بگوئید ببینم مطالعه ی این ابنیه خرابه ، برای دولت فرانسه چه فایده ای داره ؟
شهر ، شهر ِ فرنگه
روز 15 خرداد 1263 خورشیدی ، دکتر " تولوزان " پزشک دربار ناصرالدین شاه ، به " مارسل" و همسرش " مادام دیالافوآ" مژده می دهد که شاه دو ساعت به غروب مانده، آنها را خواهد پذیرفت .جناب صدراعظم درشکه اش را برای آوردن " مادام و موسیو دیا لا فوآ " به دربار می فرستد .
مادام ، بفرمائید شرح این شرفیابی را بگوئید که مشتریان ِ " شهر فرنگ "، بیش از این در خماری نمونند.
...
دکتر " تولوزان " بشرف عرض همایونی می رساند :
" : چون اعلیحضرت اجازه ی شرفیابی مرحمت فرمودند ، مادام و موسیو دیالافوآ را به پیشگاه همایونی معرفی می کنم ؛ اینها هموطنان من هستند که تازه به تهران وارد شده اند ."
شاه با تعجب پرسید :
" چطور این جوان زن است ؟ "
شاه رو بمن کرده گفت :
"مادام ، چرا لباس بلند اروپایی را ترک کرده اید ؟ "
من جواب دادم :
" برای سهولت ِ مسافرت و مخصوصا برای اینکه کمتر جلب نظر کنم ."
شاه گفت :
" از کدام راه به تهران آمدید ؟ "
" از راه تبریز "
شاه :
" تمام این راه را با اسب طی کردید ؟ . کجا می خواهید بروید؟ "
" به اصفهان و شیراز و فیروز آباد و از آنجا بغداد و بابل و شوش "
شاه :
" شما باید سال ها وقت صرف کنید . آیا طاقت چنین سفری را دارید؟ تصور نمی کنم بتوانید متحمل مشقت این سفر طولانی بشوید . آیا قبل از آمدن به ایران مسافرت دیگری هم در مشرق زمین کرده اید ؟"
" بلی . الجزایر و مصر و مراکش را هم دیده ایم . "
شاه :
" شما همه جا با این لباس مسافرت کرده اید ؟ "
سپس رو به شوهر من کرده گفت :
" شغل شما در فرانسه چیست ؟ آیا شما هم درجنگ 1870در قشون خدمت کرده اید ؟ "
مارسل :
" بلی اعلیحضرتا ؛ در قشون سوار " لوار " بودم . "
شاه :
" فرمانده ی شما ژنرال " دورل دوپلادین " بود ؟ و بلافاصله پرسید:
" برای چه به ایران آمده اید ؟ "
مارسل :
" من ماموریت ِ مطا لعه ی خرابه های تاریخی" کیخسرو" و" داراب" و" شاهپور" را دارم . "
شاه :
" کتاب فردوسی را بخوانید . شما در شاهنامه اطلاعات گرانبهایی خواهید یافت . اما بگوئید ببینم مطالعه این ابنیه خرابه برای دولت فرانسه چه فایده ای دارد ؟ " بعد ناگهان از شنیدن جواب منصرف شد و از مارسل پرسید :
" سن شما چقدر است ؟ "
مارسل :
" سی و هفت سال " .
شاه :
" در نظر من مسن تر هستید " .
شاه اشاره ای با دست کرد که علامت خاتمه شرفیابی بود . ما به عقب رفتیم و تعظیم خود را تکرار کردیم و ناصرالدین شاه ، به ادامه ی قدم زدن در باغ پرداخت . ما بطور رسمی پذیرفته نشده بودیم . از این رو ، شاه ما را به هنگام قدم زدن در باغ دربار، بحضور پذیرفته بود .
...
خب ، تونستم شرفیابی را بهت نشون بدم ؟ می دونی که من ِ شهر فرنگی ، در دو راهی جدی بودن و شوخ بودن ، همواره شوخ طبعی را دست چین می کنم ؛ بد نیست که این نوشته ی مادام رو برات بخونم و بعد ش هم بلند شو و برو .
" در تهرون ، بجز پنج یا شش خانواده ، نشستن پشت میز و با کارد و چنگال ، غذا خوردن را نمی دانند . خود ناصرالدین شاه ، پیش از سفر ِ اولش به فرانسه ، سه ماه طول کشید تا این طرز غذا خوردن را یاد بگیرد . برای این کار معلمینی را استخدام کرد که غذا خوردن سر ِ میز را باو یاد بدهند .اگر چه این تعلیمات برای او خالی از زحمت نبود ، ولی چون مجبور بود، به یاد گرفتن آن همت گماشت و همینکه در این فن بدرجه ی استادی رسید، خواست تفریحی کرده و برای زنان سوگلی حرم سرگرمی ای را فراهم آورد . بنابراین وزراء و اعیان مقرب را برای ناهار دعوت کرد .، و قبلا دستور داد که میزی به طرز اروپایی ها با کارد و چنگال و سایر لوازم فراهم سازند ."
مدعوین با نشاط تمام شکم را صابون زدند که از غذاهای لذیذ آشپزخانه ی شاهی لذت خواهند برد . روز موعود رسید و مدعوین با نشاط بدربار آمدند ، و چون به سالن غذا خوری وارد شدند شادی آنها مبدل به یاس گردید، زیرا که بجای سفره ی گسترده بر روی زمین ، میزی را دیدند که پراز ظروف خالی و کارد و چنگال و سایر آلات و ادوات بود .
شاه هم بنابر رسوم ایرانی البته در این بزم حاضر نمیشد ، زیرا که او همیشه تنها غذا می خورد .
بهر حال ، بنا بر اصرار ناظر ، همه روی صندلی های نمره دار ِ سر میز نشستند و، مبهوت بیکد یگر نگاه می کردند که این چه بساطی است و چه باید کرد .
شاه هم با زنان حرم در پشت پاراوانی قرار گرفته ، و بتماشای آنها مشغول بود و از وضع مجلس مهمانی کیف می کرد .
پیشخد متان بطرز اروپایی خوراک آوردند ، و مهمانان ناچار مقداری با ترس و لرز برداشته و در بشقاب خود گذاردند، و نه تنها سفره بلکه آستین های لباس خود را هم آلوده کردند . بعضی ها که مختصر آشنایی به این طرز غذا خوردن داشتند، کارد برداشته قطعات گوشت را بریدند و با چنگال بدهان بردند . دیگران بتقلید شروع بکار کردند، و گاهی هم چنگال لب و زبان آنها را مجروح می کرد .
دراین هنگام زنان حرم شاهی، برای تماشا، در پشت پاراوان بریکد یگر سبقت می جستند ؛ ناگهان یکی از زنان برای اینکه دیگری را به عقب براند، به پاراوان تکیه داد و پاراوان بزمین افتاد. همهمه ای بر پا شد . حضار متوجه ی آن طرف شدند . زنان با شتاب فرار اختیار کردند ، و عده ای هم که مبهوت بر جای خود ایستاده بودند برای اینکه روی خود را از نا محرمان بپوشانند، دامن ِ تنبان را بروی صورت خود کشیدند .میزنشینان هم برای نشان دادن پاکی چشم و قلب ،هر دو دست را در مقابل چشم قرار دادند، و با این حال از صندلی پائین آمده در زیر میز پنهان گردیدند ، تا نظرشان به نامحرمان ، آن هم زنان محترم اعلیحضرت نیافتد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر