۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

ناله ی درد




        باد به مخزن ِ نسخه های خطی شعبه ی لنینگراد  ِ انستیتوی خاور شناسی فرهنگستان علوم شوروی می افتد ، و کتابی با عنوان ِ " عالم آرای نادری " اثر محمد کاظم – شاید به خط خود او و یا به سفارش او –  در هوا پراکنده میشه . نسخه ای پر بهاء از تاریخ نیمه ی اول قرن هجدهم میلادی .
برگی از آن نسخه را در هوا می قاپم ؛ یادداشتی است از " آرتمی ولینسکی" سفیر روس در دربار شاه سلطان حسین :
" ... حتی میان ِ عوام الناس نیز چنین ابلهکی کمتر یافت می شود تا چه رسد میان ِ تاجداران ."
" ... در هیچ کاری مداخله نمی فرماید ، و تمام امور را به اعتماد الدوله خود – اعتمادالدوله لقب صدر اعظم بود – که از هر چارپایی ابله تر است ، محول می سازد . "
...
      سیاست ِ مالیاتی در زمان شاه سلطان حسین ( 1106 -1135 هجری ، 1694 -1722 میلادی ) برای شهریان و روستائیان غیر قابل تحمل شد . مالیاتها که در طی سده ی یازدهم به کندی افزایش یافته بود ، در فاصله ی سال های 1110 -1113 هجری به یکبارکی 3-2 برابر شد .
سنگینی بار مالیات ، و خود کامگی و ستمگری حکام شاهی بویژه در پیرامون ِ کشور، که در زمان شاه عباس اول یا پیش از او به قلمرو صفویه اضافه شده بود ، بیشتر نمایان بود .
        بزرگترین قیام اقوامی که زیر سلطه ی صفویه در آمده بود ، قیام ِ ایل مقتدر و نیمه چادر نشین افغانی به نام غلجه زایی بود که در نزدیکی قندهار اقامت داشت . این ایل از جهت ِ نژاد مختلط بود .
پسر نوزده ساله ی رئیس ایل غلجه زایی ، جوانی بی باک و جدی بود به نام محمود که جای پدر گرفت .
خرابی وضع دولت صفوی به محمود اجازه داد تا نخستین لشکر کسی را به اعماق ایران به عمل آورد .
شاه ِ بی لیاقت  ، لطفعلی خان ، سردار ایرانی را از کار بر کنار و سپاهیانش را مرخص کرده بود ؛ محمود از این وضع استفاده کرد و بیش از 20 هزار افغانی را گرد آورد، و در پایان سال 1721 میلادی از کوتاهترین راه ولی دشوار ترین راه ، یعنی ار طریق سیستان و کرمان به اصفهان لشکر کشید .
در لشکر محمود توپخانه ی سنگین وجود نداشت ، ولی توپهای سبکی داشتند که بر پشت شتر حمل می شد و ایرانیان به آن زنبورک می گفتند .
در نبردی نزدیک " "گلون آباد " ، در روز 8 ماه مارس 1722 ، قشون شاهی شکست خورد و توپخانه سنگین شاه مرکب از 23 تو پ در حین حمله به دست افغان ها افتاد .
محمود خان به شاه سلطان حسین پیشنهاد ِ صلح داد ؛ با این شرط که شاه گذشته از قندهار ، سیستان و خراسان را نیز به غلجه زایی ها بدهد ، و 50 هزار تومان غرامت بپردازد ، و دختر خود را به زنی به محمود بدهد . مجلس ِ شاهی پیشنهاد های محمود را شدیدا رد کرد .
        محاصره ی اصفهان توسط محمود هفت ماه طول کشید . – از ماه مارس تا اکتبر1722 – علیرغم پایداری دلیرانه ی پادگان و مردم شهر و نیز روستائیان ِ اطراف ، پایتخت صفوی دچار گرسنگی و قحطی شد . کوشش های طهماسب میرزا  - ولیعهد – در قزوین برای گرد آوردن لشکر از شمال ایران و نجات پایتخت به نا کامی انجامید .
       شاه ، خود را باخت . با محمود وارد مذاکره شد و این بار با پرداخت 100 هزار تومان غرامت و ازدواج دختر خود با محمود، و تسلیم ِ تمام ایالاتی که پیشتر محمود خواسته بود به اضافه ی ایالت کرمان  موافقت کرد .
محمود گفت :
" با وضع موجود تمام ایالات و منابع ایران بدون موافقت شاه نیز به دست او خواهد افتاد ، و جملگی دختران و زنان شاه را میان سپاهیان خویش چون کنیزان ، تقسیم خواهد کرد .
       شاه خواست از پایتخت فرار کند ولی موفق نشد ؛ با موکبی از امیران خویش در روز 22 اکتبر سال 1722 – 1135 هجری – عازم اردوگاه محمود شد و شهر و زمام حکومت و علامات سلطنت را تسلیم وی کرد .
دو روز بعد ، محمود با لشکریان خود وارد اصفهان شد و بر تخت ِ سلطنت نشست . 

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

" طهران ِ " ، خاک برسر " " تهران " شد .




" طهران  ِ " ، خاک برسر " " تهران " شد .
        در بازارِ برده فروشان ِ " ری " ، خرید ِ هر نوع برده ای ممکن بود . از کارگر ساده گرفته  تا صنعتگر چیره دست و غلاما ن ِ جنگی ؛ از موسیقی دان گرفته تا مطربان و رقاصان و آواز خوانان .
شراب ِری معروف بود چون شراب ِ شیراز.
...
        اهالی بیشتر دزدند و راهزن ؛ از سرداب ها بیرون می پرند و راه ِ کاروانیان از هر سو روان به " ری " ، را می بندند . غارتشان می کنند. این جا " طهران " است در سده ی هفتم هجری با دخمه ها و خانه های خشتی پنهان در خاک .
...
        نیمه ی اول سده ی یازدهم میلادی ، " ری " از مهمترین و بزرگترین شهر های ایران از لحاظ ِ اقتصادی می شود . " مرد آویج " در سال 935 -932، لشگریان ِ خلیفه ی عباسی را بیرون می ریزد و  طغرل بیک  سلجوقی بطور موقت " ری " را به پایتختی بر می گزیند ؛ این سال 1050 میلادی است.         در جنبش ِ " سنباد " در سال 700 میلادی در شهر های ری و نیشابور ، - به خونخواهی قتل ابومسلم- خزانه ی سرشاری که از اموال ابومسلم بر جای مانده بود  از " مرو " به " ری " آورده شد . سنباد عقاید ِ زرتشتی داشت و از مردم ِ حومه ی نیشابور بود ؛ شیعیان و حتی مزدکیان در جنبش ِ سنباد شرکت داشتند . این شورش بر روی هم هفتاد روز دوام داشت .
...
       " طهران " به آرامی خاک از سر بر گرفت ؛ " طهران " ، وارونه شد . خانه ها از خشت ِ خام بر پای " بلند توچال " پهن شد . سرداب ها در روز روشن شد و شوق بیگانگان برای سر کشیدن به آن زیاد . این سال ِ 1008 میلادی بود که طهران 3000 باب خانه داشت .
       "طهران " را آغا محمد خان قاجار پسندید و در آن تاج بر سر گذاشت و شاهنشاه شد ؛ سال 1796 میلادی بود و شب ِ پر ستاره ی طهران ، زبانزد ِ این و آن .
...
        قریه طهران ، پوست انداخت . قد کشید و " تهران " شد . و در میان ِ شهرهایی که شتاب ِ گسترشی بی اندازه دارند انگشت نما شد . دامنش به گستردگی 840 کیلومتر مربع رسید و فضای سکونتی اش به 180 کیلومتر مربع . میلیون ها خانه ی ریز و درشت ، کوتاه و بلند از خاک سر بر افراشت و چهره به چهره شد  تا امروز که 22 منطقه دارد و 115 ناحیه .
        " دیناسورها " ،- بولدوزر- این روز ها ، مهمان ِ تهرانند . درهر کوی و محله چند تایی با فریاد های  دلهره آورشان ، با وسواس بر سر ِ خانه هایی می کوبند که راه "  مشارکت در ساخت !" - خراب کردن خانه های دو یا سه طبقه و ساختن خانه های چندین طبقه - می روند . موتور ِ تراکتور های گازوئیل سوز،  به یاری " دایناسور ها"آمده اند و ریزه گرد سیاه رنگ و بد بوی شان را با گشاده دستی به آسمان می فرستند .
 سمفونی ِ" مورچگان ِ سواری " – اتومبیل های ریز و درشت  - در ردیف های زوج و فرد – شماره ی فرد و زوج سواری های شخصی - و " مارمولک های " – مترو- زیر پوسته ی شهر، جاذبه ی تهران ِ امروز است .
میلیون ها کولر آبی در پشت با م ها در تابستان به آسمان " پف " – بخار آب - می کنند و" دودخان ِ گرمخانه ها " – دودکش شوفاژ خانه ها - در زمستان و تابستان ، سخاوتمندانه  گرمای نا پیدا به آسمان می فرستند. . یکی ملافه ی نازک بر آسمان می کشد و آن دیگر، لحاف سیاه بر روی شهر می اندازد . تهران به نفس تنگی افتاده است .
...
       آیا " تهران " ، دوباره " طهران " خواهد شد و وارونه ؟
خرمالوی تهران و توت ِ " فرح زاد " را ریز گرد های رقصان در هوا در بر گرفته است .
دیو باد های زمستانی هم توان ِ به کنار انداختن ِ پتوی پشمین ِ افتاده بر شهر را ندارند .
         

۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه

" آقا باید فرمان بدهد ."



پرده پنجم :
28 اکتبر 1881
...  برای اینکه پیش از گرم شدن هوا بمنزل برسیم من بنوکر ها دستور دادم که نصف شب حرکت کنند و می گویند"
"  آقا باید فرمان بدهد ."
       چون شب به نیمه رسید آنها تاریکی شب و برخورد با دزدان را بهانه کردند و بقدری در فراهم کردن چای و بار کردن مال ها سستی بخرج دادند که در ساعت شش توانستیم براه افتیم . هنوز سیصد قدم از باغ دور نشده بودم که یابوی من بزمین خرد و مرا چنان روی زمین پرت کرد که نزدیک بود دنده هایم خرد و خمیر شود . بلند شدم و بجز پاره شدن لباس و خراش بر داشتن لوله تفنگ آسسیب دیگری ندیدم .قاطر چی و نوکران به یابوی بیچاره حمله ور شده .و با فحش و ضربات شلاق دو باره این اسکلت را بروی پای خود قرار دادند . من دیگر حاضر نشدم که بر آن سوار شوم و قاطر ِ " آرابت " را که پاهای محکمی داشت برای سواری ترجیح دادم و به نارضایتی او اعتنایی نکردم ؛ او می گفت سوار شدن بر قاطر مخالف مقام و منزلت شما ست . شخص بزرگواری ما نند شما نباید بر قاطر باری سوار شود . من به او پاسخ دادم که تمام بزرگی و شئونات خود را بتو تقدیم می کنم ؛ تو برو بر روی یابوی زین دار سوار شو .
     در مدت کمی کاروان به کوهی رسید که خارستان بود . کبکان قرمز رنگ مانند مرغان خانگی از هر طرف می دویدند . غلام جوان ما به طرف آنها تیر اندازی کرد . این غلام جوان پسر خوبی است . اهل لرستان است گیسوانش از پشت سر بر گشته و حلقه هایی تشکیل داده و از چشمانش پیدا است که بی هوش نیست .
در این اثنا یابویی که من قبلا بر آن سوار بودم بروی زمین در غلطید و هرچه به آن شلاق زدند بلند نشد و معلوم بود که می خواهد نفس آخرین را بکشد . من ازیکطرف از قیافه ی حیوان بی زبان متاثر بودم و از طرفی بحال قاطر چی که بزیانی بر خورده بود رقت می کردم . بالاخره او را گذاردیم تا اقلا نعل های یابوی خود را بکند و براه افتادیم  وقبل از غروب آفتاب به دهکد ه ای رسیدیم .

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

" عجب مرگ موش !... آن هم برای حاکم ؟ "




     مادام " دیالافوآ" ، در سفر های همسرش " مارسل دیالافوآ"، - مهندس و باستان شناس – همراه او بود . آنها در سال 1881 میلادی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمدند . 
...
پرده دوم
... حکیم باشی محترم دستی به عمامه ی خودبرد تا از استحکام آن اطمینان حاصل کند و پس از آن هر دو دست خود را بر سینه گذاشت و گفت :
"حاکم محترم ما که انشاالله خداوند وجود شریف شان را مدت صد سال برای امنیت قاطبه عباد این بلاد حفظ نماید در آخر زمستان مبتلا به تب شدیدی گردیدند .
این آقای محترم که محلس ِ مشورت ما را مزین فرموده اند دعا و طلسم هایی دادند که در تحت نظر ِ من به بازوی حضرت اجل بسته شد . گاهی به " گنه گنه " مراجعه کردیم ؛ متاسفانه تمام این معالجات بدون تاثیر ماند .
پسر ِ من ، دکتر محمد که گنجینه ی علوم را در نزد طبیب مخصوص اعلیحضرت قدر قدرت خلد الله ملکه فرا گرفته است بمن خاطر نشان می کند که استعمال این دواها و این دستورات بی نتیجه است و باید حضرت اجل را با دواییمعالجه کرد که من می ترسم نام آن راذکر کنم . اما عقیده دارد که قطعا این دوا موثر است .
نظر به احترامی که نسبت به حضرت اجل و حضار محترم مجلس دارم نام آن را ذکر نمی کنم . همین قدر می گویم که به عقیده ی من این دوا نباید چندان تاثیری داشته باشد و اگر هم داشته باشد صلاح ندیدم که بدون مشورت با علمای اعلام و بزرگان مملکت و اطبای همقطار خود آن را تجویز کنم .
سید گفت :
"جناب حکیم باشی عقیده ی خود را بگوئید و نترسید . ما همه می دانیم که شما مسلمان پاک و مقدسی هستید ؛ بگوئید پسر شما چه دوایی تجویز کرده است ."
حکیم باشی گفت :
"من زیانی نمی بینم که مقدار مختصری از این دوا را استعمال کنیم . نام این دارو به زبان فرنگی "ارسینک"  است و به زبان عربی آنرا " سم الفار " می گویند ."
تمام حضار یکدفعه بصدا در آمده و گفتند :
" عجب مرگ موش !... آن هم برای حاکم ؟ "
 خود ِ بیمار هم از شنیدن لفظ " مرگ موش " تکانی خورد .
...