۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

" برو " . و بالافاصله همه ی زنان ساکن اندرون ، همچون آهو به اتاق های مختلف خود پناه می برند ،


" پولاک " یاکوب ادوارد ، سیاح ، تولد 1818 در یکی از نواحی بوهم ، مرگ هشتم اکتبر 1891 در وین ؛ از 1851 تا 1860 در ایران زیست و از 1855 به بعد طبیب مخصوص شاه بود .
...
        " دکتر پولاک " عملا معلم طب و جراحی بود ، ولی خودش سمت ِ خویش را دواسازی نوشته است . ظاهرا استخدام او هم به عنوان معلم دواسازی یا حکمت ، که مجموعه ی معلومات طبی آن عصر بوده ، صورت گرفته است .
...
        حکیم باشی فقط به دستور و اجازه ی صریح شاه اجازه می یابد به اندرون برود . خواجه ای که راهنمای حکیم باشی است ، در آستانه ی در فریاد می کشد :
" برو " .
و بالافاصله همه ی زنان ساکن اندرون ، همچون آهو به اتاق های مختلف خود پناه می برند ، و بصورتی دزدکی از پشت شیشه ی پنجره  های اتاق ، رهگذر را زیر نظر می گیرند . طبیب با نگاهی متوجه به پائین ، به دنبال راهنمای خود می رود . هرگاه زنی که تاخیر کرده ، و یا فریاد خواجه را نشنیده باشد و در طول راه با آنها بر خورد کند ، خواجه بلافاصله قبای گشاد خود را همچون پرده ای رو به روی طبیب نگاه می د ارد ،  تا شخص مزبور از میدان دید او خارج شود . هر کدام از خانم های اندرون ، طبیب خاص خود را دارد که در عین حال ، رابط او نیز با دنیای خارج و خویشانش نیز هست  پس از اختتام عیادت ، باز با همان تدابیر احتیاطی ، راه بازگشت طی می شود ؛ و بلافاصله گزارش در باره ی حال بیمار، به حضور شاه تقدیم می گردد .
...
        در جوار طبیبان ، بدیهی است که تعدادی از مدعیان طبابت نیز در ایران روزگار می گذرانند ، این ها در جامه ی درویش ، ملا نما و سید ، مردم عامی زود باور را ، با ادعای اینکه از مروارید ، یاقوت ، مرجان و زمرد ، داروهای به اصطلاح قرص کمر تهیه می کنند ، می چاپند و به آنها معجون های به اصطلاح اصل ، تربت ، مهره و طلسم را به قیمت های گزاف می فروشند . اغلب این کلاهبرداران ِ خطرناک ، هندی هستند .
...
        چند سال پیش درویشی از سرزمین های ترکمن نشین مجاور ، به تهران آمد که اصولا کارش کیمیاگری بود ؛ او شهرت داد که از عهده ی علاج بیماری چشم هم بر می آید . چند بیمار چشم پیدا شدند که به معالج های او اعتقاد پیدا کردند . پس از آن که از کیسه ی هریک چند تومانی بیرون کشید، به هریک ضمانت کتبی داد که ، در صورت عدم موفقیت در معالجه ، هر یک از آنها حق دارد دست او را قطع کند ؛ و چنا ن ا ز روی بی شعوری به چشم این بیچاره ها دست اندازی کرد، که هر پنج تن در اثر چسبیدن پلک به مردمک ، نا بینا شدند .
 این مصیبت دیدگان به " اردشیر میرزا " حاکم شهر ، که یکی از عمو زادگان شاه است ملتجی شدند . وی از من گواهی طبی خواست ، و ضمنا یاد آور شد که ملاحظه ی درویش را هم بکنم . من کوری واقعی شاکیان را گواهی کردم ، ولی در ضمن این را هم یاد آور شدم که ، چون قبلا این بیماران را ندیده ام نمی توانم به روشنی بگویم که ، قبل از جراحی نا بینا نبوده اند . در این جا بود که حاکم ، رای سلیمانی خود را چنین صادر کرد :
" چون امکان ندارد بتوان پنح بار دست متهم را قطع کرد ، باید از این ماده ی قرار داد فیمابین بکلی صرف نظر کرد ؛ اما از طرف دیگر، چون متهم از سرزمینی می آید که ایران با آن دائما در جنگ است ، پس به وی تکلیف می شود که ، در مملکت خود به کار جراحی بپردازد؛ چه پیش بینی می شود که میزان خسارتی که وی در آنجا ببار خواهد آورد ، کمتر از ویرانی و صدماتی که توسط قشون ایران ایجاد خواهد شد ، نخواهد بود . "
و بدین وسیله این کلاهبردار را مرخص کرد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر