تابستان 1390 - نگاه به خاور از شهرک ژاندارمری
این زن جوان ، با بلوزِ کوتاه و دامن کوتاهتر از آن بر تن ، خانم بزرگ گرفتار در بستر را " مامانی " می نامد و در هر فرصت می بوسد و ناز می دهد .
این زن پرستار نما !! هنر پیشه ی ماهری است. گرچه می توانست خواننده نیز باشد که از بد حادثه ! فعلا نیست "
...
می گویم "
خانوم ! چرا دندون هاتو نمي شويي ؟
پرستارنما :
" هر وقت كه حموم مي كنم دندونامو مي شويم ؛ آخه اگر زياد بشورم خراب ميشه . تازه سائيده هم ميشه
يكي از دندون هام شل شده و درد هم ميكنه ."
گفتم :
اين ماه كه دستمزدتو گرفتي برو دندونتو به دندون پزشك نشون بده .
پرستار نما :
" از دندون پزشك مي ترسم . تازه دكتر پول زياد مي خواد و من ندارم . ا ين دفعه كه دستمزدمو گرفتم مي خوام يك گوشي تازه بخرم . "
گفتم :
تو كه تلفن همراه داري ؛ براي چي مي خواي يكي ديگه بخري ؟
پرستارنما :
" آخه اين گوشي ديگه از مد افتاده و با كلاس نيست ."
...
گفتم :
فكر مي كنم خانوم بزرگ تب داره .
پرستارنما :
" تب داره ؟ مگر آدم بزرگ هم تب ميكنه ؟ " !!!
30 تيرماه 1392
خانه آریاشهر .
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر