تابستان از نيمه گذشت ؛ يادداشت هاي كوتاه و بلندي كه بيش از سه دهه جاي زيادي در من گرفت و هيچگاه با زخواني نشد را دور مي ريزم ، تا سبكبال شوم و پروازم آسانتر شود .
...
در اين گذر ِ تاريك و روشن ، ياداشت هايي مي يابم كه گويي همين امروز نوشته ام . به اين يادداشت گوش كنيد :
- روزهاي شنبه ، خانم مدير ِ مدرسه دخترانه ي اسدي ، خود در مراسم دعاي صبح حاضر مي شود ؛ نفس ها در سينه ي دانش آموزان حبس مي شود .
خانم مدير ، با نگاه بي تفاوت يك ديكتاتور، كه عينك دودي اش يك چشم نا بينايش را مي پوشاند ، بسوي صفي مي رود كه دختر بچه اي در آن مي بايد تنبيه شود . دختركي را كه در هفته گذشته تكليفش را مطابق سليقه خانم معلم انجام نداده از پشت سر به جلو هل مي دهد و مي گويد :
" تن ِ لش " !
و اين نرم ترين تنبيه بود .
خانم معلم ِ كلاس سوم پا پيش مي گذارد و كاغذي كه با خط درشت نستعليق " خانم ِ خط " نوشته شده را به پشت روپوش دخترك مي چسباند :
" من شاگرد بي نظم و تنبل كلاس سوم " ب" هستم . "
دخترك در تمام آن روز با همين افتخار، در حياط مدرسه در بين دانش آموزان چرخيد .
و اين سخت ترين تنبيه بود .
...
آيا آموزش ِامروز نيز چون ديروز در مدارس ما ، خشن نيست ؟ با افسوس ، هست
در مدرسه مي آموزند كه بايد مانند ديگران بود . اين بد آموزي نيست ؟
...
زياده عرضي نيست .
مرحمت عالي زياد .
شهر فرنگي .
18 مرداد ماه 93 خيامي .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر