از کتاب سفر نامه ی پولاک "ایران و
ایرانیان " . نوشته ی " یاکوب ادوارد پولاک "
در آمد
" در کتاب ِ حاضر کوشش کرده
ام از اخلاق و رفتار ، آداب و طرز زندگی ِ یکی از جالب توجه ترین ملل عالم تصویری
بدست بدهم .ملتی که افتخاراتش بیشتر زاده ی اعمال و اقداماتی است که در گذشته های
دور انجام گرفته است ؛ ولی هنوز گرفتار عوارض کهولت نشده ، بلکه کاملا لیاقت آن را
دارد که باز در تاریخ فرهنگ و جهان آینده ، سهم بسزایی بعهده بگیرد . "
...
طبیب مخصوص اروپایی شاه ، یعنی حکیم باشی وظیفه دارد که هر روز صبح ،
شرفیاب شود و حتی هنگامی که شاه مشغول صرف صبحانه است حاضر، و در سفر و شکار نیز
در التزام رکاب باشد وی در مراسم سلام نقش
مخصوصی بعهده دارد . این خود از شرایط جلال و جبروت شرقی است که چند نفر اروپایی ،
و قبل از همه حکیم باشی سر بر آستانه ی جلال شاه بسا بد ؛ درست همانطور که مخلوقات
عجیب و غریب دیگر، از قبیل فیلان تنومند با خرطوم های رنگ آمیزی شده ، زرافه ها و
غیره شرفیاب حضور می شوند . این طبیب دارای لقب " مقرب الخاقان " است و
بعد ها کمر بندی الماس نشان به او می دهند ، و با گذشت زمان به درجه ی سر تیبی و حتی سر لشگری نیز منصوب می
گردد .
درست قبل از صرف صبحانه ، طبیب باید شرفیاب شود تا نبض شاه را بگیرد . در
اتاق رختکن طبق سنت کفشها را می کند ، و به هنگام ورود به تالار وسیع ، که در
انتهای آن شاه بر مخده ای تکیه زده و بر فرش مجللی نشسته است ، تعظیم غرائی می کند
( ایرانی به هنگام ورود به نشانه ی اظهار عبودیت ماهیچه ی پایش را با دست می مالد
) . آنگاه آهسته آهسته نزدیک می شود، و در برابر شاه زانو می زند ، نبض را می گیرد و با قیافه ای رسمی و جدی ،
سر انجام فریاد بر می آورد :
" بسیار خوب " .
شاه آنگاه می پرسد :
"قوت دارد ؟ "
طبیب :
" مزاج مبارک سالم است " .
در جواب هر خطایی که از طرف شاه باشد بدوا می
گویند :
" بله قربانت شوم " .
هرگز نباید با "نه " جواب گفت . حتی
اگر شاه ماه را خواسته باشد ؛ یعنی کاری که هیچ کس در آن مورد از عهده ی ایفای قول
خود بر نمی آید .
در طول صرف صبحانه که معمولا یک ساعت دوام دارد، شاه یا دستور می دهد
حکایاتی از رویدادهای مطب برایش تعریف کنند ، یا گفت و گوئی با یکی از اطبای حاضر
ایرانی ، در باره ی موارد مصرف دارو های سرد و گرم ترتیب می دهد؛ و یا انواع و
اقسام پرسشها را در باره ی اوضاع فرنگ مطرح می کند . این وظیفه ی مخصوص نیز به من
محول شده بود که ، بعد از ظهر ها به شاه زبان فرانسه ، تاریخ و جغرافیا ، تعلیم
بدهم . وی که از حافظه ای خوب بر خوردار بود، کم هم پیشرفت نمی کرد و چون به
موفقیت خود مغرور بود روزی از من پرسید :
"من از تو بهتر فرانسه صحبت می کنم ، مگر
نیست ؟ " .
و من بلا فاصله به سبک درباریان در جواب گفتم :
" حتما ، هر کلمه ی شاه یک کرور می ارزد ؛
اما حرف من مفت است ."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر