برگي از يادداشت هاي روزانه يك زمين شناس
تابستان 1391 - يوسف آباد . تهران
...
به بام خانه رسيديم . مي پرسه:
" كدوم كولر شماست ؟ " .
ميگم "
" اين يكي " .
ميگه :
" بابا اين كولر خيلي قد يميه . هزينه تعميرش بيشتر از قيمت يك كولر تازه ست " .
ميگم :
"به پیشانی من خوب نگاه كن ؛ چي نوشته ؟"
با تعجب نگاهم ميكنه و چيزي نميگه .
...
در راه برگشت از بام ، كيف پولم رو در ميآرم و ميگم :
"اجرت ويزيت شما چقدره ؟"
ميگه :
" دكتري ؟ "
"ميگم از كجا فهميدي ؟"
ميگه :
" آخه دكتر ها پولشونو تو كيف پول ميذارن "
...
يك اسكناس 5000تومني از كيفم بر مي دارم و ميخوام بهش بدم .
يك نگاهي بمن ميگنه و ميگه :
"اجرت ويزيت من 40000تومنه "
اسكناس رو تو كيف پولم ميذارم و ميگم :
" مي دوني قيمت كرايه ي يك الاغ براي رفتن از پاي كوه به امامزاده داود ساعتي چنده ؟" ساعتي 20 هزار تومن ؛ يعني تو ساعتي دو تا الاغ مي ارزي ؟"
اون هم اجرت ويزيت ِشو نگرفت و رفت .
...
مرحمت عالي زياد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر