بی پیرایه بگم : آیا باز هم می توانم چون سالی که رفت ، شهر فرنگم رو لنگ لنگان این ور و اون ور بکشم و خودم رو از اون پاسبون ِ سر چارسو بدزدم و ادامه بدم و کوتاه تر از گذشته بگم ؟ یا اینکه از خیر شهر فرنگم بگذرم و بنشینم پای شهر فرنگ ، فرنگی ها ؟
...
می خواهم خودم رو لو بدم ؛ آنچه که شوق ِ شهر فرنگی شدن را در من روشن کرد و آواره ی کوی وبرزنم کرد ،این گفته ی " استاد مینوی " بود که :
" ... به عقیده ی ما ، مردم ِ ایران باید نوشته های خارجیان را که با دیده ای غیر از دیده ی ما به امور نگریسته اند، و همه وقت هم از قصد و غرض خالی نبوده اند، بخوانند تا هم از آداب و عادات ایرانی ، آن قسمت ها را که حقیقا نا پسند و مورد عیب جویی دیگران است اصلاح کنند و عبرت بگیرند، و هم ..."
اون وقت بود که رفتم سراغ ِ سفر نامه هایی که در دسترسم بود و هست ؛تازه این زمان بود که دریافتم ، نزدیک به هزار سفر نامه و خاطرات سفر به زبان های گونه گون از جهانگردانی که در طول تاریخ از ایران دیدن کرده اند وجود دارد ، و از این شمار، نزدیک به 135 نسخه ی آنها تا کنون به فارسی برگردانده شده است .
...
رفتم سراغ هدف ِ جهانگردان ِ پس از اسلام ، که به ترتیب تاریخی اینها بودند :
_تشویق مغولان وایرانیان به پذیرش دین مسیح
_ جلوگیری از یورش مغولا ن به اروپا
_ همبستگی با ایران علیه عثمانی
_ بنیان نهادن پیوند های بازرگانی میان خاور و باختر
_ بستن پیمان های نظامی و سیاسی
_ کشف های جغرافیایی
_ به دست آوردن آگاهی برای هدف های سیاسی
...
رفتم سراغ دوره قاجاریان ، که رقابت فرانسه و انگلیس و روس به اوج خود رسید، و کشمکش و تنش ِ بی شمارپدید آمد ، و همه ی این استعمارگران به آگاهی یافتن از ایران سخت گرایش یافتند.این آگاهی برای باختر به آن پایه مهم بود که، 200 سفر نامه آنها منتشرشده است . و بی گمان، چه بسیار سفر نامه ها و گزارش های دیگر هم هست که هنوز انتشار نیافته است . جالب آنکه در دوره ی قاجاریان برخی از گما شتگا ن و به دیگر سخن جاسوسان باختر در جامه ای دیگر ، کار خود را می کرده اند ؛ مانند : فریز، وامبری ، دکتر ویلز و ... که به ترتیب در نقش بازرگان ، درویش و پزشک بوده اند .
...
با این نوشته بر گرفته از یکی از 17 سفر نامه ای که در دوره ی " زندیان " نوشته شده ، سخن ِ فرجامین رو می نویسم و بدرود می گویم :
"... در جوانی کارم دزدی بود و دندان پیشینم با لگد ِ خری که آن را دزدیده بودم و می بردمش در هم شکست . این سخن ِ مردی است از یک تیره ی ناشناخته که از زندیان بودند . پیشه ی او دزدی بود که تنها پیشه ی همه ی هم ولایتی ها یش نیز بود ؛ پیشه ای که هرگاه همگانی شود، زشتی و بدی آن از میان می رود . او " کریم خان بود "!
در زمان ِ او ، روسپیان ، آشکارا حمایت می شدند و پیشه ی آنها در شمار پیشه های رسمی بود ؛ رئیس یا نمایند ه ی آنها با شکوه و جلالی به کمال ، که از آن ِ خانان و میرزایان بود، هر روزه در دربار پادشاه حضور داشت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر