گلدان کوچکی از گلهای شمعدانی خانه بر سر ، و مجسمه ی گچی که برچارچوبی صلیب گونه وصل بود در دست ، نوحه خوان و پایکوبان که دنک دنک کوبیدن بر سطل فلزی به آن ریتم می داد " بدور حوض در حیاط می چرخیدیم . این سرگرمی و عزا داری ما بود وقتی محرم از راه می رسید . می خواندیم
باز محرم شد و دل ها شکست
نقش ِ من ِ برادر بزرگ ، نشستن بر روی یکی از پله های نردبان چوبی حیاط بود و خواندن صفحه ای از کتاب ِ شرعیات کلاس چهارم ابتدایی ، و چند سوره ای که خانم نوایی معلم کلاس ، مهربانانه چند سوره ای کوتاه از قران را به ما یاد داده بود ند. کلمات فارسی و عربی را به تقلید از نوحه خوان های " تکیه ی درخونگاه "که راه مدرسه از جلوی آن بود نجویده و کشدار و گاه هق هق کنان می گفتم
شیون وگریه ی باجی ها : صغرا باجی ،ننه زیور و کلثوم خانم و ...زمینه ی کارناوال ما بود ؛ گرفتن آب بینی ننه ها نشان از اوج عزاداری بود . مگر نه اینکه آقا رضا از عاشورا می گفت . خانم ها همگی آذری زبان بودند و فارسی نمی دانستند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر