آيا " زمان " توهمي است كه آن را براي درك جهان ساخته ايم ؟
به " زمان ِ" بچگي ام بر مي گردم . محله يي كه" سنگلج " بود و گذر، " درخونگاه ".
سنگفرش حياط خانه مان آجر قزاقي بود و ديوارش گچي با دوره اي از آجر ؛ و اين هويت بيشتر خانه هاي محله بود . كوچه ها بهم راه داشت . گرچه بن بست بود كوي ما .
حوضي بود دايره اي در وسط حياط ، با پاشوره اي و فواره اي در وسط ، و ماهي هاي ريز و درشت قرمز و سفيد وسياه .
آب سبز رنگ ِ خزه بسته ديوار ِ حوض را ، هر چند وقت يكبار " آب حوضي " ، كه دوره گرد بود وپيتي داشت با نشان ِ " شركت نفت ايران و انگليس " بيرون مي كشيد و در باغچه مي ريخت . و اين يكي از روزهاي خوش ما بود .
بازي با آب زلال حوض و ماهي هاي رقصان در آن مدتها ما را سرگرم مي كرد ؛ گرچه يكبار خواهر كوچكم كه در بازي هاي پسرانه از ما گوي سبقت مي ربود ، براي گرفتن تنها ماهي طلايي به حوض پريد و در زير لوله ي فواره گير كرد و اگر چالاكي اش نبود خفه مي شد .
شيون بوق ِ لاستيكي دوچرخه ي شير فروش در بعد از ظهرها ، هشداري بود به ما بچه ها تا با باز شدن در خانه به بيرون بپريم و چند بار از سر تا ته كوچه را بدويم . كوچه و خانه هاي همسايه براي ما بچه ها ، شگفتي ها داشت .
...
شايد" زمان " ، تنها در ذهن ما باشد .
...
مرحمت عالي زياد .
زياده عرضي نيست .
شهر فرنگي . 19 مرداد ماه 93 خيامي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر