مادام " دیالافوآ" ، در سفر های همسرش " مارسل
دیالافوآ"، - مهندس و باستان شناس – همراه او بود . آنها در سال 1881 میلادی
از راه ترکیه و قفقاز به ایران آمدند .
مادام دیالافوآ، از هنگام ِ حرکت از فرانسه ، تا
بوقت برگشت ، وقایع روزانه ی مسافرت و نتیجه ی تحقیقات و مطالعات شوهر خود را
یادداشت کرد و در کتابی با عنوان ِ ( مسافرت دیالافوآ در ایران و شوش و کلده )در
پاریس بچاپ رساند .
...
شیراز – 19 اکتبر 1881
... مارسل در حالت ِ تب ناله نمی کند . وقتی که
هذیان نمی گوید با موش ها بازی می کند ؛ موش ِ بزرگی خانواده ی خود را در زیر لحاف
های گرم ، منزل داده است و بچه های آن در اطراف مشغول ِ جست و خیز هستند . اکنون
اواخر ماه اکتبر است و شب ها هوا کمی سرد شده است . موش ها صلاح چنین دیده اند که
شب ها را در زیر لحاف ِ گرم مریض بسر برند . شب ِ اول یک جفت موش بزیر لحاف مارسل آمده ، و شب را با کمال راحتی بسر بردند و
شب ِ دیگر، خانواده ی متعدد خود را نیز همراه آوردند. اکنون پنج یا شش بچه موش
ِِچاق و سالم ، با کمال بشاشت در اطراف لحاف او مشغول ِ بازی و گردش هستند . و ...
...
حکیم باشی رئیس اطبای دیوان خانه آمده بود که مارسل را برای عیادتِ حاکم
دعوت نماید . من به حکیم باشی گفتم که مارسل با این حالت نمی تواند نزد حاکم بیاید
. حکیم باشی اصرار داشت که چون شوهر شما نمی تواند در جلسه ی مشورت حاضر شود ،
بهتر آن است که خود شما متحمل زحمت بشوید با یکنوع ادب و چاپلوسی گفت که، همان قدر
که از مراتب علمی مارسل اطلاع دارم ، از هنر مندی و فضایل شما هم آگاه هستم . و
...
...
پرده نخست :
شیراز – 23 اکتبر
... شوهرم را مجبور کردم که نزد حاکم برود و به
وعده ای که حکیم باشی داده است وفا کند .
صاحبدیوان ، با قبای اطلس بنفش خود در تالار حکومتی افتاده و در زیر چند لحاف می لرزید .
جمعی از بزرگان شهر بر حسب مقام در اطراف حاکم
ساکت نشسته بودند . تنها ناله های حاکم ِ بیمار سکوت ِ مجلس را قطع می کرد .
نفر اول سید معممی از بزرگان شیراز بود و در
پهلوی او، امام جمعه و بعد از آن دو سه نفر ملای محترم نشسته بودند .
سرتیپ فرمانده ی توپخانه هم با کلاه پوستی کهنه
ی خود حضور داشت . این سرتیپ ، فرمانده ی سه توپ است که از شدت فرسودگی مانند
اشیاء فسیل شده اند و اکنون آنها را به بوشهر فرستاده است .
میرزا صالح خان هم افتخار حضور در این مجلس را
داشت . در طرف دیگر، حکیم باشی با پسر خود
دکتر محمد و سه الی چهار نفر از شاگردان جوان خود، وچند نفر از اطبای پیرو"
پور سینا " با عمامه های ترمه نشسته بودند .
دلاک ِ مشهور شیراز هم که رگ ِ بیماران را می
زند در گوشه ای جای داشت .
همین که من وارد شدم بیمار تلاشی کرد که بلند
شود ، اما نتوانست و دو باره سرش روی بالش افتاد و بناله کردن ادامه داد .
سید معمم ، بمن که یکنفر عیسوی هستم و در معالجه
حاکم دخالت می کنم ، بطور غضبناک نگاه می کرد و دلاک هم می ترسید که مبادا اعمال
او مورد اعتراض واقع گردد .
خلاصه قلیانی آوردند ، و حضار محترم بدون اینکه
به آه و ناله ی بیمار اعتنایی کنند آنرا مودبانه دست بدست گرداندند .
...