۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

و اين هم از زمان ، كه در اعماق وجودمان نقش بسته .





گوش كنيد :
...   " و ما آن طرفتر درمحله دولاب ، دلگشا ، چهارصد دستگاه ، داشتیم صدای جغجغه فروش دوره گرد را و بستنی فروشی که تمام دکانش روی سرش بود و بستنی نانی را دهشاهی یا یک قران می خردیم و به تماشای كا رلحاف دوزی که با آن کمان حلاجی اش گوشه دیوارخانه ای پنبه هارابه هوا فوت میکرد بستنی مان را لیس میزدیم.
وآن آوائی که به قول  خسرو سینائی در فیلمش  ( عتیقه میشود) .. و
عزت زیاد  شهر فرنگی
فرزانه
مرداد93 "
...
" ... من با آن خانه سنگلج با کف پوش ختایی آشنا هستم بدون اینکه آنرا دیده باشم. پدر من دوران کودکی و نو جوانیش را در سنگلج و چنین خانه ای زندگی کرده. از طریق انتقال داده ها از پدرم به من ، خانه اش همان گونه ای که توصیف کردی در ذهن من نقش بسته.
          با حو  ض  هم متاسفانه آشنا هستم. شش ساله بودم که خو اهر چهار ساله ام در حو  ض   خونه  غرق شد.
 از فردای آنروز از مدرسه که میرسیدم همه جای خونه بدنبالش میگشتم دیگه او هیچ جا نبود ولی هنوز هم ذهن من میتونه برسه به آنروزها و او را با دامن کوچک گلدارش مجسم کنه.
"  شاد زی "
صادق
...
و اين هم از زمان ، كه در اعماق وجودمان نقش بسته .
گوش كنيد :
ديگه داره سال نو ميآد . ما بچه ها دل توي دلمون نيست تا كفش عيد مون را اجازه بدن بپوشيم و كيف كنيم .
مردي توي كوچه داره داد ميزنه كه :
" گلي ، گلي مرغ آبيه " .
نكنه مادرمون اين صدا را نشنوه !
مادر، به" صغرا باجي " ، ميگه :
"از اون دوره گرد براي بچه ها  مرغابي بخر .  "
هورا مي كشيم و پير زن رو هل ميديم كه زود باش معطل نكن داره  گلي گلي ...صداش دور ميشه .
 " مرغ ِ آبي " ، مرغابي كوچولويي بود كه از  موم ِ بسيار نازك ساخته شده بود  ؛ در طشت آب مي انداختيم و كيف مي كرديم . هنوزاز بازي با مرغابي دل بر نكنده بوديم كه  دست  ِخواهر كوچكمان ،  - همون كه تو حوض پريد تا ماهي طلايي رو بگيره -   بي اختيار پرپد و تا يكي از مرغابي ها رو بگيره .
 مرغ آبي ِ يكي از ما  بچه هابه زير آب رفت و ديگه بيرون نيامد.
آخه ، ناخن ِ  خواهرمون به بدن نازك مرغابي فرو رفته بود .
...
مرحمت عالي زياد
شهر فرنگي  - 26 مرداد ماه 93

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر