۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

نگو کله پاچه ای ، بگو طباخی !!





نگو کله پاچه ای ، بگو طباخی !!   
شهر ، شهر فرنگه
        کله پزی پاسارگاد ! کله پزی مروارید!؛ سیرآب شیردونی نگو؛ کله پاچه ای هم نگو . بگو طباخی
...
        اتومبیلی با رنگ و مد امروزی ، خرامان چون طاووس ، هر بار که از راه می رسد، چراغ ِ بالای در پارکینک ِ خانه ی روبرویی، اعلام ورود می کند ، و  با احترام درِ خانه  باز می شودو اجازه ی ورود داده می شود. این همه، نشان از وقار و سنگینی سرنشین اتومبیل دارد . مردی میانسال ، کوتاه قد و گرد وتپلی ، با کله ای بزرگ و خوش تراش ، سرنشین اتومبیل است.  آنچه که بیش از هر چیز من را بیاد " داش مشتی " ها و" لوطی" ها می اندازد ، مدل آرایش موی سر، و طاسی میان کله ، و مجعد بودن موی دور سر این آقااست .
...
فرمودید لوطی کیه ؟
        تا همین یکصد سال پیش ، لوطی دو معنی داشت ؛ یا مرد مسلح ِ خطرناک رو لوطی می گفتند، یا قهرمان ِ مردمی رو .
بیشتر می خواهی بگم ؟
        لوطی و لوطیگری با خودش نشونه هایی داشت، و خیلی وقت ها  فرق چاقو کش ها و لوطی های خود گمارده، چندان روشن نبود .  خیلی وقت ها می دیدی که گردن گلفت ها ، اخاذ در می آمدند و افراد محله ی خودشون رو هم می کشتند ! هم غریبه ها رو تهدید می کردند و هم به محله های همجوار دستبرد می زدند
        بهتره نشونه های لوطی ها رو بگم تا موضوع روشن تر بشه :
لوطی ها دستمال ابریشمی بافت کاشون، به پشت گردنشون می انداختند و دستمال یزدی بدور دستشون می پیچیدند، و گاهی هم دستمال رو در دستشون می چرخوندند . بعض لوطی ها هم زنجیر در دستهاشون می گردوندند .این نشونه های لوطی ها ی چاقو کش بود . لوطی های قهرمون با این صفات بارز می شدند :
_ با زورخونه ی محله شون ارتباط نزدیکی داشتند .
_در بازار و بازارچه دلالی می کردند .
_ مراسم ماه  محرم رو سازمان می دادند .
_ نگهبان ِ حریم محله بودند ودر کوچه و خیابون ، پس کوچه و گذر، گشت زنی می کردند .
_ با صوفی مسلکان ِ محله ، نشست و برخاست داشتند و مراسم خاصی انجام می دادند .
شاید بد نباشه که این رو هم بگم که :
لوطی ها برخی کار ها رو برای خودشون پست می دانستند و نمی کردند ؛ مثل عمله گی ، حلاجی، چاه کنی ، آب حوض کشی و این جور کارها .
لوطی ها باید جوانمرد می بودند و در برابر زورگوها، از مردم ضعیف دفاع می کردند. کمک به نیازمندان و یتم ها، از دیگر وظایف لوطی ها بود .
...
بهتره بر گردم به اون همسایه مون که منو بیاد لوطی ها می اندازه .
در شعبه ی مرکزی بانکی به انتظار رسیدن نوبتم، بهر سو سر می چرخاندم و چشم می دوختم - آخه این وظیفه ی شهر فرنگیه که فضول باشی باشه و نخود ِ هر آش ؛ تازه به این ویژگی اضافه کنید ، کنجکاوی یک فرد بازنشسته رو . وای چی میشه ! - که این آقای همسایه رو دیدم که مورد احترام و احوالپرسی برخی از کارمندان پشت گیشه ها بود . با خودم گفتم :
این مرد کی میتونه باشه که بانکی ها اون رو می شناسند ؟ مدیر کل یکی از ادارا ت بانکه و یا شاید پزشکی که مطب در محله داره و یا صاحب ِ اون نمایشگاه اتومبیل با اون همه اتومبیل های گران قیمت و لوکس ؟ با شما که تعارف ندارم ، وقتی این مرد سری هم بمن تکان داد ، بدم که نیامد، هیچ ، باد غروری هم در درونم برخاست و گردنم که تا پیش از این در تنم فرو رفته بود- چون گردن لاک پشت بوقت احساس ِ بی خطری - بیرون پرید و راست شد .
...
        در دام ترافیک افتاده بودم، و سرم برسم معمول بهر سو می چرخید . تابلوی بزرگ مغازه ای چند دهنه ، من را بخود خواند: " طباخی مروارید" ، با نقش بره ای زیبا و معصوم بر آن . مروارید و طباخی؟! گرچه از نام " طباخی پاسارگاد " محله مان که بهتره ! در پشت پیشخوان و در کنا ر پاتیل بزرگی که جهنم کله است و پاچه ، مردی با روپوش  بسیار تمیز و سپید رنگ، با وقار و با اطمینان به خود ، ایستاده بود ؛ مسئول جهنم ِ کله و پاچه که نمی تونست باشه . یک مرتبه بیاد اون دکتری افتادم که هر از چندی ، به بهانه ای از اتاق معاینه اش بیرون می پرید، و چیزی نا مفهوم به خانم منشی می گفت، و نیم نگاهی به بیماران سر در تن فرو برده می انداخت، و با لبخندی بر لب که بی احساسی در آن موج می زد، به اتاقش بر می گشت . آیا تعداد بیماران را بدین روش می شمارد ؟ نمیدانم .

در پشت فرمان بناگاه میخکوب شد م .اگر صدای بوق دلهره انگیز اتومبیل پشتی نبود ، زل زده، مدت ها بر جای می ماندم . میدونی چرا ؟
اون مرد کله پز که نه ، سیرآب شیردون فروش هم که نه ، بلکه اون طباخ ِ ایستاده در کنار جهنم کله ها و پاچه ها ، همان همسایه ی روبرویی مان بود
چه خوب . سر انجام ، این فضولی ام نیز فروافتاد و پاسخم را یافتم .
...
        اینبار که بوقت فرو رفتن اتومبیل مرد همسایه در پارکینک خانه اش ، بهمدیگر سری جنباندیم، در نگاهم کنجکاوی نبود . چه خوب .

         

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر