۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

پسر بچه هایی که درست نمی دانستند دو ضرب در دو، چند می شود به درجه ی سرتیپی رسیدند


" پولاک " یاکوب ادوارد ، سیاح ، تولد 1818 در یکی از نواحی بوهم ، مرگ هشتم اکتبر 1891 در وین ؛ از 1851 تا 1860 در ایران زیست و از 1855 به بعد طبیب مخصوص شاه بود . در 1882 بار دیگر به ایران سفر کرد و بخصوص به مطالعه و تحقیق در منطقه الوند پرداخت . بعد ها در وین به تدریس زبان فارسی مشغول شد .
از کتاب سفر نامه ی پولاک "ایران و ایرانیان " . نوشته ی " یاکوب ادوارد پولاک "
...
شهر، شهر ِ فرنگه
        حالا دیگر موقع آن رسیده است که چند کلمه ای نیز در باره ی سرنوشت همراهان خود بگویم .  " سروان زاتی " ، دو سال پس از ورود ما به ایران در اثر ذغال گاز دچار خفگی شد . تشریح جسد او که در ایران هیچ سابقه نداشت به گردن من افتاد . بدین ترتیب رشته فعالیت های این مرد کوشا که ضمنا قدری هیجانی و عاطفی هم بود، هنوز آغاز نشده قطع گردید .
        کمی پس از مرگ " سروان زاتی " ،  " چارنوتا " ی معدن شناس نیز زندگی را بدرود گفت . وی که مردی مغموم و مالیخولیایی بود و می پنداشت که همه جا دشمنان و ارواح در کمین اویند، به چند سفر تحقیقاتی زمین شناسی دست زد و من جمله ، به قله ی دماوند صعود کرد و چون از همراهان خود بیمناک بود ، صعود به قله را به تنهایی انجام داد ؛ در کوه راه را گم کرد ، و شب را برای اینکه از سرما مصون باشد در یک گودال گوگرد بسر آورد . صبح زود وی را که تقریبا بی جان بود یافتند ، پائین آوردند و اعضای یخ زده ی بدنش را گرم کردند . بیمار بحال آمد و از این حادثه به بعد ، قوای بدنی و دماغی او دیگر به صورت طبیعی باز نگشت .
در یکی از مسافرت های دیگرش به معادن مس " قره داغ " ، نزدیک دریای خزر به بیماری نوبه دچار شد و با روش علاج " به مثل " ، به مداوای خود پرداخت . اما از بکار بردن موثر ترین دارو که " گنه گنه " باشد غفلت ورزید ، و کمی بعد از ورودش به تهران به بیماری تب نوبه دائم ، با ورم کبدی دیده از جهان فرو بست .
وی از شدت بد خواهی یادداشت های روزانه ی خود را با اعداد و ارقام می نوشت ؛ مجموعه ای از سنگهای معدنی را هم که او فراهم کرده بود، به وین فرستادند که به آنجا نرسید .
مرگ وی و بیش از آن ، اوضاع روحی اش برای پیشرفت و موفقیت هیات علمی ما دارای زیانی غیر قابل تخمین بود ، زیرا او که از طرف دولت همه نوع لوازم و وسایل دریافت کرده بود ، می توانست خدمات برجسته ای در عرصه ی زمین شناسی ایران انجام دهد . با مفقود شدن سنگهای معدن ، آخرین آثار فعالیت های او هم بکلی از بین رفت .
...
        " بارون گوموان " ، که در سویس متولد شده بود ، به خدمت در قسمت پیاده نظام پرداخت . وی که دارای اخلاق محکم و روراست نظامی بود، به پیکار با خدعه و نیرنگ ، گماردن خویش و قوم بر سر پست های افسری ، و بسیاری از عادات نکوهیده ی رایج پرداخت . اما دریغا که اوضاع و احوال حاکم ، مقتدر تر از وی بود . بخصوص از مطالعه در محیطی که می بایست در آن کار کند ، و مردمی که با ایشان در تماس بود غفلت ورزیده بود .ولی نقص عمده ی کار در این جا بود که پس از ما ، به توصیه ی انگلیس ها ، سرهنگی به نام " ماتراتسو " ، با پنج افسر دیگر به خدمت دولت ایران وارد شدند . این " ماتراتسو " ی زرنگ و کاردان ، که از اهالی یونان و در نتیجه نیم شرقی بود ، در همان روزهای اول فهمید که در به کدام پاشنه می چرخد، و دریافت که از اوضاع و احوال چگونه به سود خود بهره بر دارد . وی نیز مدرسه ای برای پیاده نظام تاسیس کرد ، و به شاگردان خود لباس متحد الشکل زردوزی پوشاند ، و دور و بر خود گارد محافظی گماشت و آن را ارکان جنگ نامید .
        پسر بچه هایی که درست نمی دانستند دو ضرب در دو، چند می شود به درجه ی سرتیپی رسیدند و حتی از حقوق این منصب نیز بر خوردار شدند ، در حالی که شاگردان جدید مستعد فراموش شدند، و عقب ماندند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر