پیش در آمد
" انگلستان نه دوستی دایمی دارد و نه دشمنی
دایمی ؛ فقط منافع دایمی دارد ."
" پالمرستون " وزیر خارجه و سپس نخست
وزیر انگلستان در نیمه دوم قرن نوزدهم .
...
دولت انگلستان پس از دو جنگ ایران و روس که مجموعا حدود 11 سال طول کشید ،
با توجه به شکست ایران و از دست دادن کلیه اراضی وسیع آن سوی ارس و تلفات و خسارت های سنگین ، و نیز ناتوانی
دربار قاجار در بر خورد با مشکلات در پیش
، کمتر نگران ایران برای تهدید ِ هندوستان شد .
دولت انگلستان پس از حمله ناپلئون به
روسیه در 1812 میلادی ، بی درنگ در همان سال پیمان اتحاد نظامی با روسیه را منعقد
نمود ؛ و سال بعد توسط " سرگوزاوزلی " سفیر خود در تهران ، برای
آزادساختن روسیه و گسیل داشتن آنها از شرق
به غرب برای نبرد با ناپلئون ، به میانجیگری میان ایران ِ ضعیف و روسیه ی متحد ِ
قدرتمند خود به نفع آن کشور پرداخت . با پیمان گلستان بخش
بزرگی از سرزمین های آن سوی ارس : ولایات قره باغ " گنجه " ، شکی، شرفلا
، داغستان و شهر های : دربند و باکو و بخشی از تالش ( لنکران ) به روسیه واگذار شد
.
پادشاه ِ قدر قدرت ِ فرمانروای جهان !
شهر ، شهر ِ فرنگه
...
... " تخت روان " ، نزدیک به سی گامی
ِ دروازه ی کاخ ِ پادشاهی ایستاد . از اسبان فرود آمدیم . من و ایلچی ، کلاه از سر
برداشته به سوی دروازه ی کاخ روان شدیم . نامه ی پادشاه انگلیس و ظرف ِ پیشکش ها را
با خود بردیم . از میان ِ راهروهای تاریک به اتاقی در آمدیم . نوروز خان از خویشان
و خاندان پادشاهی و " ایشک آقاسی " یا رئیس تشریفات ِ شاه ، محمد حسین
خان مروی از نزدیکان ِ درگاه ، نایب حاجب باشی و بزرگان ِ دیگر را چشم به راه ،
برای پذیرایی از ما نشسته دیدیم .
قرار بود که مراسم معرفی ما در " خلوتخانه
" انجام گیرد ؛ در دهه ی عاشورا و
زمان ِ سوگواری ، همه ی آئین ها و کارهای دربار کنار گذاشته می شود . بنابراین
پادشاه ایران به پادشاه انگلیس ارج بسیار گزارد که بیدرنگ پس از رسیدن ما به
" ایلچی " بار داد ؛ به ویژه در این زمان که از کارهای عمومی ، کوتاه
زمانی دست کشیده شده بود . نزدیک نیم ساعتی در این جا نشسته به کشیدن دود و نوشیدن
قهوه پرداختیم که ایشک آقاسی آمادگی شاه را به ما آگهی داد .و ما باز به حیاط ِ
فراخ " دیوانخانه " – تالار بارعام – که گرداگردش بلند پایگان خاندان
پادشاهی ایستاده بودند رفتیم . از میان این حیاط از دریچه ای پست به راهرو تاریک و
پر پیچ و خم در آمدیم و در ته آن دری فکسنی و به راستی بدتر از در ِ طویله انگلیسی
را دیدیم . در این جا " نوروز خان
" ایستاد و ما را به هنجار راهنمایی کرد .
برابر پادشاه رسیدیم . اینک " ایشک آقاسی
" ایستاد و ما سر فرود آوردیم . و باز با آهستگی بسیار راه افتادیم و باز در
گوشه ای دیگر ایستاده سر فرود آوردیم . سپس بیدرنگ به پیشگاه بار یافتیم . در
اینجا تعظیمی بسیار غرا کردیم و راهنمای ما با صدای بلند گفت :
"پادشاه قدر قدرت ِ فرمانروای جهان "
" سر هارفورد جونز بارونت ، ایلچی ِ برادر
شما اعلیحضرت پادشاه بریتانیا ، نامه ای و مقداری پیشکش آورده می خواهد خاک پای
مبارک باشد، که خاک پای شما سعادت است "
شاه از درون اتاق با صدای بلند گفت :
"
خوش آمدید ".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر