۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

تولدت مبارک Volcanic Activity in the Red Sea





تولد ، تولد ، تولدت مبارک ! - لطفا آهنگین بخوانید -
شهر ، شهر فرنگه . میگی نه !
        هی میگم " هل نده "! باز داره هل میده  . این همه فشار دادن ، نتیجه اش معلومه ! نگو عربستان به ایران فشار میده و، دریای سرخ هی داره دو کناره اش از هم  دور میشه و،"سرخ دریا "پهن تر میشه ، تا اونجایی  که بشه یک اقیانوس ِ نو ! یعنی چی داره باز تر میشه ؟ ! ای بابا یعنی تولد دیگه ! . تولد یعنی درد و ...
چی داری میگی شهر ِ فرنگی ! با تولد حضرت مسیح اشتباه نگرفتی این روز ها رو ! آقا جون قاطی کردی . این آخر عاقبت اون کسی که سر پیری بشه شهر فرنگی" . خب همینه دیگه .
...
        بابا جون اینو من نمیگم .  اینو زمین شناسان میگن که : " سپر عربستان " به پهنه ی ایران داره فشار میاره و " بلوک روس " هم مقاومت میکنه . مگه نشنیدی که هی داره کناره ی دریای عمان و خلیج فارس در" سپر فلات ایران " قد  می کشه و بلند تر میشه ؟ تازه " زاگروس "هم ، دامنش یواشکی چین دار تر میشه . قشنگه دیگه ! نه ! هی هی هی . زمین داره لیز می خوره و می لرزه . مردم ِ کناره دریا هم هی می لرزند و می ترسند و از خونه هاشون شب ها میزنن بیرون  وتوی خیابون می خوابن . خب،.بخوابن! آخر ش چی ؟ !
...
        یعنی تو میگی من ِ شهر فرنگی نباید " به روز " بشم " ! باید همش از دیروزی ها بگم و بنالم از مردم زمونه ؟ نه باباجون ، دارم مشتری هامو از دست میدم . شاید هم دادم و خبر ندارم ! چون هر چی براشون پیام میدم و شهر فرنگ می فرستم ، هیچکس نمیگه : باقلی ات به چند من "! یعن چی که حالشو ندارن ! ببین این 33 سالی که نقش ِ " زمین شناسو " بازی کردم مگه کسی گفت " خرت به چند ! که الان بگن !
وای بحالت بابا ، وای بحالت .
...
        چند روزیه که درد زایمان شروع شده بود . - بابا جون همون " دریای سرخ " رو میگم . هی داره فکرش جا های دیگر میره ! بابا ،تولد " مسیح حضرت " رو فراموش کن . آسمون این روزها پره از " مری کریسمس " و بعدش هم " هپی نیو یر " ! اعتراض نکن ؛ برای اینکه تا من میام نامه ای از کسی بگیرم ، یکهو میاد " مری کریسمس " . یعنی چی ! مری ِ کریسمس برای چی درد  گرفته ! خب ، بره دکترِ گوش و حلق و بینی ، دیگه ! –
این روز ها ماهیگیران ِ دریای سرخ ، گزارش میدن که درد، درد زایمانه . چیه ؟! بازم گیج شدی ؟! دارم چرت و پرت میگم؟ اول این عکس رو خوب تموشا کن تا بگم :
در ماه دسامبر که این روزِ آخرشه و داره میره - دسامبر 2011- ، در دریای سرخ ، یک شیون و فوران آتشفشان هم شنیده و هم دیده میشه .روز 19 همین ماه فرنگی ، ماهیگیران که برای ماهیگیری به آب زدند می گفتند که : " ستون بلندی از دود و غبار، داره از آب بیرون می پره و بلندی اش هم تا الان به بیش از 30 متر رسیده .خلاصه زایمان درشب ِ 23 ماه صورت گرفت . قابله کی بود ؟ من ِ شهر فرنگی چی میدونم ! این رو باید از زمین شناسان ماهواره ای پرسید . این رو من فقط می دونم که زایمان سزارینی بود وبس .اما میتونم شناسنامه ی نوزاد رو برات بخوانم :
اسم : جزیره خانم
نام خانوادگی : زبیر
تاریخ تولد: 23 دسامبر 2011 میلادی - 27 محرم 1433 قمری و یا همون 2دی ماه 1390 خورشیدی –
محل تولد :سا حل خاوری سرزمین " یمن ".
صادره  از : کاوشگر زمین
عکس ِ پیش و پس از زایمان هم همراه " گزارش تخصصی "  است. با این یادآوری که ماهیگیرا ن وقتی شادمانی می کردند و کف می زدند ومی خوندند  : " تولد ، تولدت مبارک ؛ بیا شمع ها رو فوت کن ، یکهو کی زود فوت کرد و در عکس ، دود رو میشه دید، نه شمع رو .  گفتم زود فوت نکن . این هم نتیجه اش ! 


Volcanic Activity in the Red Sea
December 28, 2011

An eruption occurred in the Red Sea in December 2011. According to news reports, fishermen witnessed lava fountains reaching up to 30 meters (90 feet) tall on December 19. The Moderate Resolution Imaging Spectroradiometer (MODIS) on NASA’s Terra and Aqua satellites observed plumes on December 20 and December 22.Meanwhile, the Ozone Monitoring Instrument (OMI) on NASA’s Aura satellite detected elevated levels of sulfur dioxide,further indicating an eruption.
The activity in the Red Sea included more than an eruption. By December 23, 2011, what looked like a new island appeared in the region. The Advanced Land Imager (ALI) on NASA’s Earth Observing-1 (EO-1) satellite captured these high-resolution, natural-color images on December 23, 2011 (top), and October 24, 2007 (bottom). The image from December 2011 shows an apparent island where there had previously been an unbroken water surface. A thick plume rises from the island, dark near the bottom and light near the top, perhaps a mixture of volcanic ash and water vapor.
The volcanic activity occurred along the Zubair Group, a collection of small islands off the west coast of Yemen. Running in a roughly northwest-southeast line, the islands poke above the sea surface, rising from a shield volcano.This region is part of the Red Sea Rift where the African and Arabian tectonic plates pull apart and new ocean crust regularly forms.
1.   References
2.   Bauwens, J. (2011, December 22). Eruption in the Zubair Archipelago, in the southern Red Sea. Accessed December 27, 2011.
3.   Gass, I.G., Mallick, D.I.J., Cox, K.G. (1973). Volcanic islands of the Red Sea. Journal of the Geological Society, 129(3), 275–309.
4.   Global Volcanism Program. (2011, December 20). Weekly volcanic report, 14 December–20 December 2011.Smithsonian Institution. Accessed December 27, 2011.
5.   Global Volcanism Program. Zubair Group. Smithsonian Institution. Accessed December 27, 2011.
6.   Klemetti, E. (2011, December 19). Potential eruption off the coast of Yemen. Eruptions. Accessed December 27, 2011.
7.   U.S. Geological Survey, National Park Service. (1999, January 14). Divergent plate boundaries. Accessed December 27, 2011.
8.   Volcano Discovery. (2011, December 21). Volcanic eruption in the Red Sea (Yemen) reported. Accessed December 27, 2011.


فوران آتشفشان در دریای سرخ
فعالیت آتشفشانی در راستای " مجموعه ی زبیر " ، که جزایر کوچکی است در ساحل باختر ی " یمن "، در خطی شمال باختر – جنوب خاور ، چهره گشود . این برجستگی ، بخشی از " بلندی های پنهان در آب، در جایی است که ورقه های زمین ساختی " آفریقا " و " عربستان " از هم دور می شوند تا اقیانوسی نو، شکل گیرد .
        

۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

تند یس ِ" میرزا محمد صالح شیرازی " در هاید پارک ِ لندن




تند یس ِ" میرزا محمد صالح شیرازی " در هاید پارک ِ لندن
شهر ، شهر ِ فرنگه
        پیش تر ، یکی دو بار از " میرزا صالح شیرازی " در شهر فرنگ ، چیز هایی گفتم ؛ از اونجایی که ممکنه یادتون نمونده باشه ، خیلی فشرده و کوتاه میگم که :
میرزا صالح شیرازی بمد ت سه سال و یک ماه ، همراه با چهار جوان ِ دیگر و به سر پرستی سرهنگ دوم " جوزف دارسی " ( 1848 – 1780)که در دارالسلطنه ی تبریز به " قولونل خان " شهرت داشت به انگلستان اعزام شد .
میرزا پس از خروج از تبریز در 10 جمادی الثانی سنه ی 1230 ، به تقلید از روشی  که از  نگارش روزنامه ی اصفهان ِ " ویلیام اوزلی" آموخته بود ، به ثبت مشاهدات ِ خود می پردازد .
آشنایی میرزا صالح با تاریخ روسیه و اروپا ، و موقعیت او به عنوان ِ منشی امورخارجی دستگاه عباس میرزا ، سبب اعزام او به انگلستان در ماه سپتامبر 1822 شد .ماموریت او در سه زمینه ی : نظامی ، سیاسی و اقتصادی خلاصه می شد .
...
        میرزا صالح با گرفتن سی هزار " باج اوقلی "(قسمی مسکوک طلای عثمانی) از محل کمک سالانه ی انگلیس به ایران ، تجهیزات ِ جنگی ِ مورد نیاز " عباس میرزا "،  -500 قبضه تفنگ ِ سر پر ،500 قبضه شمشیر ، 14 صندوق چخماق تفنگ ، به جز گلوله های توپ شرپنل – را خریداری کرد و از طریق روسیه به ایران فرستاد .
...
        همجواری قلمروی ترکان عثمانی با اروپا ، باعث شد که آنان حق ِ نظارت بر آمد و شد ِ اروپائیان به ایران ، و سایر نواحی شرقی را از آن و انحصار خود شمارند ؛ حقی نا مشروع که با به اسیر گرفتن و عذاب دادن ، و کهگاه کشتن فرستادگان و اهل سیر و سفر اروپایی به ایران تداوم می یافت . کسانی که سودای سیاحت و تجارت در سر داشتند می توانستند با عبور از دوک نشین مسکو ، اسکندریه ، قسطنطنیه ، دریای سرخ  و دماغه ی توفان وارد قلمرو ایران شوند و یا آن را ترک گویند .
مسافرانی که از دریا دزدان ِ منطقه ی مدیترانه خوف داشتند معمولا راه روسیه را در پیش می گرفتند ،که حاکمیت آن در حکومت ِ کوچک ِ دوک نشین مسکو تمرکز می یافت . امنیت نسبی این مسیر سبب شد که بیشتر سیاحان اروپایی زحمات ِ ناشی از طی کردن 6000 کیلومتر فاصله ی پاریس تا اصفهان را نادیده انگارند و یا حتی راهی طولانی تر از آن را بر گزینند و از طریق دماغه ی " توفان " ، خود را به سواحل خلیج فارس برسانند و از راه شیراز وارد اصفهان شوند .
...
        میرزا صالح در زمینه ی اقتصادی دست به ابتکاری زد که تا کنون در تاریخ تحولات اقتصادی و صنعتی ایران سابقه نداشته است . او که به خوبی از نفوذ ِ مطبوعات در جوامع ِ غربی با خبر بود ، با انتشار ِ مطلبی در شماره ی 11921 روزنامه تایمز، که در روز جمعه یازدهم ژوئیه 1823 نشر یافت ، به نمایندگی از طرف " والاحضرت عباس میرزا ولیعهد ایران " ، از اروپائیان دعوت بعمل آورد که به جای آمریکا به ایران مهاجرت کنند ، و در آنجا به کارِ کشاورزی و استخراج معادن بپردازند . مسئول روزنامه در معرفی او نوشت :
" میرزا محمد صالح  ، فرستاده ی ویژ ه ی ایران ، پس از انجام ماموریت محوله در این کشور، وتدارک مقدمات ِ لازم جهت بازگشت از راه روسیه به و سیله ی کشتی جنگی "جسپر"، در انجام آخرین وظیفه ی اداری خود اقدام به انتشار دعوتنامه ی رسمی زیر از طرف ولیعهد ایران ، خطاب به مردم انگلستان و سایر ملت های اروپایی کرده است :
" چون اخیرا خانواده های زیادی از کشورهای اروپایی دست به مهاجرت زده، گروهی در آمریکا و هلند جدید – مهاجر نشین هلندی در امریکای شمالی –  ،و دیگران در گرجستان و داغستان اقامت گزیده اند ، والاحضرت عباس میرزا ولیعهد ایران به وسیله ی فرستادگان ِ ویژ ه ی خود به دربار بریتانیای کبیر ، شخصا به کسانی که مایل باشند در دارالسلطنه ی او در آذربایجان که تبریز مرکز آن است اقامت گزینند ، اطمینان می دهد که به محض ورود مهاجران به ولایت ساوجبلاغ ، زمینی در مجاورت محل اسکان شان به آنها واگذار می شود و وسایل آسایش و معیشت شان فراهم می گردد . در این اراضی محصولاتی چون  گندم ، جو ، برنج ، پنبه و انواع میوه جات یا غلات که مایل به کشت آن باشند به دست می آید . میزان ِ باروری طبیعی آن ولایت از هر جای دیگر جهان بیشتر است . علاوه بر واگذاری زمین به این قبیل مهاجران ،تا زمانی که در ایران اقامت داشته باشند از پرداخت هر گونه مالیات یا باج معاف خواهند بود، خود و اموال شان مصون از تعرض است ، و به محض ورود در تحت حمایت ِ شخص شاهزاده اند و ایشان افزون بر آن متعهد می شوند که حد اعلای لطف و توجه نسبت به آنان اعمال نمایند .
        بنا بر شیوه ی مردم ایران ، مجاز هستند که در آزادی کامل آداب و رسوم مذهبی را بجا آورند و بدون نظارت یا مزاحمت ، به آئین خود عبادت  نما یند ."
محمد صالح – لندن ، خیابان گریت کورام ، شماره 25 – هشتم ژوئیه
...
        شاید لازم باشه من ِ شهر فرنگی این ها رو هم اضافه کنم که :
         در گوشه ای از "هاید پارک ِ "  لندن ،که مشرف به خیابان " کنزینگتون " است ، به امر" ملکه ویکتوریا " امپراتوریس بریتانیای کبیر ، بنای یادبودی به نام " آلبرت مموریال "ساخته شد که در وسط محوطه ، تند یس " آلبرت " ، همسر محبوب ویکتوریا که مرده بود ، در زیر آلاچیقی چهار پهلو از سنگ به سبک گوتیک  قرار گرفته  است ؛ و در چهار گوشه ی آن ، تندیس هایی از مردمان چهار گوشه ی جهان ، به دست پیکر ساز انگلیسی به نام " رابرت ویلیام سیویر " ساخته و نصب گردیده است . در گوشه جنوب غربی ، تندیس سه چهره از مردم آسیا دیده می شود . چهره ی یک ایرانی ریش دار با کلاه پوستی بلند و قبای عهد فتحعلیشاه ، با شال بسته بر کمر و خنجری در پر ِ شال ، در حالی که جلدی کتاب در دست چپ و دو مجلد کتاب درکنار پای راست خود دارد ، از سنگ سفید تراشیده و مستقر گردیده است ؛ این مجسمه ی میرزا صالح شیرازی است ، که با پیکر تراش مزبور همزمان و دوست بوده است .
        و باز هم باید بگم که :
متن کامل دعوتنامه ی میرزا محمد صالح ، در هیچ پژوهشی مورد استناد قرار نگرفته ، و به جز یک کتاب ، در کتاب یا نشریه ای دیگر به چاپ نرسیده است .این دعوتنامه را شاید بتوان نخستین کوشش در فرآیند توسعه ی اقتصادی ایران دانست .
...
        دارالسلطنه ی تبریز پس از درگذشت عباس میرزا و فتحعلیشاه ، اعتبار خود را تا نهضت مشروطه از دست داد.
       


        

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

خویشتن را تنزل دادن کار آسانی است



خویشتن را تنزل دادن کار آسانی است
شهر ، شهر ِ فرنگه
        دو انسان ِ خردمند ، از دو سرزمین ، با دو نیت متفاوت از هم ، تقریبا همزمان با هم ، و هر دو به نیت سر فرازی سرزمین شان ، گزارش ِ سفر می نویسند و می روند هر یک به راه خویش . و من ِ شهر فرنگی ، بخشی از این سفر نامه ها را که افزون بر هم مکانی ، بگمانم می تواند بیان ِ دیروز و امروز ایران زمین باشد ، در دو پرده می آورم  و داوری را به شما می سپارم .
پرده اول :
        برگی است از سفر نامه ی " جکسن " ، استاد دانشگاه کلمبیا ، که بیش از 40 سال تدریس زبان های هند و ایرانی را در آن دانشگاه بر عهده داشت . او یکی از محققان در رشته ی زبان و ادبیات ، دین و آئین در ایران باستان بشمار می رفت .
        " جکسن " ، در سال 1862 میلادی در یکی از خانواده های قدیمی شهر نیویورک بدنیا آمد و در ماه اوت 1937 در گذشت .
پرده دوم :
        برگی از سفر نامه ی " عبدالله مهندس " ، که پیش از حرکت ِ مظفرالدین شاه به سوی فرنگ ، به دستور شاه و حکم " امین السلطان " ، مامور شد برود برای ساختن ِ پلی فوری بر روی رودخانه ی " قزل اوزن " ، و سایر پل های کوچک عرض ِ راه آذربایجان ، و نیز رفع معایب و موانع ِ عبور عرابه های اردوی کیوان شکوه، در آن سامان .
       دوره ی مهندسی نظامی و شهری در دارالفنون 6 سال بود . عبدالله مهندس ، پس از پایان تحصیل به خدمت دولت در می آید و بعنوان ِ مهندسی کار آزموده ، از نوادر عصر و از نخبگان ِ متجدد روزگار خویش است . فرنگ دیده است و یک زبان خارجی می داند .
        این سفر نامه 6 سال پیش از پیروزی انقلاب مشروطیت نوشته شد . در سال 1279 – 1900 میلادی – کار نوشتن و ترسیم نقشه در تبریز پایان یافت ؛ به احتمال زیاد در همان تبریز این گزارش به حاکم وقت آذربایجان ، " نظام السلطنه مافی " داده شد .
...
پرده اول :
        شنبه 14 ماه مارس 1903
... بی درنگ پس از گذ شتن از رود ارس و فرود به جلفای ایران ، می بایست به سوی گمرک روان شوم . در آنجا رئیس گمرک که نیک مردی بلژیکی و متصدی گمرک ِ مرزی بود مرا پذیرفت . پس از آنکه بدقت معرفی نامه ها و اوراق رسمی مرا بررسی کرد ، تنها چیزی که از من پرسید آن بود که اسلحه و مهمات با خود حمل می کنم یا نه . پس از اینکه تشریفات ِ گمرکی پایان یافت ، مرا به شام دعوت کرد ؛ قول دادم همینکه از شر ِ بار ِ سفر راحت شدم ، و آن را به مسافرخانه ی ایرانی که در بین راه بود سپردم ، به خانه اش بروم .
این مسافر خانه ، خانه ای بود که به تمام معنی بنیاد آن بر شن بود ؛ زیرا نزدیک ساحل پست ِ ارس ساخته شده بود . مدخل مسافرخانه پوشیده از عدل های پنبه بود که تازه یکی از کاروان ها افکنده بود ، و در پسٍٍ مسافرخانه قطار شتران به چشم می خورد . ساربانان ترتیب خوابیدن شتران را در زیر آسمان می دادند ، و بدین منظور این چهار پایان را وادار می کردند که در پیرامون باری از علیق ،که به نظم و ترتیب ِ صف ِ منحنی شتران کمک می کرد زانو زنند . داد و فریاد و چوب و لگد زدن ِ ساربانان ، موجب  ِ غر و غر و اعتراض شتران به زبان ِ بی زبانی شده بود . شاید این از خوشبختی من بود که نه زبان ِ شتران را می دانستم ، و نه الفاظ و کلمات ِ مخصوصی که ساربانان به کار می بردند .
        در تلگرافخانه که در مجاورت مسافرخانه بود تلگرافی از رئیس مبلغین مسیحی امریکایی تبریز دریافت کردم بدین مضمون که ، یک خدمتکار ِ ارمنی با یک درشکه ی چهار اسبه که راننده ی آن " مشهدی اسدالله آذربایجانی " است به نزد من فرستاده است . از اینکه وسیله ی حرکت ِ من به تبریز فراهم شده است بسیار خوشنود شدم ، و چون دریافتم که ملازمان ِ من از راه رسیده اند، شب ِ خوشی را با میزبان ِ خود گذراندم . او اطلاعات ِ فراوانی در باره ی راهی که می بایست طی کنم در اختیار من نهاد . شب ، آسوده در مسافرخانه خوابیدم جز اینکه گاهی شتران نسبت به تجاوز واقعی یا موهومی که به حق ایشان شده بود بانگ اعتراض سر می دادند .
        روز دیگر ترتیب و تنظیم کارها و تهیه ی مقدمات سفر دو روزه ای که در پیش داشتم تا ساعت ده صبح طول کشید . دو روز در میان ِ برفی که می بارید در راه بودیم  و بر روی هم این سفر بد ترین تجربه ای بود که تا آن هنگام بدست آورده بودم . اما هنگامی که در ایران مسافرت می کنیم به رنجها و دشواریها یی خو می گیریم که در جا های دیگر تحمل نا پذیر می نماید . دو سخن از نمایشنامه "هملت" در خاطرم نقش بسته بود ، یکی اینکه " دستی که کار نکرده است حساستر است " و دیگری "رو شکر کن مباد که از بد بتر شود " .
        در طول ِ آن راه کذایی به فاصله های دور کلبه های گلی دیده می شد که عنوان " چایخانه " داشت ، و وجود آنها عذر و بهانه ی خوبی برای توقف و تغییر ذائقه بود . چای این قهوه خانه ها یا چایخانه ها خوب بود ، اما ظرف های چای بسیار کثیف بود . با اینهمه بزودی به نوشیدن چای در این قهوه خانه ها عادت کردم، زیرا خویشتن را تنزل دادن کار آسانی است .
        در طول راه تاخیری که هر بار در فاصله ی توقف و حرکت روی می داد چندان بود که، کاسه ی صبر را لبریز می کرد و من دایم مجبور بودم با التماس و چرب کردن سبیل راننده ، او را به شتاب کردن بر انگیزم تا شاید شبانگاه در مرند فرود آییم .  حربه ی رشوه از حربه های دیگرمؤثر تر بود ، و باعث می شد که سورچی پیاپی شلاق خود را بر پیکر خسته و فرسوده ی اسبها فرود آرد ، و با بانگ و فریاد و سوت زدن و غرولند کردن ، و جارو جنجال راه انداختن و موچ کشیدن و هی هی کردن و جیغ کشیدن ، به طرزی بینهایت ملال انگیز، اسبها را وادار به دویدن کند . هنگامی که سرگرم این کار ها نبود ، آهنگی ترکی زمزمه می کرد .
        در تاریکی راه را گم کردیم و بشدت با تیر تلگراف تصادم کردیم ؛ خوشبختانه فقط مال بند شکست ، نه استخوان های ما . تنها کاری که می بایست کرد آن بود که این واقعه را با خوش خلقی تلقی کنم و بخندم . این کار بی درنگ وضع را بهبود بخشید ، و روستائیان از خانه های محقر خود بیرون آمدند و با رفتاری دوستانه مرا در جا به جا کردن بارهایم یاری کردند ، و همه ی ما را به محل اقامت هدایت کردند . بالا خانه ای که شب در آن به سر بردم جای نسبتا راحتی بود، و آتش پر شعله ای اطاق را گرم کرده بود . پس از تعمیر مال بند دو باره به راه افتادیم . سرعت ِ ارابه بد نبود تا اینکه به مرند رسیدیم .

        

قلم را با قلم زن ، خاک بر سر




قلم را با قلم زن ، خاک بر سر!
شهر ، شهر ِ فرنگه
        پرده دوم :
        مهندس عبدالله ، ماموریت خود را در انجام " تکالیف مهندسی " اش در جمعه سوم عید و سوم حمل ماه خورشیدی 1279 آغاز می کند، و به مقتضای قولی که به وزیر علوم داده بود ، کارِ پر زحمت  سفر، نامه نویسی و برداشتن نقشه ی راه را به انجام می رساند . برگی از ره آورد سفر 57 روزه ی او از دارالخلافه تهران تا کناره ی رود ارس این است :
        "... امروز که یوم پانزدهم محرم است ، از خواب، صبح خیلی زود برخاسته از شجاع نظام مطالبه 60 نفر عمله برای ساختن راه ها نمودم ؛ من را مطمئن کرد که راه دو فرسنگ بی عیب است . با وجود آن ، من احتیاط را از دست نداده، ده نفر عمله چهار روزه اجیر نموده ، و قبض 6 تومان از بابت مزد آن ها به شجاع نظام دادم .از 5 نفر غلامی که از شجاع نظام خواستم تا غلام های شهری برسند ، فقط یک قراسوران ِ - امنیه ، ژاندارم - زبان نا فهمی حاضر شده ، آن را هم قبل از وقت فرستادم که عمله جات از دو فرسنگ و نیمی به آن طرف را حاضر نماید ، تا زمان رسیدن خودم ، اسباب معطلی فراهم نباشد. و خودبا این ده نفر عمله، یک ساعت از آفتاب گذشته حرکت کردم .
        چون از مرند بیرون آمدم دیدم ، این راه هایی که می گفت ساخته و پرداخته و بی عیب است، بسیار خراب است . بسیار تعجب نمودم که چگونه انسان دروغی می گوید، که نیم ساعت بعد مشت اش باز می شود ، و از قبح آن اندیشه ندارد و ... خلاصه با همین ده نفر عمله ی مرندی، شروع به لکه گیری های عمده ی راه کرده ، و هرچه کالسکه چی ها اصرار کردند که می رویم از دهات مجاور عمله می آوریم قبول نکرده ، تا ساعت پنج و نیم از دسته گذشته، همه دست به دست هم داده عملگی کردیم .
در ساعت دو از شب ، به قراول خانه رسیدیم ؛ ولی هیچ آذوقه نداریم  . غلام ها هیچ نشده، برای جو ِ مال ها و اغذیه شان در صدا آمدند . امشبه را از نان خالی خشک عمله جات که همراه هستند ، با چای من و گماشتگانم و سید کالسکه چی ،- در عقل سبک و طماع، در صدد اذیت رعایا ست، و برای بد نامی نمی گذارم آنی از خودم منفک باشد- به سر برده و امشبه را این قسم به پایان بردم .
        صبح علی الطلیعه بر خاسته، با این ده نفر عمله ی مرندی مشغول کار شده ، سه ساعت از دسته گذشته یک نفر از قراسوران ها(امنیه) با پانزده نفر عمله پیدا شد، و چند بند ینجه – یونجه – با قدری نان خشک که از بقایای فطیر بنی اسرائیل است همراه داشت . خلاصه ، امشبه باز مال های زبان بسته بی کاه و جو با چند بسته ینجه به سر بردند .
امشب تا صبح از صدای التجاء و های و هوی پشت ِ قراولخانه، که سبب را نمی دانستم، نتوانستم خوابید . وقتِ اذان صبح بر خاسته، دیدم باطلاق ِ جلوی قراولخانه که مردم به زحمت یک قسمی از کنارش عبور می کردند، نوعی شده که سی چهل راس مال و آدم تا گردن فرو رفته اند، که اگر در استخلاص آن ها کوشیده نشود عنقریب مشرف به موت خواهند شد .
خود و گماشتگان و سید کالسکه چی و دو نفر قراسورانی که باقی مانده اند تا کمال ِ مرارت، تا دو ساعت از روز گذشته به هزار تدبیر علمی، این بیچارگان و مال ها را نجات دادیم؛ و هر کدام از آدم ها را که بیرون می آوردم با همان حالت ِ گل آلود، بیل به دست اش داده به استخلاص سایرین اش می گماشتم، و خیلی تعجب از قساوت قلب این ها می کردم، در صورتی که می دیدم این اشخاصی که تا کنون خود گرفتار بوده، برای استخلاص رفیق اش که جان می کند، از اجباربه کمال کراهت، در بیرون آوردن آن ها همراهی می کند .
با همین معدود عمله ی مرندی، از پشتِ قراولخانه یک کوره راهی با این وقت ِ تنگ به جهت ِ عبور عابرین سبیل باز کرده، یک نفر از قراسوران ها را گماشتم تا نگذارد کسی از راه باطلاق عبور نماید . و این محل ِ دخلی شد برای سیدِ کالسکه چی . چنانچه بعد ها از خودش شنیدم که از عابرین ِ محترم، دو روزه که به اسم راهنمایی مردم بدین راه و منع آنها از دخول در باطلاق، آنجا توقف داشته است ،قریب پنج تومان دخل برده است . باری آنچه کردم دیگر سیدِ کالسکه چی از پهلوی راه تکان نخورد و می گفت یا مرا به جهت ِ احضار ِ عمله جات به دهات بفرست ، یا جز کشیک راه، کارِ دیگر از من ساخته نیست ! در این بین، خدایی شد که قدری عمله جات که از دهات ِ زنجان آمده و برای فعله گی در خاک روسیه می رفتند رسیدند ؛ هرچه التماس کردم به توقف، راضی نمی شدند. آخرالامر، به هر یک سی شاهی مزد پیش داده و من را مطمئن کردند که این چند روزه، مزد پیش، هر روز صبح گرفته، بمانند . ولی در همین شب فرار کردند !!!
        مشغول ِ کار بودیم که جمعی از دور پیدا شد . چون نزدیک شدند معلوم شد، ضرغام الدوله حاکم گر گر است ؛ بعد از تعارفات ِ رسمانه گفت :
" دیروز قدری از روز گذشته غلامان کاغذ شما را آوردند . به محض دیدن، سوار شده به دهات رفتم و هزار نفر با اسبا ب ِ کار راه انداخته، الساعه سر می رسند ."
او گذشت و من، مشغول کار شدم . در این بین، دو نفر از غلام ها قسم های مغلظه خوردن که، سبب نیامدن دیروز ما ضرغام الدوله شد که تا نزدیک عصر می گفت، فرستادم عمله حاضر کنند . عصر جواب ِ سخت داد که، مگر من فعله باشی هستم ؟ خواستیم از ده ِ او عمله بیرون کنیم، معلوم شد به همه سپرده است تا مزد پیش نیاورند نروید و ... خیلی مزید تعجب من از شیوع دروغ و بی قبحی آن در این صفحات شد .
        تازه مشغول ِ کار شده بودم، اعلیحضرت اقدس شهریار هم رسیدند . به هر یک عمله جات انعامی مرحمت فرموده گذشتند .
خوش طینتی ، کالسکه چی های همراه مرا وادار کرد که با رفقا و هم قطاران خود، در این دم ِ آخر که به هم رسیدند سازه کرده، کالسکه ی اعلیحضرت اقدس ولینعمت ِ کل را از بیراهه ببرند، با آن که من همه جا در راه نشان ِ حرکت زده ام  . آن ها نیز خوش فطرتی کرده از راه کالسکه منحرف شده به راه قافله رو حرکت نموده، در این دست ِ آخر اعلیحضرت اقدس ولینعمت کل را مجبور به خلق تنگی و پیاده شدن نمودند . چه مصرف ؟ باری بعد از رد شدن اردوی کیوان شکوه ، عمله جات یک دفعه نابود شدند!!! من هم راه خود گرفته به اردو رسیدم .
تا غروب آفتاب آنچه گردش کردم منزلی به جهت ِ شب خود پیدا نموده که در میان ِ این بارش که به شدت می بارد نمانم ، نشد .
آنچه می فرستم از فراشباشی حضرت مستطاب اجل، نظام السلطنه یک چادر قلندری اقلا بگیرم که یک نوعی دو شبه توقف ِ این جا را به سر برم، ممکن نشد و جواب هایی پیغام می آوردند که از تکرارش شرمندگی دارم .
در اردو گردش کردم ، چادر ِ شخص بقالی که بالنسبه وسعت داشت به نظرم بد نیامد، پیش رفته به التماس زیاد از او درخواست کردم که سه تومان از من گرفته، دو شبه گماشتگان و اسباب های مرا در چادر خود جای دهد . آن هم چون عراقی بود و حال مرا به این پریشانی دید قبول کرد .
        ... در باب منزل شبِ دیگر ، بعد از فکر زیاد با کمال ِ عجز و لابه از مرات الممالک، تمنا نمودم که آیا ممکن است یک امشبه مرا در طلبه چادر خودتان منزل داده  تا قیامت رهین منتم فرمائید ؟ او و منشی باشی که هر دو در کمال تر دماغی صحبت می داشتند گفتند: "  منزل ِ خودتان است به کمال ِ منت شما را می پذیریم ."
چون نزدیک غروب شد و می ترسیدم مثل شب ِ گذشته در میان ِ گل و لای گیر کنم، برخاسته به تعجیل به چادر شخص بقال رفته و با کمک یکی از گماشتگانم، رختخواب را برداشته به چادر مرآت الممالک و منشی باشی رفتم .چون وارد شدم دیدم تمام ِ فرش ها را جمع کرده اند، و دو نفری شان روی یک قالیچه نشسته می گویند:" از تو معذرت می خواهیم همه ی چادرِ ما را آب گرفته" . و بیچارگان عقل شان نرسیده که اقلا یک جوری آب در چادرشان پاشیده و این حرفها را بزنند .
چنان مبهوت و متحیر شدم که از خود بی خبر بوده متنبه شدم . غافل از فطرت این ها هستم که من را تمسخر کرده و غرض شان آزار و ایذاء من است . آخر که منشی باشی عموزاد ه ی مادرِ من است !!!
باری ، خائبا ٌ ، خاسرا ٌ، متفکرا ٌ، حیرانا ٌ ، محرما ٌ ، از آن چادر بیرون آمده که چه کنم و التجا به که برم،  مدتی متفکر، دم ِ چادر ها ایست کرده باز راه چادر ِ بقال را پیش گرفته، در راه می نالیدم و می زاریدم وبه خود و شغل و کاری که در دنیا شعار ساخته، و خدماتی که در این مدت عمر به دولت و ملت نموده ملامت کرده می گفتم :
بدرد این مردم ، اشخاص ِ قوّال و قوّا می خورد و باید هم طبیعتِ آنها شد ، یا به ذلت و خواری مرد .  اگر من وجهی حَسَن داشتم – صورت ِ جمیل – و یا حرفه و پیشه " شغال الملک " و " شیخ شیپور " – نام ِ دو تن از دلقکان عهد ناصرالدین شاه قاجار – را دارا بودم در این اردو بیش از این قرب و منزلت داشتم و خود را عزیز و محترم می پنداشتم .
بدون اختیار در حال ِ گریه و بغض، اشعارِ قصیده ی " عبدالرزاق اصفهانی " را بلند بلند مانند وحشیان و دیوانگان می خواندم ، در صورتی که از گماشته ی خودم که همراه من است شرم نمی کردم :
        قلم را با قلم زن ، خاک بر سر           
        چرا نه چنگ زن بودم ، دریغا
        چو موی روبه است و ناف آهو
        وبال ِ عمر ما این دانش ما
        چرا از بهرِ دانش رنج بردم
        چرا بی هوده می جستیم، سودا
        قلم را با قلم زن، خاک بر سر "
...

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

در ایران، زنان ِ زیبا ، چه سبزه چه سفید بسیارند .





شهر ، شهر ِ فرنگه
        کوله بارم بر دوش ، در سیاهچاله افتادم من ؛ " چاله هرز " ، من را بخود گرفت و در گرداب ِ مردمی که برای برنج نیم پز و گوشت کباب شده ی نذری بدور خود می چرخند ، این ور و اون ور می شوم . راه رهایی نیست .
در همهمه ی زن و مرد ِ پیر و جوان ، چهره ای آشنا می یابم من ؛ " تاورنیه " ، همان تاجر هلندی است او . آخرین بار که به ایران آمد سال 1043 خورشیدی بود و شاه ، " صفی" ، بود .
" تاورنیه " ، چون من ، به گرد ِ خود چرخید . زمزمه ای کرد و در جمع نا پیدا شد .

...
        پرده اول:
        ... زنان در ایران لباس های بسیار مجلل و فاخر می پوشند . بالا تنه و دامن لباسشان مجزا نیست ؛ بلکه سر هم است و با لباس مردان تقریبا تفاوتی ندارد . از جلو باز و در پائین ، از ماهیچه ی ساق پا تجاوز نمی کند . شال خود را محکم نمی بندند و آن را سست و گشاد رها می کنند و آستین های شان چسبیده از بازو تا مچ دست است .
در ایران، زنان زیبا ، چه سبزه چه سفید بسیارند . چون هر دو را از اطراف می آورند . تاجرانی که در این کارند زیباترین آنها را انتخاب می کنند . زنان ِ سفید را از لهستان و روسیه و چرکس و منگرلی و گرجستان و سرحدات تاتار می آورند . زنان سبزه را از سرزمین های هند و گل کنده و پیشاور و سیاهان را از کناره های مالیندی  - از مناطق شرقی آفریقا نزدیک زنگبار که یکی از مراکز عمده ی برده فروشی است – و در یای سرخ می آورند .
زنان در ایران خود را به کسی جز شوهرانشان نشان نمی دهند . وقتی که به حمام عمومی می روند – و این جز برای افراد طبقه ی پائین ، پیش نمی آید که توانایی حمام داشتن در خانه ی خود را ندارند – سرتا پای خود را در چادری بزرگ می پوشند و جز دو سوراخ کوچک در برابر چشم های شان نیست تا بتوانند از آنجا جلوی خود را ببینند .
زنان در منزل ، تنبل و بیکارند ؛ دست به هیچ کاری حتی خانه داری نمی زنند . اگر مهمانی به خانه ی آنها وارد شود هرگز با شوهرانشان بر سر یک سفره نمی نشینند . عمده ی همه چیز ها در اختیار شوهر است . زنان کد بانوی خانه نیستند ، بلکه بیشتر اسیرند و اغلب اوقات خود را، به قلیان کشیدن می گذرانند . به حمام می روند تا زیبا ترین لباس های خود را به چشم بکشند و بهترین خوراکی عصرانه را به آنجا می برند .
زنانی که برای خدمات خود استطاعت نگهداری کنیز داشته باشند از این کنیزان می خواهند که بازوها و پاهای آنها را آن قدر بمالند تا به خواب روند ، و بدین طریق زندگی را در تن آسایی می گذرانند ، و سرگرمی دیگری جز در چهار دیواری زندان خود ندارند .
دو نوع خواجه برای حراست زنان شاه و زنان بزرگان وجود دارد . بعضی سفیدند و به هیچ وجه به زنان نزدیک نمی شوند ، بلکه به دربانی حرم گماشته می شوند . برخی دیگر سیاه و کریه المنظرند و مانند خواجه های سفید اخته شده اند و محافظت داخل حرم با آنها ست .
...
        پرده دوم
        ایرانیا ن چه به حکم اجبار و چه از روی قناعت چندان در بند شکم و تنوع خوردنی ها نیستند . از اعیان تا مردمان کم بضاعت همه روی هم رفته قانع اند .چون چوب بسیار کمیاب و گران است ایرانیان جز یک نوبت در روز غذای پخته نمی خورند . ناهارشان که چاشت می نامند عبارت است از: نا ن و پنیرِخامه گرفته ، یا پنیر خیکی که در پوست بز می فروشند و، شیر و شیره و خربزه و میو های دیگر بنا به فصل . ثروتمندان مربای خشک و مایع به آن اضافه می کنند . شب پختنی می خورند که معمولا پلو و گوشت کباب است . مواد خوراکی را به اندازه ای که بخواهند غذا تهیه کنند می خرند، و هیچ ذخیره نمی کنند . گوسفند و بزغاله ومرغ و کبوتر، گوشت معمولی ایرانیان است . گوشت گاو را به ندرت می خورند .
ایرانیان گوسفند کامل را یک جا می پزند؛ به این صورت که آن را در تنور آویزان می کنند و زیرش دیگ بزرگی پر از برنج قرار می دهند و با چربی که از گوسفند خارج می شود ، آن را می پزد .
...
        پرده سوم
        ایرانیان چه مرد و چه زن از ابتدای جوانی ، چنان به کشیدن قلیان عادت کرده اند که پیشه وری که بیش از پنج پشیز در آمد ندارد ، سه پشیز خرج تنباکو می کند . خودشان می گویند : "اگر تنباکو نداشته باشیم ، دل و دماغ نداریم " . در ماه رمضان که زمان ِ روزه ی بزرگ است ، هنگام افطار عملا اولین چیزی که آماده می کنند قلیان است .
علاوه بر تنباکو که بدون آن قادر به اجرای هیچ کاری نیستند ، تریاک هم دارند . نوعی نوشابه هم برای شادی و سرگرمی دارند که آن را " کوکنار " می گویند و مرکب از تخم خشخاش است که به صورت جوشانده خورده می شود . خانه های مخصوصی به نام " کوکنارخانه " هست که اشخاصی در آنجا جمع می شوند و با مصرف این نوشابه ، حرکات مسخره ای از آنها سر می زند که برای بیننده مایه ی سرگرمی و تفریح است .
نوشابه ی تلخ و نا گوار دیگری هم دارند به نام " بنگ " ، که از برگ های شاهدانه و ادویه ی دیگر ساخته می شود، که آن را قوی تر از همه ی نوشابه ها یی که گفته شد می کند . این مشروب ، مصرف کننده را به دیوانگی عجیبی دچار می سازد .
        در ایران کسی که معتاد به یکی از این نوشابه ها نباشد به ندرت دیده می شود .
ازبکان از اندک زمانی پیش ، کشیدن " چرس " را مانند تنباکو در ایران معمول کرده اند .
ایرانیان ، شراب را هم به افراط می نوشند ؛ گرچه شرع آن را نهی کرده است .
در مهمانی ها ، میزبان وقتی از مهمانی و پذیرایی خود رضایت دارد که ، مهمانان هنگام رفتن از شدت مستی  در را پیدا نکنند ، مگر اینکه خدمتکارانی که همراه آورده اند آنها را هدایت کنند ؛ ولی این خدمتکاران گاهی آن قدر توانا یی ندارند که مانع افتادن آنها در اتاق ، و یا در راه خانه شوند ؛ و این امر بسیار خوشایند میزبان است .
...
        با من ِ شهر فرنگی چه گفت " تاورنیه " ؟
        از ستم ِ رفته بر زن گفت ؟
        از چاشت مردم گفت و اعتیادشا ن؟
        این چه ربطی داشت به راه رهایی ام از جمع مردم تنگ چشم امروزی ، که " نیم چاشتی " این سو و آن سوی شان می برد ؟
...
        ضربه ای بر کوله پشتی ام از پشت ، من را بخود می آورد و از جمع چرخان به دور خود ، به بیرون پرتابم می کند . راه خود می یابم و از پای دامن پرچین " توچال " ، به آرامی فرود می آیم .
کسی در من می خواند :
        " ای کاش اگر افزایشی نیست ، کاهشی نیز نمی بود "
همهمه ی نامفهوم مردم ِ سرگردان از دور می آید .
خورشید در باختر فروشد، شب شد و ماه تابان شد.
15 آذرماه 90- تهران