فرمودید :
" قلمبه سلمبه حرف می زنم ، مثل آکادمیسین
ها ؟ شهر فرنگی که اینجوری تعریف نمی کرد
. بی تعارف بگم که خودتو جای شهر فرنگی جا زدی ها . بگو که درس خونده ای و دانشگاه
رفته . بگو و مارو راحت کن . "
و من گفتم :
" درست گفتی ها . همون چهار سالی که دور
دانشگاه تهرون رو چرخید م ، منو دانشگاه دیده کرد ! تا دلت بخواد فروشگاه ،
درمانگاه رفته ام اما آرایشگاه ، قرارگاه ، پاسگاه ، خوابگاه و باز همینطور"
گاه" یا نرفتم و یا خیلی کم رفتم ؛ مثل همین آرایشگاه ، که نزدیک 40 ساله که گذرم نیافتاده . با
اجازتون به زایشگاه خیلی رفتم ؛ اشتباه نکن ، برای خودم نه . چیه ! ، می خندی؟ !
راستی اون آکادمیسین که گفتی یعنی چی ؟ "
...
از دودمان صفویه چیز هایی رو گفتم و اگر دوست داشته باشی از افشاریه هم بگم
. دوست هم که نداشتی بلند شو و برو . مگه به من پول دادی که غر می زنی ؟ اگر دادی وقتتو دادی ، که اون هم پشیزی ارزش
نداره ! داره ؟
...
جونه 18 سالشه که ازبکان ِ خوارزم اون و مادرشو به اسیری و بردگی می برن .
تا اربابش به خودش بیاد مادرشو می زاره و فرار می کنه ، و بر می گرده به شهرش که
همون مشهد باشه . میشه راهزن . چون از اسارت خیلی چیز ها یاد گرفته بود ، باور
بفرمائید ، چیزی نمی گذره که شد سر دسته یک گروه راهزن . الان دیگه اسم و رسمی بهم
زده بود. رفت به قشون ِ والی مشهد که ملک
محمود سیستانی باشه – ملک محمود خودشو از اعقاب صفاریان جا زده بود- . اون جونه ی راهزن ِ قداره بند خیلی زود با پشتوانه ای که از سر دسته بودن
راهزنان داشت ، رشد کرد و شد سردار . چیزی
نگذشت که ملک محمود را کشت و جای اون را گرفت .
همه ی این ها رو گفتم ، ولی نگفتم اسم ِاین مردیکه ی زور گو و بد دهن چیه . اول بگم که
حرفه ی خانوادگیشون دباغی بود . از ایل آذربایجانی قزلباش افشار بودن ، که شاه اسماعیل
صفوی اونها رو کوچونده بود به خراسون . اسمش نادر قلی بود ؛ وقتی به خدمت ِ شاه
طهماسب دوم رسید، اسمشو عوض کرد و گفت :
" بمن بگین، طهماسب قلی خان " . کلمه
به کلمه یعنی خانی که بنده ی طهماسب است ؛ این وقتی بود که وارد دارو دسته ی شاه
طهماسب صفوی شده بود . نگفتم که رسم
ِ بازی رو خوب یاد گرفته بود؟
نادر قلی خان ِ ما ، در دشت مغان ، در کنگره ای
نمایشی – قورولتای مغان - ، شاه طهماسب رو از سلطنت انداخت و پسرِ شاه رو جای اون
نشوند . میدونی پسره چند سالش بود ؟ سال نداشت ، هشت ماهه بود ! سال 1149 هجری بود
که این جابجایی صورت گرفت و نادر قلی ، همه کاره شد و بر گشت به اسم ِ خودش . شد
" نادر شاه افشار " . – بعدش هم شاه و هم پسرشو فرستاد به مشهد و همون
جا کلکشون رو کند – باباجون کار ِ بدی کرد مانع رو از جلوی پاش برداشت ؟ و گرنه
پاش گیر می کرد و با کله می خورد زمین . گفتم که راه و رسم راهزنی را خیلی خوب یاد
گرفته بود ؛ نگفتم ؟! -
...
الان دیگه نادر شاه بود و همه در خدمتش . سه نفر منشی گرفت ؛ هر سه درس
خونده و اسم و رسم دار . لازم نبود که خودش سواد داشته باشه . زبون مردم در و دهات
رو که می دونست . همین کافی نبود ؟ بود .
منشی هاش این آقایون بودند :
-
" میرزا مهدی خان استر آبادی " ، لغت شناس تحصیل کرده ای که لهجه ی ترکی
رو خوب می دونست ، و مولف کتاب " لغت ازبکی و فارسی " و یک کتاب دستور
زبان فارسی هم بود . نادر بهش فرمون داد تا انجیل رو به فارسی برگردونه ، که کرد .
- "میرزا کاظم " ، به بایگانی دولتی
دسترسی داشت . – فقط یک نسخه ی خطی از اثر محمد کاظم در سه جلد موجوده که از لحاظ اهمیت ، بر تمام ِ منابع دیگر آن
دوران ، و از اون جمله ، کتاب ِ میرزا مهدی خان ، برتری داره .این کتاب با عنوان
" عالم آرای نادری " ، در مخزن نسخ خطی شعبه ی لنینگراد انستیتوی خاور
شناسی فرهنگستان علوم شوروی ، محفوظ است ! چیه تعجب کردی ؟! اگر روس ها ندزدیده
بودن ، انگلیس ها که بودند ؛ تازه فرانسوی ها رو بگو !
-
" محمد محسن مستوفی"، که خزانه
دار یا وزیر دارایی نادر بود ؛به فرموده شاه ، برای پسرش "رضا
قلی خان " تاریخ رو درس می داد ، و تا دلتون نخواد، پادشاهان صفوی را لجن مال
می کرد و کار های نادر را ایده آل .
...
اگر دوست داشتی جلسه ی بعدی از کتاب ِ میرزا
کاظم برات بخونم . دوست داری ؟ پس شب و روزت بخیر .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر