۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

بگوئید ببینم مطالعه ی این ابنیه خرابه ، برای دولت فرانسه چه فایده ای داره ؟




بگوئید ببینم مطالعه ی این ابنیه خرابه ، برای دولت فرانسه چه فایده ای داره ؟
شهر ، شهر ِ فرنگه
        روز 15 خرداد 1263 خورشیدی ، دکتر " تولوزان " پزشک دربار ناصرالدین شاه ، به " مارسل" و همسرش " مادام دیالافوآ" مژده می دهد که شاه دو ساعت به غروب مانده، آنها را خواهد پذیرفت .جناب صدراعظم درشکه اش را برای آوردن " مادام و موسیو دیا لا فوآ " به دربار می فرستد .
مادام ، بفرمائید شرح این شرفیابی را بگوئید که مشتریان ِ " شهر فرنگ "، بیش از این در خماری نمونند.
...
        دکتر " تولوزان " بشرف عرض همایونی می رساند :
 " : چون اعلیحضرت اجازه ی شرفیابی مرحمت فرمودند ، مادام و موسیو دیالافوآ را به پیشگاه همایونی معرفی می کنم ؛ اینها هموطنان من هستند که تازه به تهران وارد شده اند ."
شاه با تعجب پرسید :
" چطور این جوان زن است ؟ "
شاه رو بمن کرده گفت :
"مادام ، چرا لباس بلند اروپایی را ترک کرده اید ؟ "
 من جواب دادم :
" برای سهولت ِ مسافرت و مخصوصا برای اینکه کمتر جلب نظر کنم ."
 شاه گفت :
 " از کدام راه به تهران آمدید ؟ "
" از راه تبریز "
شاه :
 " تمام این راه را با اسب طی کردید ؟ . کجا می خواهید بروید؟ "
" به اصفهان و شیراز و فیروز آباد و از آنجا بغداد و بابل و شوش "
شاه :
 " شما باید سال ها وقت صرف کنید . آیا طاقت چنین سفری را دارید؟ تصور نمی کنم بتوانید متحمل مشقت این سفر طولانی بشوید . آیا قبل از آمدن به ایران  مسافرت دیگری هم در مشرق زمین کرده اید ؟"
" بلی . الجزایر و مصر و مراکش را هم دیده ایم . "
شاه :
 " شما همه جا با این لباس مسافرت کرده اید ؟ "
سپس رو به شوهر من کرده گفت :
" شغل شما در فرانسه چیست ؟ آیا شما هم درجنگ 1870در قشون خدمت کرده اید ؟ "
مارسل :
" بلی اعلیحضرتا ؛ در قشون سوار " لوار " بودم . "
شاه :
 " فرمانده ی شما ژنرال " دورل دوپلادین " بود ؟ و بلافاصله پرسید:
 " برای چه به ایران آمده اید ؟ "
مارسل :
 " من ماموریت ِ مطا لعه ی خرابه های تاریخی" کیخسرو" و" داراب" و" شاهپور" را دارم . "
 شاه :
" کتاب فردوسی را بخوانید . شما در شاهنامه اطلاعات گرانبهایی خواهید یافت . اما بگوئید ببینم مطالعه این ابنیه خرابه برای دولت فرانسه چه فایده ای دارد ؟ " بعد ناگهان از شنیدن جواب منصرف شد و از مارسل پرسید :
" سن شما چقدر است ؟ "
مارسل :
" سی و هفت سال " .
شاه :
" در نظر من مسن تر هستید " .
شاه اشاره ای با دست کرد که علامت خاتمه شرفیابی بود . ما به عقب رفتیم و تعظیم خود را تکرار کردیم و ناصرالدین شاه ، به ادامه ی قدم زدن در باغ پرداخت . ما بطور رسمی پذیرفته نشده بودیم . از این رو ، شاه ما را به هنگام قدم زدن در باغ دربار، بحضور پذیرفته بود .
...
        خب ، تونستم شرفیابی را بهت نشون بدم ؟ می دونی که من ِ شهر فرنگی ، در دو راهی جدی بودن و شوخ بودن ، همواره شوخ طبعی را دست چین می کنم ؛ بد نیست که این نوشته ی مادام رو برات بخونم و بعد ش هم بلند شو و برو .
" در تهرون ، بجز پنج یا شش خانواده ، نشستن پشت میز و با کارد و چنگال ، غذا خوردن را نمی دانند . خود ناصرالدین شاه ، پیش از سفر ِ اولش به فرانسه ، سه ماه طول کشید تا این طرز غذا خوردن را یاد بگیرد . برای این کار معلمینی را استخدام کرد که غذا خوردن سر ِ میز را باو یاد بدهند .اگر چه این تعلیمات برای او خالی از زحمت نبود ، ولی چون مجبور بود، به یاد گرفتن آن همت گماشت و همینکه در این فن بدرجه ی استادی رسید، خواست تفریحی کرده و برای زنان سوگلی حرم سرگرمی ای را فراهم آورد . بنابراین وزراء و اعیان مقرب را برای ناهار دعوت کرد .، و قبلا دستور داد که میزی به طرز اروپایی ها با کارد و چنگال و سایر لوازم فراهم سازند ."
مدعوین با نشاط تمام شکم را صابون زدند که از غذاهای لذیذ آشپزخانه ی شاهی لذت خواهند برد . روز موعود رسید و مدعوین با نشاط بدربار آمدند ، و چون به سالن غذا خوری وارد شدند شادی آنها مبدل به یاس گردید، زیرا که بجای سفره ی گسترده بر روی زمین ، میزی را دیدند که پراز ظروف خالی و کارد و چنگال و سایر آلات و ادوات بود .
شاه هم بنابر رسوم ایرانی البته در این بزم حاضر نمیشد ، زیرا که او همیشه تنها غذا می خورد .
بهر حال ، بنا بر اصرار ناظر ، همه روی صندلی های نمره دار ِ سر میز نشستند و، مبهوت بیکد یگر نگاه می کردند که این چه بساطی است و چه باید کرد .
شاه هم با زنان حرم در پشت پاراوانی قرار گرفته ، و بتماشای آنها مشغول بود و از وضع مجلس مهمانی کیف می کرد .
پیشخد متان بطرز اروپایی خوراک آوردند ، و مهمانان ناچار مقداری با ترس و لرز برداشته و در بشقاب خود گذاردند، و نه تنها سفره بلکه آستین های لباس خود را هم آلوده کردند . بعضی ها که مختصر آشنایی به این طرز غذا خوردن داشتند، کارد برداشته قطعات گوشت را بریدند و با چنگال بدهان بردند . دیگران بتقلید شروع بکار کردند، و گاهی هم چنگال لب و زبان آنها را مجروح می کرد .
دراین هنگام زنان حرم شاهی، برای تماشا، در پشت پاراوان بریکد یگر سبقت می جستند ؛ ناگهان یکی از زنان برای اینکه دیگری را به عقب براند، به پاراوان تکیه داد و پاراوان بزمین افتاد. همهمه ای بر پا شد . حضار متوجه ی آن طرف شدند . زنان با شتاب فرار اختیار کردند ، و عده ای هم که مبهوت بر جای خود ایستاده بودند برای اینکه روی خود را از نا محرمان بپوشانند، دامن ِ تنبان را بروی صورت خود کشیدند .میزنشینان هم برای نشان دادن پاکی چشم و قلب ،هر دو دست را در مقابل چشم قرار دادند، و با این حال از صندلی پائین آمده در زیر میز پنهان گردیدند ، تا نظرشان به نامحرمان ، آن هم زنان محترم اعلیحضرت نیافتد .

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

مگه چیه ؟!!






مگه چیه ؟ !
شهر ، شهر ِ فرنگه
        " با آرزوی خیر مقدم به بازدید کنندگان محترم " !
مگه چیه ؟! شهرداریه دیگه ! دلش می خواد این جوری به اونها یی که وارد پارک میشن ، خیر مقدم بگه . مگه بده ؟ !
مگه چیه ؟ ! این عکس منه دیگه ! هم عینک داره و هم سبیل داره ؛ کلاه هم داره . تازه ذره بین ِ شهر فرنگی هم داره .
مگه چیه ؟ ! آگهی " ایپلاسیون مادام تالین " به در دیوار چسبونده شده تا بگه : " ایپلاسیون حرفه ای کامل کامله ". تازه  داره میگه :" هیر کات پیتاژ ژورنا لی" هم می کنه !
مگه چیه ؟ ! خدمات ِ ناخن ِ غزاله " دیگه .  داره میگه : " نقش حنا از روی شابلون با طراحی روی بدن " اشکالی داره ؟ !
مگه چیه ؟ ! " اصلاح داماد با وقت قبلی " بده؟ !!  وقت قبلی اگر بد بود دکتر ها نمی نوشتند" ویزیت با تعیین وقت قبلی " . مگه یادت رفته که روزنامه ی توفیق می نوشت : " مردان از دو نوع خارج نیستند ؛ یا روی سرشون خالیه ، یا توی سرشون ". خب این سلمونی ، ببخشید " پیرایشگر " ، با اون داماد هایی کار داره که روی سرشون خالی نیست !
مگه چیه ؟ ! ایران وتنشه دیگه ! اشکالی داره وطن رو این جوری بنویسه ؟ !
مگه چیه ؟ ! " پروردگار یکتا آقا ابراهیم میزایی "  چه اشکالی داره ؟ ! دلش خواسته این رو، روی دیوار بنویسه دیگه !
مگه چیه ؟ ! داره قاچ ِ هندونه رو رنگ میکنه . بهتر از اونه که مردم رو رنگ بکنه !
مگه چیه ؟ ! اورژانس ِ "چاه باز کنی " چه اشکالی داره ؟ ! شبانه روزیه د یگه ! در و دیوار ِ خونتو نقاشی بسبک " کولاژ " میکنه، بده؟ ! تازه برای شهرداری هم که ، کارتک میده دست جونهای همشهری ، تا اون ها رو از در و دیوارتون پاک کنن و 1500 تومن بگیرن و برن ، بده؟ !
مگه چیه ؟ ! دلش خواسته روی دیوار بنویسه : " سید فقط خدا " اشکالی داره؟ !
مگه چیه ؟ !  به پدر و مادر اونهایی پیام فرستاده که پشت دیوارِ خونش زباله بگذارند .
مگه چیه ؟ ! تابلوی دکان میگه که : " بابا جون از ترافیک در خیابون ها لذت ببرید" ! اشکالی داره که صندلی اتومبیلتون ، هی شما رو ماساژ بده ؟ !
مگه چیه ؟ ! تریلی شو خواسته دو تا نمره بگذاره که اگر یکی شو ندیدی اون یکی رو ببینی !
مگه چیه ؟ ! درمونگاهه دیگه ! مگر درمونگاه ندیدی ؟ ! درمونگاه کیف و کفشه دیگه !
مگه چیه ؟ ! آقا شاطر چرا چپ چپ نگاهم می کنی ؟! چی گفتم مگه؟  گفتم :" شاطر آقا یک دونه نون 500تومنی ِ سنگک بمن بده " بد گفتم مگه؟ ! .  اون خانومه بود که گفت : " شاطر آقا ، لطفا یک عدد نان ِ 1000 تومنی برای من توی تنورتون برشته کنید" !
...
      بلند شو، بلند شو باباجون . می بینم که پاهات خواب رفته . من هم اینقدر گفتم " مگه چیه ؟ " ، خسته شدم . اگر خواستی بازهم از این " مگه چیه؟ " ها برات بگم ، کافیه اشاره ای بکنی تا بیام و دستگاه شهر فرنگم رو راه باندازم ، و برات بگم از اون فیلم بزن بزن – اکشن –  که پوسترشو، به شیشه ی بقالی محله مون چسبوندن . تازه این خیلی بهتره از اون پوسترِ " قهوه ی تلخ ِ "، که اون مردیکه زل زده به زن و بچه مردم ، و  تا از خونه میام بیرون بمن سلام که نمیده ، هیچی ، چپ چپ هم نگام میکنه ! چیه؟ ! به مادرش که چیزی نگفتم ! نگفتم  مادر قهوه ، که میگی : " بی تربیت " !
...
        شهر ، شهر ِ فرنگه . باباجون ، تهرونه اینجا . " شهر اخلاق، شهر ِ زندگیه اینجا ! " . این رو من ِ شهر فرنگی نمیگم . میگی نه ؟! پس خوب تموشا کن و در شهر فرنگ ببین ....
        شهر ، شهر ِ فرنگه...

۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

شهروندان ِ نا همعصر!





شهر ، شهر ِ فرنگه
        دو رگه ای خانم ! شخصیت ِ تو از بر خورد یا پیوند دو نظام ِ فرهنگی متفاوت یا متخاصم ، شکل گرفته .
دو رگه ای خانم ؛ در حالتی آویزان داری زندگی می کنی .
...
        خانوم جون ، میدونی پرستار یعنی کی ؟ تو اسم ِ پرستار را بخودت چسبونده ای! بی تعارف  میگم که تا همین ده بیست سال پیش، بتو می گفتند " کلفت " ، و اگر مرد بودی می شدی " نوکر " ، و یک کمی خودمونی تر اگر بودی ، بهت لقب ِ " خونه شاگرد " می دادند .
خانوم جون ، به من بگو، کدوم کارو درست و حسابدی بلدی ؛ می دونم که بی سواد نیستی تو . گفته بودی که چهار کلاس ِ اکابر ، - یعنی همون چهار کلاس ِمبارزه با بیسوادی(نهضت سواد آموزی) - رو با موفقیت تموم کردی و گواهینامه گرفتی ، تا بتونی از مزایا یش استفاده کنی . این تنها تخصص توست .
...
        خانوم جون ، بی هویتی تو . خودتو شهری می دونی در حالی که فرهنگ روستایی ات رو حفظ کرده ای . در آن ِ واحد نسبت به هر دو فرهنگ احساس ِ بستگی داری  ؛ این رو میگن " بی هویتی " .
چند نمونه از رفتارت را میگم و خودت قضاوت کن :
      یا دت هست سال گذشته ، به دخترِ خانوم بزرگ وقتی می خواست از فرنگ بیاد " کرم صورت " با مارک معروف سفارش دادی ؟ و اون خانم گفت که فقط " کرم نیوآ " رو می شناسه .
    - مگرنه اینکه هر بار می خواهی به خونه ات در یکی از همین شهرک های چسبیده به تهرون بری ، با  آژانس  میری ؟
    - چند تا " سیم کارت " تلفن ِ همراه داری تو ؟
   - روزی چقدر پول سیگاری که زیر لب می گذاری را میدی ؟
    - بگذار الان که این چند تا رو گفتم این رو هم بگم که ، اون سیب گاز زدن توکه هرروز ناشتا باید برای سلامتی ات بخوری واقعا منو کشته .
خانوم جون این فقط چند تا نمونه بود از شهری شدن تو .
...
        چه فرمودید ؟ کار می کنی و مزد می گیری ، و بخودت مربوطه که چطور خرج می کنی ! این رو درست میگی تو ؛ دستمزد خوبی می گیری و باید هم ، همون جور زندگی کنی که اون دختر خاله ات  ،که چند سالی زود تر از تو، از ده کوچ کرد و اومد به تهرون ، می کنه .
دستمزد ماهانه ی تو از یک پزشک که حداقل 20 -19 سالی فقط مدرسه رفته ، و خون ِ جگر خورده و"خون جگر" کرده خانواه اش رو، بیشتره . نگو اینطور نیست  ! پس مجبورم سر انگشتی هم شده برات حسا ب کنم :
   - خرج خورد و خوراک که نداری . باید گردوی سر صبحانه ات بر قرار باشه ، برای اینکه در ده که بودی ، ناشتایی گردو می خوردی و خامه !
   - هزینه ی آب ،برق ،گاز و تلفن های احوالپرسی به همشهری هات، را هم که نداری .
    و ...
نتیجه گیری اخلاقی اینکه :
چهار کلاس ِ اکابر ، برابر است با 19 سال مدرسه رفتن و مدرک گرفتن .
...
        راستی خانوم جون ،  آشنایی اون دختره با اون مردیکه ی زن و بچه دار،  در سریال " آبگوشتی ماهواره ای "  ، چی شد ؟ اما خودمونیم ، خیلی کلک آدم از این سریال ها یاد می گیره . من که کشته و مرده ی اون آرایش سر و لباس ِ شون هستم .  تو چطور خانوم جون !
...
شهر ، شهر ِ فرنگه و از همه رنگه . خوب چشماتو واز کن و بچسبون به این لوله ی شهر فرنگ ، که خیلی کیف داره !