۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

" بچه ها دیگه موتور سوار نمیشم !!!"




بوق یعنی فارسی !
فارسی یعنی بوق !
 شهر ، شهر ِ فرنگه
پرده اول :
        ... از تماس شما با دفتر هواپیمایی ... متشکریم . لطفا برای ادامه مکا لمه بزبان فارسی دکمه ی یک را انتخاب بفرمائید .
دهه ! من که هنوز چیزی نگفتم که میگه : " ادامه ی مکالمه "
دکمه ی یک : اگر می خواهید بلیط خود را تائید دوباره کنید دکمه یک را فشار دهید .
دکمه ی یک : بوق . بوق و بازهم بوق و بعدش هم بوق و ...
دکمه ی یک : اگر می خواهید بزبان انگلیسی صحبت کنید  دکمه ی دو را انتخاب کنید .
دکمه ی دو :  چه فرمایشی دارید ؟
دهه ! من که می خواستم  بگم : " هِلو "  این که داره فارسی حرف می زنه !
...
        دوباره دکمه بازی رو از سر می گیرم ؛ آخه کنجکاو شده ام  :
لطفا برای ادامه ی مکالمه به زبان فارسی دکمه ی یک را انتخاب بفرمائید .
دکمه ی یک :  بوق . بعدش هم بوق و باز هم بوق و بوق ...
        عجب . فارسی یعنی بوق !!!

...
پرده دوم :

        ببین بابا شهر ِ فرنگی ، اشتباه اومدی . آژانس مسکنه اینجا . می فهمی یعنی چی ؟ بنگاه معاملات ملکی نیست که سرتو انداخته اومدی تو . اون کوله پشتی ِ شهر فرنگتو بگذار زمین که کلاس ما رو میاره پائین . بگذار شسته روفته بهت بگم که : گذ شت اون روزهایی که دکون ِ معامعات ملکی پاتوق چند مرد وارفته بود و در سه کنج مغازه پرده ای بود و میزو سماوری و چند تا استکان و نعلبکی بر روی سینی .
...
یادم افتاد وقتی معا مله صورت می گرفت ، انشاالله مبارکه می گفتند و خیرشو ببینی. اونوقت بود که استکان ِ شستی ، از پشت ِ پرده بیرون می پرید و تلو تلو خوران لبریز از چای عقاب نشون ، در حالی که چند حبه قند و یا آبنبات قیچی و شکر پنیرِ " شاه عبدالعظیم " همراهی اش می کردند، جلوی مشتری با کرشمه و ناز می نشست .
  وقتی از بنگاه بیرون می آمدی ، تابستون یا زمستون فرقی نمی کرد ، روی سرت چیزی احساس می کردی ؛ دست می بردی و می دیدی یک کلاه - که بیشتر وقت ها برای سرت هم گشاد بود - سرت گذاشتند و با آبنبات هِل دار شاه عبدالعظیمی دهنتو شیرین کردند .
...
       بفرمائید قربان . در خدمتم .
" من ، مهندس ...هستم که باهاتون تماس گرفتم  و..."
" بله قربان . صدایتان آشنا ست . معرفی می کنم : آقای مهند س ... مالک همون ملکی که براتون گفته بودم ؛ هم قیمت ِ ملک خیلی مناسبه و از اون مهم ترصاحب ملک شخص متشخص و شناخته شده ای است . مبارکتون باشه . شما خیلی خوش شانس هستید ؛ بهتون باز هم تبریک میگم . "
        تلفن ها ، که پی در پی ، لرزان و رقصان بر روی میزِ عالیجناب آژانسی ، با نواهای نرم و لطیف، چشمک می زدند و هشدار می دادند که کسی تماس گرفته و پشت خطه ، به یاری خریدار شتافتند و جناب واسطه گر یکی از اون ها را آرام کرد و سرگرم صحبت شد .  این فرصتی بود که خریدار از کار و کاسبی فروشنده بپرسد و از وضعیت ملک آگاه شود .
آژانسی لبخند بر لب گفت : " خیلی مبارکه " .
...
خریدار که فرصت یافته بود و چیز هایی دستشو گرفته بود در تماسی که آژانسی گرفت  گفت :
" آقا جون به من فرمودید که : مالک ملک مهندسه ؛اینطور نیست ! ؛ خود ِ مالک گفت که : میدون داره و میوه فروش ."
آژانسی :
" توی محله ، بش میگن آقای مهندس "
" تازه این ملک هم موانع بسیار داره ."
" مثلا چی آقای مهندس "
 " همین که ملک ورثه ای است وسه دونگ مالِ دو برادره و سه دونگ ِ بقیه اش هم مال پدر و مادر اون ها . تازه مادر هم بیماری آلزایمر داره  وفراموشی ...
       صدای آژانسی یک مرتبه عوض شد و لحن ِ داش مشتی بخودش گرفت و گفت "
" ببین آقا جون ، همین دیروز با 300 هزار تومن گرونتر برای هر متر ش،  مشتری اومد ه ؛ تازه سفت و سخت پای معامله واستاده و ...
گفتم :
" مبارک باشه . بده به همون مشتری "
...
پرده سوم :
       " بچه ها دیگه موتور سوار نمیشم !!!"
بدون شرح .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر