من ، دکترو هیچ وقت بدون کراوات ندیدم . هیچ وقت
ندیدم که د کمه ی کتش باز باشه . با استادی تموم سیگار خوش بوشو، کنار لبش نگاه می
داشت و حرف می زد ؛ این پز، با اون شکم ِ خوش تراش ِ گرد ، به دکترخیلی می اومد .
پسر
دکتر هم ، دکتر شد ؛ با همون وقار و برازندگی پدر . او هم چون پدر ، همیشه سیگاری
فرنگی زیر لب داشت و بوش ، آدم رو مست می کرد .
نوه ی دکتر هم باید دکتر شده باشه . این یعنی موروثی شدن ِ طبا بت در خانواده!
این ها رو گفتم که بگم ، چرا رفتم سراغ ِ یادداشت های خانم " دیالافوآ
" ، در مورد طبابت اطباء ایرونی در صدو سی چهل سال پیش از امروز .
...
مادام " دیالافوآ" ، در سفر های همسرش " مارسل
دیالافوآ"، - مهندس و باستان شناس – همراه او بود . آنها در سال 1881 میلادی
از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمدند .
مادام دیالافوآ، از هنگام ِ حرکت از فرانسه ، تا
بوقت برگشت ، وقایع روزانه ی مسافرت و نتیجه ی تحقیقات و مطالعات شوهر خود را
یادداشت کرد و در کتابی با عنوان ِ ( مسافرت دیالافوآ در ایران و شوش و کلده )در
پاریس بچاپ رساند .
...
16
اکتبر 1881
... " مارسل " ، نیز تب شدیدی کرده و
در روی یک تشک کاهی افتاده است . به خواهش ِ من " دکتر آدلینگ " آمد .
شاگرد ِ جوان ِ " دکتر تولوزان " ، نیز بعیادت ِ " مارسل "،
آمد . این جوان محمد نام دارد و با اینکه 25 سال دارد ، به لباس ِ اطباء بومی در
آمده است . در ایران هم مانند فرانسه ی زمان " مولیر"، آراستگی هیکل ِ طبیب بیشتر
از تحصیل و تجارب او موجب ِ اعتماد مریض می شود .این جوان ، عمامه ی پر حجمی از
شال ِ کشمیری بر سر گذارده که زمینه ی آن سفید است . لباس ِ بلند خاکستری رنگ
پوشیده ، و شال ِ قطوری به کمر بسته ، و عبای ابریشمی ِ حاشیه دار بنفشی هم بر روی
دوش انداخته است؛ وچون از پشت سر به او نگاه کنیم ، خیلی محترم بنظر می رسد . پدر
ِ محترم خود را نیز همراه آورده است ، که بریاست ِ اطبای قصر حکومتی مختخر است ؛
البته بایستی روزی هم پسر جانشین پدر گردد . زیرا شغل طبابت در این خانواده نسل
اندر نسل موروثی شده است . هردو آمده اند که ما را برای فردا ، بمنزل ِ خود دعوت
کنند . البته این دعوت برای ما مفید است ؛ می توانیم بزندگانی داخلی شیرازیان آشنا
شویم .
اطبای
ایرانی تشریح نخوانده اند ، و با اعضای بدن آشنا نیستند . اطبای بومی عموما بناخوش
ها دستورات ِ زنان ِ قدیمی را می دهند، و نسخه ها
،از پدر به پسر منتقل می شود . پاره ای از دستورات ِ " پور سینا
" را هم به کار می بندند، و به مریض ها نصیحت می کنند که به دکتر های فرنگی
رجوع نکنند . مریض ها هم از مراجعه به دکتر های فرنگی پرهیز دارند ؛ اگر به شدت ِ
درد و رنج، و یا به امید معالجه به آنها رجوع کنند، افراد خانواده بالاتفاق بصدا
در می آیند ، و به آنها بد می گویند ،و بهتر آن می دانند که مریض بمیرد ، و بدکتر
فرنگی مراجعه نکند .
مادر دکتر محمد هم قربانی همین تعصبات شده است .
یک سال قبل دکتر " آدلینگ "، بنا به خواهش ِ پسرش ، در بالین این خانم
محترم حاضر شد . حضور او ضربت هولناکی به ارکان ِ اطبای ایرانی وارد ساخت . مریض
ابتدا از آزمایش دکتر سر باز زد ، و دکتر پی کار خود رفت . بالاخره خانم راضی شد
که خود را به دکتر فرنگی نشان بدهد؛ چون مریض مبتلا به یک نوع فتق بود . دکتر
دوایی تجویز نکرد و گفت :
" عمل ِ جراحی لازم است ."
پس از اینکه با شوهرش مشورت کردند، او گفت که
نمی تواند چنین مسئولیتی را به تنهایی بعهده بگیرد و ابتدا باید تمام افراد
خانواده را آگاه نماید، و رضایت خانم را جلب کند .
اقوام ِ نزدیک خانم جلسه ای تشکیل دادند ، و مدت
سی و چهار ساعت به مشورت پرداختند؛ و بالاخره وقتی به دکتر " آدلینگ " ،
اجازه ی عمل داده شد وقت گذشته ، و بیماری " قانقا ریا "،به تمام بدن ِ
زن ِ بد بخت سرایت کرده بود . عمل ِ جراحی امکان پذیر نشد ، و مریض ، نفس ِ آخر را
کشید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر