۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

وقتی که هذیان نمی گوید با موش ها بازی می کند



     مادام " دیالافوآ" ، در سفر های همسرش " مارسل دیالافوآ"، - مهندس و باستان شناس – همراه او بود . آنها در سال 1881 میلادی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمدند .
مادام دیالافوآ، از هنگام ِ حرکت از فرانسه ، تا بوقت برگشت ، وقایع روزانه ی مسافرت و نتیجه ی تحقیقات و مطالعات شوهر خود را یادداشت کرد و در کتابی با عنوان ِ ( مسافرت دیالافوآ در ایران و شوش و کلده )در پاریس بچاپ رساند .
...
شیراز – 19 اکتبر 1881
... مارسل در حالت ِ تب ناله نمی کند . وقتی که هذیان نمی گوید با موش ها بازی می کند ؛ موش ِ بزرگی خانواده ی خود را در زیر لحاف های گرم ، منزل داده است و بچه های آن در اطراف مشغول ِ جست و خیز هستند . اکنون اواخر ماه اکتبر است و شب ها هوا کمی سرد شده است . موش ها صلاح چنین دیده اند که شب ها را در زیر لحاف ِ گرم مریض بسر برند . شب ِ اول یک جفت موش بزیر لحاف  مارسل آمده ، و شب را با کمال راحتی بسر بردند و شب ِ دیگر، خانواده ی متعدد خود را نیز همراه آوردند. اکنون پنج یا شش بچه موش ِِچاق و سالم ، با کمال بشاشت در اطراف لحاف او مشغول ِ بازی و گردش هستند . و ...
...
     حکیم باشی رئیس اطبای دیوان خانه آمده بود که مارسل را برای عیادتِ حاکم دعوت نماید . من به حکیم باشی گفتم که مارسل با این حالت نمی تواند نزد حاکم بیاید . حکیم باشی اصرار داشت که چون شوهر شما نمی تواند در جلسه ی مشورت حاضر شود ، بهتر آن است که خود شما متحمل زحمت بشوید با یکنوع ادب و چاپلوسی گفت که، همان قدر که از مراتب علمی مارسل اطلاع دارم ، از هنر مندی و فضایل شما هم آگاه هستم . و ...
...
پرده نخست :
شیراز – 23 اکتبر
... شوهرم را مجبور کردم که نزد حاکم برود و به وعده ای که حکیم باشی داده است وفا کند .
     صاحبدیوان ، با قبای اطلس بنفش خود در تالار حکومتی افتاده  و در زیر چند لحاف می لرزید .
جمعی از بزرگان شهر بر حسب مقام در اطراف حاکم ساکت نشسته بودند . تنها ناله های حاکم ِ بیمار سکوت ِ مجلس را قطع می کرد .
نفر اول سید معممی از بزرگان شیراز بود و در پهلوی او، امام جمعه و بعد از آن دو سه نفر ملای محترم نشسته بودند .
سرتیپ فرمانده ی توپخانه هم با کلاه پوستی کهنه ی خود حضور داشت . این سرتیپ ، فرمانده ی سه توپ است که از شدت فرسودگی مانند اشیاء فسیل شده اند و اکنون آنها را به بوشهر فرستاده است .
میرزا صالح خان هم افتخار حضور در این مجلس را داشت .  در طرف دیگر، حکیم باشی با پسر خود دکتر محمد و سه الی چهار نفر از شاگردان جوان خود، وچند نفر از اطبای پیرو" پور سینا " با عمامه های ترمه نشسته بودند .
دلاک ِ مشهور شیراز هم که رگ ِ بیماران را می زند در گوشه ای جای داشت .
همین که من وارد شدم بیمار تلاشی کرد که بلند شود ، اما نتوانست و دو باره سرش روی بالش افتاد و بناله کردن ادامه داد .
سید معمم ، بمن که یکنفر عیسوی هستم و در معالجه حاکم دخالت می کنم ، بطور غضبناک نگاه می کرد و دلاک هم می ترسید که مبادا اعمال او مورد اعتراض واقع گردد .
خلاصه قلیانی آوردند ، و حضار محترم بدون اینکه به آه و ناله ی بیمار اعتنایی کنند آنرا مودبانه دست بدست گرداندند .
...

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

ارتعاش يك بلور كوارتز



هر کجا که با شیم زما ن در مقا بل چشما ن ما ست ؛ زما نی که د قا یق و ثا نیه ها یش در سرا سر جها ن یکسا ن ا ست  .
           زما ن ما نند نو عی پول را یج شد ه ا ست . تقسیم زما ن به وا حد ها ی ثا بت ، به ما امکا ن فر وختن و نیز خریدن بسته ها ی فعا لیت را می دهد ، که در  واقع تبد یل به ا شیاء  مستقل شد ه اند . به این تر تیب زما ن ،به یک بعد بسته تبد یل می شود ؛ به مجموعه ی کا ملی از ا جزا ی خا لی که با ید پر شو ند . یعنی به بهترین نحو مورد    استفا ده قرا ر گیرند .
    هدف تکنو لوژ ی در درجه ی نخست ، ذخیره ی زما ن ، و به بیا ن دیگر ، تو لید کا لا ها یی در کو تاهترین        مد ت ممکن ا ست ، تا در زما نی با ز هم کوتا ه تر مصرف شود . زما ن ذخیره شده صرف تولید بیشتر می شود  . مصرف کا لا ها نیز یخشی از ا حسا س خوشی و رفا ه ا ست که خود در خدمت تو لید بیشتر که تنها هد ف  واقعی   است ، قرار می گیرد .
...
از قرن هفدهم ميلاد ي ، تمامي ساعتها ي مكانيكي با نوسا ن يك پاندول ، يا يك چرخ تعادل كه به يك فنر مويين مارپيچ متصل بود تنظيم مي شدند . تا قرن بيستم نوسانگر دقيق تري شناخته نشد . در سال 1928 درپي دريافت اين موضوع كه ارتعاش مكانيكي يك بلور كوارتز ، با نوسان الكتريكي همراه است ، احتمال جايگزيني چرخها ي تعادل قديم ، با قطعا ت مناسب بلور كوا رتز مطرح شد . 60 سال بعد ، به ياري پيشرفت در  دانش الكترونيك ، ساعتهايي كه با تراشه كوارتز  سا خته شد، از ظريف ترين و بهترين ساعتها ي مكانيكي رصد خانه اي دقيق تر كا رمي كنند .

          هنگامي كه اتم ، نوسانگري جديد ، و بسيار دقيق در دسترس ازمايشگاههاي فيزيك قرار گرفت ، حتي گردش زمين ، كه به عنوان استاندارد مطلق زمان به كار مي رفت نيز نا دقيق از كار در امد؛ اكنون ، اتم به ويژه اتم سزيوم 133، پايه استاندارد  جديد زمان است . دقت بهترين ساعتهاي اتمي يك ثانيه در طول 1000000 سال است؛اما دانشمندان هنوز راضي نيستند .
و در فرجام اينكه:
                    ارتعاش يك بلور كوارتز ، كه از لحاظ مكانيكي ، ساكن است فقط يك چهل هزارم ثانيه طول مي كشد 

من ، دکترو هیچ وقت بدون کراوات ندیدم



من ، دکترو هیچ وقت بدون کراوات ندیدم . هیچ وقت ندیدم که د کمه ی کتش باز باشه . با استادی تموم سیگار خوش بوشو، کنار لبش نگاه می داشت و حرف می زد ؛ این پز، با اون شکم ِ خوش تراش ِ گرد ، به دکترخیلی می اومد .
      پسر دکتر هم ، دکتر شد ؛ با همون وقار و برازندگی پدر . او هم چون پدر ، همیشه سیگاری فرنگی زیر لب داشت و بوش ، آدم رو مست می کرد .                                    
نوه ی دکتر هم باید دکتر شده باشه  . این یعنی موروثی شدن  ِ طبا بت در خانواده!               
        این ها رو گفتم که بگم ، چرا رفتم سراغ ِ یادداشت های خانم " دیالافوآ " ، در مورد طبابت اطباء ایرونی در صدو سی چهل سال پیش از امروز .
...
     مادام " دیالافوآ" ، در سفر های همسرش " مارسل دیالافوآ"، - مهندس و باستان شناس – همراه او بود . آنها در سال 1881 میلادی از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمدند .
مادام دیالافوآ، از هنگام ِ حرکت از فرانسه ، تا بوقت برگشت ، وقایع روزانه ی مسافرت و نتیجه ی تحقیقات و مطالعات شوهر خود را یادداشت کرد و در کتابی با عنوان ِ ( مسافرت دیالافوآ در ایران و شوش و کلده )در پاریس بچاپ رساند .
...
     16 اکتبر 1881
... " مارسل " ، نیز تب شدیدی کرده و در روی یک تشک کاهی افتاده است . به خواهش ِ من " دکتر آدلینگ " آمد . شاگرد ِ جوان ِ " دکتر تولوزان " ، نیز بعیادت ِ " مارسل "، آمد . این جوان محمد نام دارد و با اینکه 25 سال دارد ، به لباس ِ اطباء بومی در آمده است . در ایران هم مانند فرانسه ی زمان  " مولیر"، آراستگی هیکل ِ طبیب بیشتر از تحصیل و تجارب او موجب ِ اعتماد مریض می شود .این جوان ، عمامه ی پر حجمی از شال ِ کشمیری بر سر گذارده که زمینه ی آن سفید است . لباس ِ بلند خاکستری رنگ پوشیده ، و شال ِ قطوری به کمر بسته ، و عبای ابریشمی ِ حاشیه دار بنفشی هم بر روی دوش انداخته است؛ وچون از پشت سر به او نگاه کنیم ، خیلی محترم بنظر می رسد . پدر ِ محترم خود را نیز همراه آورده است ، که بریاست ِ اطبای قصر حکومتی مختخر است ؛ البته بایستی روزی هم پسر جانشین پدر گردد . زیرا شغل طبابت در این خانواده نسل اندر نسل موروثی شده است . هردو آمده اند که ما را برای فردا ، بمنزل ِ خود دعوت کنند . البته این دعوت برای ما مفید است ؛ می توانیم بزندگانی داخلی شیرازیان آشنا شویم .
     اطبای ایرانی تشریح نخوانده اند ، و با اعضای بدن آشنا نیستند . اطبای بومی عموما بناخوش ها دستورات ِ زنان ِ قدیمی را می دهند، و نسخه ها  ،از پدر به پسر منتقل می شود . پاره ای از دستورات ِ " پور سینا " را هم به کار می بندند، و به مریض ها نصیحت می کنند که به دکتر های فرنگی رجوع نکنند . مریض ها هم از مراجعه به دکتر های فرنگی پرهیز دارند ؛ اگر به شدت ِ درد و رنج، و یا به امید معالجه به آنها رجوع کنند، افراد خانواده بالاتفاق بصدا در می آیند ، و به آنها بد می گویند ،و بهتر آن می دانند که مریض بمیرد ، و بدکتر فرنگی مراجعه نکند .
مادر دکتر محمد هم قربانی همین تعصبات شده است . یک سال قبل دکتر " آدلینگ "، بنا به خواهش ِ پسرش ، در بالین این خانم محترم حاضر شد . حضور او ضربت هولناکی به ارکان ِ اطبای ایرانی وارد ساخت . مریض ابتدا از آزمایش دکتر سر باز زد ، و دکتر پی کار خود رفت . بالاخره خانم راضی شد که خود را به دکتر فرنگی نشان بدهد؛ چون مریض مبتلا به یک نوع فتق بود . دکتر دوایی تجویز نکرد و گفت :
" عمل ِ جراحی لازم است ."
پس از اینکه با شوهرش مشورت کردند، او گفت که نمی تواند چنین مسئولیتی را به تنهایی بعهده بگیرد و ابتدا باید تمام افراد خانواده را آگاه نماید، و رضایت خانم را جلب کند .
اقوام ِ نزدیک خانم جلسه ای تشکیل دادند ، و مدت سی و چهار ساعت به مشورت پرداختند؛ و بالاخره وقتی به دکتر " آدلینگ " ، اجازه ی عمل داده شد وقت گذشته ، و بیماری " قانقا ریا "،به تمام بدن ِ زن ِ بد بخت سرایت کرده بود . عمل ِ جراحی امکان پذیر نشد ، و مریض ، نفس ِ آخر را کشید .
      

زمین داره گرم میشه


" زمین داره گرم میشه "
..." شهر فرنگی ، خیلی وقته که داری از نوشته های جهانگردان خارجی میگی ؛ از خودت هم مثل گذشته ها ، بگو "
" چی بگم . از زمین و زمان بگم ؟ " .
" بگم که:
 "زمین داره گرم میشه ، یخ ها داره آب میشه ، بیابون ها داره پهن میشه  . گرد تو هوا ولو میشه . اجلاس زمین بر گزار میشه ". و دزده داد می زنه :
" دزد ، دزد ، دزدو بگیر " و همه از اجلاس بیرون می پرند که دزد رو بگیرن .
اجازه بدین از " زمان " بگم . این بهتره .
آنچه که می گذره و به گذشته بدل میشه ، " زمانه " ؛ آنچه که از راه می رسه و حال میشه هم، " زمانه " این " زمانه " که از راه می رسه ، می گذره و باز ، باز می کرده .
کتابی تازه بیرون پریده از چاپخونه ، روبرویم رو میزه ؛ اسم کتاب اینه : " پیرِ پرنیان اند یش "  . یعنی چی ، " پیر " یعنی " زمان " ؟ !!
" شهادتنامه " ای هم روبرویم داره بمن می خنده ، نزدیک 60 سال عمر داره ؛ و اون بلور " کوارتز" روی میزم هم داره از " زمان " میگه .
 این " زمان " چیه که هر کجا که باشیم، در مقابل چشم ماست .
آیا میشه " زمان " رو ذخیره کرد ؟
نگو نه ؛تکنولوژی میگه آره. میگی نه . من میگم میشه !
مگر هدف ِ تکنولوژی در درجه ی اول این نیست که " زمان " رو ذخیره کنه و، کالاهایی در کوتاهترین مدت تولید کنه ؛ تا در زمانی باز هم کوتاهتر مصرف بشه ِ و این " زمان ِ " ذخیره شده ، صرف تولید ِ بیشتر بشه ؟
نگاه کن ، امروزه وقتی چیزی رو  می خری نمیری سراغ ِ " زمان تولید " و" زمان انقضا " . این یعنی خدمت به تولید بیشتر که تنها هدف واقعی " فناوریه " و ذخیره ی " زمان " .
...
        نگاهم می افته به اون ساعت پاندول دار رقصان ، که هی می گفت :
" زمان رفت " .
راستشو بخواهی راحتش کردم ، از صداش خسته شدم . اون ساعت دیجیتالی که خیلی با ادبه و از ده شب تا 8 صبح می خوابه و هیچ صدایی ازش در نمیاد رو که نمی تونم خاموش کنم .
...
         از قرن هفدهم میلادی ، تموم ساعت ها مکانیکی بود ؛ با نوسان یک پاندول و یک چرخ تعادل که به یک فنر موئین متصل بود . تا قرن بیستم مردم خودنشون رو با اون تنظیم می کردند . سال 1928 بود که ارتعاش مکانیکی بلور " کوارتز " رو دریافتند و 60 سال بعدش ، ساعتها یی با تراشه ی کوارتز ساخته شد ودر  رصد خانه ها بکار رفت . درست یا راست من نمی دونم ولی میگن که ، ارتعاش ِ یک بلور" کوارتز "که از لحاظ ِ مکانیکی ساکنه ، فقط یک چهل هزارم ثانیه طول میکشه .
        پایه ی استاندارد " زمان " ، امروزه شده " اتم " ؛ " اتم سزیوم 133 "  .
میگن بهترین ساعتهای اتمی ، دقتی دارن برابر یک ثانیه در طول یک میلیون سال !! و تازه بازهم دانشمندان از این دقت در اندازه گیری راضی نیستن !!!
جان ِ کلام رو می خوام بگم :
" آیا " زمان " ، تبدیل به نوعی پول رایج نشده ؟ 

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

اما حرف من مفت است




از کتاب سفر نامه ی پولاک "ایران و ایرانیان " . نوشته ی " یاکوب ادوارد پولاک "
در آمد
      "  در کتاب ِ حاضر کوشش کرده ام از اخلاق و رفتار ، آداب و طرز زندگی ِ یکی از جالب توجه ترین ملل عالم تصویری بدست بدهم .ملتی که افتخاراتش بیشتر زاده ی اعمال و اقداماتی است که در گذشته های دور انجام گرفته است ؛ ولی هنوز گرفتار عوارض کهولت نشده ، بلکه کاملا لیاقت آن را دارد که باز در تاریخ فرهنگ و جهان آینده ، سهم بسزایی بعهده بگیرد . "
...
           طبیب مخصوص اروپایی شاه ، یعنی حکیم باشی وظیفه دارد که هر روز صبح ، شرفیاب شود و حتی هنگامی که شاه مشغول صرف صبحانه است حاضر، و در سفر و شکار نیز در التزام رکاب باشد  وی در مراسم سلام نقش مخصوصی بعهده دارد . این خود از شرایط جلال و جبروت شرقی است که چند نفر اروپایی ، و قبل از همه حکیم باشی سر بر آستانه ی جلال شاه بسا بد ؛ درست همانطور که مخلوقات عجیب و غریب دیگر، از قبیل فیلان تنومند با خرطوم های رنگ آمیزی شده ، زرافه ها و غیره شرفیاب حضور می شوند . این طبیب دارای لقب " مقرب الخاقان " است و بعد ها کمر بندی الماس نشان به او می دهند ، و با گذشت زمان به  درجه ی سر تیبی و حتی سر لشگری نیز منصوب می گردد .
        درست قبل از صرف صبحانه ، طبیب باید شرفیاب شود تا نبض شاه را بگیرد . در اتاق رختکن طبق سنت کفشها را می کند ، و به هنگام ورود به تالار وسیع ، که در انتهای آن شاه بر مخده ای تکیه زده و بر فرش مجللی نشسته است ، تعظیم غرائی می کند ( ایرانی به هنگام ورود به نشانه ی اظهار عبودیت ماهیچه ی پایش را با دست می مالد ) . آنگاه آهسته آهسته نزدیک می شود، و در برابر شاه زانو می زند  ، نبض را می گیرد و با قیافه ای رسمی و جدی ، سر انجام فریاد بر می آورد :
" بسیار خوب " .
شاه آنگاه می پرسد :
"قوت دارد ؟ "
طبیب :
" مزاج مبارک سالم است  " .
در جواب هر خطایی که از طرف شاه باشد بدوا می گویند :
" بله قربانت شوم " .
هرگز نباید با "نه " جواب گفت . حتی اگر شاه ماه را خواسته باشد ؛ یعنی کاری که هیچ کس در آن مورد از عهده ی ایفای قول خود بر نمی آید .
       در طول صرف صبحانه که معمولا یک ساعت دوام دارد، شاه یا دستور می دهد حکایاتی از رویدادهای مطب برایش تعریف کنند ، یا گفت و گوئی با یکی از اطبای حاضر ایرانی ، در باره ی موارد مصرف دارو های سرد و گرم ترتیب می دهد؛ و یا انواع و اقسام پرسشها را در باره ی اوضاع فرنگ مطرح می کند . این وظیفه ی مخصوص نیز به من محول شده بود که ، بعد از ظهر ها به شاه زبان فرانسه ، تاریخ و جغرافیا ، تعلیم بدهم . وی که از حافظه ای خوب بر خوردار بود، کم هم پیشرفت نمی کرد و چون به موفقیت خود مغرور بود روزی از من پرسید :
"من از تو بهتر فرانسه صحبت می کنم ، مگر نیست ؟ " .
و من بلا فاصله به سبک درباریان در جواب گفتم :
" حتما ، هر کلمه ی شاه یک کرور می ارزد ؛ اما حرف من مفت است  ."

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

" برو " . و بالافاصله همه ی زنان ساکن اندرون ، همچون آهو به اتاق های مختلف خود پناه می برند ،


" پولاک " یاکوب ادوارد ، سیاح ، تولد 1818 در یکی از نواحی بوهم ، مرگ هشتم اکتبر 1891 در وین ؛ از 1851 تا 1860 در ایران زیست و از 1855 به بعد طبیب مخصوص شاه بود .
...
        " دکتر پولاک " عملا معلم طب و جراحی بود ، ولی خودش سمت ِ خویش را دواسازی نوشته است . ظاهرا استخدام او هم به عنوان معلم دواسازی یا حکمت ، که مجموعه ی معلومات طبی آن عصر بوده ، صورت گرفته است .
...
        حکیم باشی فقط به دستور و اجازه ی صریح شاه اجازه می یابد به اندرون برود . خواجه ای که راهنمای حکیم باشی است ، در آستانه ی در فریاد می کشد :
" برو " .
و بالافاصله همه ی زنان ساکن اندرون ، همچون آهو به اتاق های مختلف خود پناه می برند ، و بصورتی دزدکی از پشت شیشه ی پنجره  های اتاق ، رهگذر را زیر نظر می گیرند . طبیب با نگاهی متوجه به پائین ، به دنبال راهنمای خود می رود . هرگاه زنی که تاخیر کرده ، و یا فریاد خواجه را نشنیده باشد و در طول راه با آنها بر خورد کند ، خواجه بلافاصله قبای گشاد خود را همچون پرده ای رو به روی طبیب نگاه می د ارد ،  تا شخص مزبور از میدان دید او خارج شود . هر کدام از خانم های اندرون ، طبیب خاص خود را دارد که در عین حال ، رابط او نیز با دنیای خارج و خویشانش نیز هست  پس از اختتام عیادت ، باز با همان تدابیر احتیاطی ، راه بازگشت طی می شود ؛ و بلافاصله گزارش در باره ی حال بیمار، به حضور شاه تقدیم می گردد .
...
        در جوار طبیبان ، بدیهی است که تعدادی از مدعیان طبابت نیز در ایران روزگار می گذرانند ، این ها در جامه ی درویش ، ملا نما و سید ، مردم عامی زود باور را ، با ادعای اینکه از مروارید ، یاقوت ، مرجان و زمرد ، داروهای به اصطلاح قرص کمر تهیه می کنند ، می چاپند و به آنها معجون های به اصطلاح اصل ، تربت ، مهره و طلسم را به قیمت های گزاف می فروشند . اغلب این کلاهبرداران ِ خطرناک ، هندی هستند .
...
        چند سال پیش درویشی از سرزمین های ترکمن نشین مجاور ، به تهران آمد که اصولا کارش کیمیاگری بود ؛ او شهرت داد که از عهده ی علاج بیماری چشم هم بر می آید . چند بیمار چشم پیدا شدند که به معالج های او اعتقاد پیدا کردند . پس از آن که از کیسه ی هریک چند تومانی بیرون کشید، به هریک ضمانت کتبی داد که ، در صورت عدم موفقیت در معالجه ، هر یک از آنها حق دارد دست او را قطع کند ؛ و چنا ن ا ز روی بی شعوری به چشم این بیچاره ها دست اندازی کرد، که هر پنج تن در اثر چسبیدن پلک به مردمک ، نا بینا شدند .
 این مصیبت دیدگان به " اردشیر میرزا " حاکم شهر ، که یکی از عمو زادگان شاه است ملتجی شدند . وی از من گواهی طبی خواست ، و ضمنا یاد آور شد که ملاحظه ی درویش را هم بکنم . من کوری واقعی شاکیان را گواهی کردم ، ولی در ضمن این را هم یاد آور شدم که ، چون قبلا این بیماران را ندیده ام نمی توانم به روشنی بگویم که ، قبل از جراحی نا بینا نبوده اند . در این جا بود که حاکم ، رای سلیمانی خود را چنین صادر کرد :
" چون امکان ندارد بتوان پنح بار دست متهم را قطع کرد ، باید از این ماده ی قرار داد فیمابین بکلی صرف نظر کرد ؛ اما از طرف دیگر، چون متهم از سرزمینی می آید که ایران با آن دائما در جنگ است ، پس به وی تکلیف می شود که ، در مملکت خود به کار جراحی بپردازد؛ چه پیش بینی می شود که میزان خسارتی که وی در آنجا ببار خواهد آورد ، کمتر از ویرانی و صدماتی که توسط قشون ایران ایجاد خواهد شد ، نخواهد بود . "
و بدین وسیله این کلاهبردار را مرخص کرد .