطیب سلام عام نماید . چون کار های ایران بچه بازی شده ، مستوفی المما لک ما نه ساله و ، معتمدالملک ما ده ساله ، میر آخور بیست و پنج ساله ، مجد الملک وزیر وظایف و اوقاف هنوز طرف    ...  است ؛ خود خان عضدالملک ناظر و ایلخانی و غیره و غیره ، بزور ریش در آورده چهل سال ندارد، و هم چنین و هم چنین . بنظر سهل می آیدطفلی هم خطبه سلام بخواند .
        سه شنبه 20 ربیع الاول سنه ی 1300 قمری
        ... عصر باتفاق سید نقیب دوشان تپه آمدم ؛ در بین راه کالسکه ای از دیوان دیدم که ملیجک در او نشسته ، با دندان ساز بعجله  به دوشان تپه می رود . معلوم شد دندان شاه درد می کند . من هم بعجله خدمت شاه رفتم . دندن ورم کرده بود . خیلی صدمه میزد . دندان ساز رسید . با نقره پر کرده بود ند سابق . نقره را بیرون آورد. درد ساکت شد . شاه اندرون تشریف بردند .من منزل آمدم .شب ناظم خلوت با من بود . امروز دویست عدد اشرفی را که ظل السلطان تصدق فرستاده بود، تماما به ملیجک دادند که بفقرا تقسیم شود ، دلیل بر کمال اطمینان است که به ملیجک دارند .
        یکشنبه 25 ربیع الاول سنه ی 1300 قمری
        ... امروز تفصیلی گذشت در شکارگاه . بچه هایی که حالا رجال دولت شدند یکی میر آخور ، یکی سیف الملک و غیره وغیره بالای تپه بودند که شاه در زیر این تپه بود . دسته شکاری از پهلوی شاه می گذ شت . این اشخاص که در بالای تپه بودند بطرف شاه بنای تفنگ اندازی گذاشته با گلوله و چهار پاره . گلوله نزدیک شاه بزمین می خورد . یک چهارپاره به کلاه غلامحسین خان اشرفی خورده شاه خیلی متغیر شده و ترسیده بود . حق هم داشتند . اما این تغیرات من خودم که هزار بار دیدم . باز گذشت . چون صدمه ای باین جوانان نمیزنند ، خدای نکرده شاید یک وقتی خطری دیده شود .
        شنبه 2 ربیع الاول سنه ی 1300 قمری
        ...  چون دعوت به مجلس شوری شده بودم و گرسنه هم بودم ، از ناظم خلوت ناهاری طلب کردم . من را با سید ابوالقاسم بزاز، پدر زن ملیجک هم مجموعه کرده بود و این مرد بسیار کثیف غذا می خورد، رغبت نکردم با او ناهار بخورم . قدری بورانی و تیکه نان از یکی از سرایدارها گرفته قرانی باو انعام داده، بعد بمجلس شوری رفتم . مجلس دیدم آراسته و پیراسته ؛ در صدر مجلس ظل السلطان نشسته و سایرین علی قدر شئونهم جلوس کرده . میرزا علی رضا الشهیر به قبض خور که مد تها نوکر پدر من بود و حال مستوفی دیوان است ، در وسط مجلس نشسته فریاد و فغان ، ناله و الامان میکشد . معلوم شد قرآنی بخط علی ابن الحسین (ع) از اجداد این ها بوده، و به غلامحسین خان سپهدار وقتی که حکومت عراق را داشته است ، جد میرزا علیرضا تعارف کرده بود ه است .  حالا میرزا علیرضا را طمع جنبیده، بقوت حتاکی و تقویت مستوفی الممالکی می خواهد از ورثه ی سپهدار بگیرد، ودو ساعت تمام گفتگوی مجلس به این محاکمه گذشت ، و عاقبت بجایی نرسید .
        شنبه 2 ربیع الاول سنه ی 1300 قمری
        ... در این بین پرده بلند شد و "کنت" سراسیمه وارد گردید . رو به ظل السلطان با نهایت تغیر دو سه کلمه فرانسه حرف زد . مترجمش فارسی ترجمه کرد . حالت شاهزاده متغیر شد و رنگ از رویش پرید . تقریر کنت این بود که که سربازهای اصفهانی بحمایت جنده ای به هیئت اجتماع به اداره ی پلیس ریخته، جمعی را مضروب و جمعی را مجروح ، و نایب مرا بقدری زده اند که قریب موت است . اهل مجلس متحیر ماندند، و شاهزاده متفکر و متغیر گردید . از آنجایی که مرا با شاهزاده خصوصیت است و با کنت خصومت ، گفتم نه چنین است .اگر اجزاء پلیس مظلوم بودند کنت باین عجله باینجا ورود نمیکرد و پیش دستی نمی نمود . شاهزاده را این عرض خوش آمد، و بحالت طبیعی خود بازگشت. از من پرسید :
"چه باید کرد که صحت و سقم معلوم شود" .
 عرض کردم:
" از اهل مجلس جناب آقا کسی را معین نمایند باداره ی پلیس رفته طرفین را حاضر نموده استنطاق کرده ماجرا را معروض دارد" .
 امین لشگر باین خدمت مامور شد و رفت .
باز پرده بلند شد ؛ نایب السلطنه با هزار غمزه و خرقه ی ترمه و مهمیز نقره، بمجلس ورود کردند . با برادر والاکهر خود بطور خنده و بی طرفانه، تفصیل دعوای پلیس و سرباز را مکالمه نمودند .یک ساعت و نیم هم این گفتگو در میان بود .
...
امین لشگر مراجعت نمود . معلوم شد زنی از جلوی خانه ی ظل السلطان عبور میکرده است ؛ پلیس فریاد کرده بود که:
" جنده است ".
 زن که عیال قهوه چی صارم الدوله بود، از ترس خودش را به دالان اندرون ظل السلطان انداخته بود . پلیس هم به تعاقب او، پشت پرده ی حرم خانه ی ظل السلطان رفته بود .سرباز و قراول ِ دم در، پلیس را زده بودند . چند پلیس بکمک رفیق خود آمده بودند ؛ سر باز را کشان کشان باداره برده بودند . سرباز های ظل السلطان هم بکمک رفیق خود باداره رفته بودند ." آغا سعید" خواجه ی شاهزاده آمده بود و سرباز ها را بر گردانده بود. و جز سربازِ ظل السلطان کس دیگر کتک نخورده بود . " کنت " برای اینکه پیش دستی کند که پلیس او، اندرون ظل السلطان رفته است آمده و عرض خلاف نمود . مجلس بر هم خورد و اجزاء همه بمتزل خود رفتند .
       
       




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر