کلاه برسر و شال بر گردن ، فرورفته در روپوشی گرم ، به کناره نرده ی فلزی پلی کوچک ، با تابلوی " ورود یکطرفه " می
رسم . آب ِ از کوه بر آمده ی "گلابدره "
در راه ، گل آلود شده و شتابان ،
به سوی دشت روان است تا در آن نشیند و
خاک از تن برگیرد ؛
اتومبیل های ریز
ودرشت ، با نازراننده هایی که افتخار به کمپانی های سازنده داده اند ، بی توجه به
هشدار تابلوی ورود ممنوع ، از پل نازک فلزی
می گذرند . اتومبیل پرایدی به رانندگی خانمی جوان ، که شش دختر بچه را چون تخم مرغ
های آرمیده در سبد ، از کودکستان – پیش دبستان – به خانه های شان می رساند ؛ بی توجه به تابلوی هشدار ، از راه می رسد
واز پل می گذرد
تا به خود آیم ، اتومبیلی با شتاب درجلوی
پایم می ایستد ؛ دختر خانمی دماغ بریده ،
در روپوشی بدور تن پیچانده ، بیرون
می پرد و و من راکه به نرده ی فلزی خود را چسبانده ام کنار می زند .شتابان ورق
هایی از دفترچه ای که بد ست دارد به رود
می اندازد واز زیرِ لب قرمز رنگش ،
چیز هایی می گوید .
می گویم :
" ورد می
خوانی؟ "
بدون اینکه به من
نگاهی اندازد می گوید :
" برایت چه
فرق می کنه "
" اگر می
خواهید بدانید کشوری توسعه می یابد یا نه ، سراغ صنایع و کارخانه های آن کشور
نروید ، این ها را به راحتی می توان خرید یا دزدید و یا کپی کرد . می توان نفت
فروخت و همه ی این ها را وارد کرد .
برای اینکه آینده
ی کشوری را پیش بینی کنید بروید در دبستان ها ببینید آنجا چگونه بچه ها را آموزش
می دهند . اگر کودکان شان را پرسشگر ، خلاق ، صبور ، نظم پذیر ،خطر پذیر ، اهل
گفتگو و بر خوردار از روحیه ی مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می کنند ، مطمئن
باشید که آن کشور در چند قدمی
توسعه پایدار و گسترده است . "
نگاه کردن ،
شنیدن ، گفتن ، نفس کشیدن ، راه رفتن ، خوابیدن ، سفر کردن ، بازی ، تفریح ،
مهرورزی ،عاشقی ، زناشویی و اعتراض ، بیشتر از املاء و انشاء نیاز به معلم و آموزش
دارد .
عجایب را در
آسمان می جوئیم ، ولی یکبار به شاخه ی درختی که جلوی خانه ی ما ، مظلومانه قد
کشیده است خیره نشده ایم . افسوس .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر