۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

حفظ مزاج پادشاه از واجبات ِ دین و دولت است !



شهر ، شهر ِ فرنگه
     جمعه روز ِ هشتم رمضان سنه ی 1311 قمری رو " اعتمادالسلطنه " در " روزنامه خاطرات ِ خودش اینطور میگه :
      "  امروز عصر " احتساب الملک " آمد و من را بخانه ی صدر اعظم برد . افطار را هم آنجا خوردیم . مجلس ِ امسال صدر اعظم ، دخلی به سنوات سابق ندارد . اولا خودش روزه می گیرد . پیش افطاری و افطار مفصلی حاضر می کنند و جمعیت زیاد از هر قبیل و هر طبقه حاضر می شوند و با همه کس بروی خوشی و مهربانی رفتار می کند . بعد از افطار تا نصف شب هم نشسته مشغول کار است . در وقت افطار کمال ِ مهربانی را به من بروز داد؛ از غذای جلوی خودش بمن تعارف می کرد . ساعت سه و نیم مراجعت بخانه شد . اهل خانه که به تعزیت " فخرالملوک " منزل " گلین خانم " ، والده ی آن مرحومه رفته بود ، شب را آنجا ماند . من در بیرون خوابیدم ."
اما تفصیل فوت مرحومه " فخرالملوک " از این قرار است :
"سن آن مرحومه چهل و نه سال بود . اولاد اول شاه بود . مسما ة به " بیگم جان خانم " . وقتی که به میرزا مهدی خان کشیکچی باشی ، پسر میرزا محمد خان سپهسالار قاجار دولو ، شوهر کرد لقب ِ"فخرالملوکی" به او دادند . این اواخر چند سالی بود که در قم حاکم بود و بسیار عفیفه و محترمه بود .
از قراری که شنید م ، خبر فوت او را که بشاه دادند چند ساعتی متالم شدند ؛ اما بعد ، عمله ی طرب اندرون را خواستند و مشغول ِ عیش شدند . البته حفظ ِ صحت ِ مزاج پادشاه  از واجبات ِدین ودولت است. بقدر امکان غصه نباید به این وجود مبارک که چوپان و پرستار بیست کرور نفس هستند وارد آید . عوام اگر ایرادی در این خصوص بگیرند ، بی حق هستند . لیکن در گذاشتن ختم آن مرحومه که اولاد بزرگ شاه بود حقیقة از طرف نایب السلطنه برادر ش خیلی سستی و اهمال شد و اگر اصرار " انیس الدوله " نبود یک روز ختم را هم در مسجد شاه نمی گذاشتند ."
...
        نمی دانم اگر حوصله تون سر نرفته ، از اعتما دالسلطنه بخواهیم  روز دوشنبه یازدهم همین ماه روهم برامون بگه :
" امروز صبح به دارالترجمه رفتم ؛ بجهت اینکه دو شنبه بود کسی نبود . به سفارت روس رفتم ." شارژ دفر" روس تفصیلی می گفت که در این جا می گویم :
چند سال قبل ، یعنی قبل از سفر سوم شاه به فرنگ ، امتیازی به روس ها داده بودند مبنی بر چند فصل .  یکی از فصولش ساختن راه از انزلی به طهران است . فصل دیگرش راجع به پاک کردن مرداب انزلی است که کشتی های بزرگ به آسانی تا " پیره بازار " بیاید .  روس ها تا چندی قبل از این ، بصرافت ساختن راه و پاک کردن مرداب انزلی نبودند . تازه به این خیال افتاده اند . یکی از مهندسین دولتی با چند نفر اجزاء ، از " پطر " به انزلی آمده و چنانچه رسم است بجهت ِ ساختن راه و برای تعیین مسافت ، مهندسین بیرق های الوان بزمین نصب می کنند . مهندسین روس علی الرسم ، یک بیرقی در انزلی ، بیرق دیگر در " پیره بازار " بلند کرده بودند که بمعاونت دوربین ، تعیین ارض مرداب را بکنند .
تلگرافچی انزلی در اوایل رمضان ، تلگرافی بحضور همایون کرده بود که روسها در انزلی و " پیره بازار " بیرق بر پا کرده اند ؛ از برای شاه وحشتی بر پا شده بود . مشیرالملک را چند مرتبه به سفارت روس فرستادند ؛ بالاخره ثابت شد که این بیرق ها مال مهندسین است و مقصود دیگری نیست .
شاه از سفارت روس خواهش کردند که پاک کردن مرداب انزلی را دولت ایران از کیسه ی خود متحمل شود، و این اسباب تمسخر و خنده ی روس ها شده بود . اولا ما ایرانی ها مهندس کجا داریم ؟ معلم کل ِ علم ریاضی ، " میرزا عبدالغفار نجم الملک " سابق و " نجم الدوله " حالیه است که هر را از بر فرق نمی دهد، و در تقویم امسا لش با وجود اینکه زیج پدرش است ، در تعین روز نوروز خبط کرده است . ثانیا مخارج پاک کردن مرداب انزلی سیصد هزار تومان خرج دارد . از کجا دولت ایران می تواند متحمل ِ این مخارج بشود . در هر صورت ، وقتی امتیاز می دهند مآل کار را ملتفت نمی شوند ؛ بعجله و بی مشاوره و غور، محض اینکه دولت روس ما را بخاک خودش دعوت بکند و سور بچرانیم ، این امتیاز را دادیم و حالا درش ماندیم ، و انزلی و " پیره بازار " از دست مان رفت .
دیشب هم از قراری که " شارژ دفر " می گفت، صدر اعظم آنجا مهمان بود ، با امین الملک و مشیرالملک و مهندس الممالک ؛ توپ ِ سحر را که انداختند به منزل خودشان رفته بودند، و از مشروبات ، کنیاک و شامپانی صرف نموده بودند و ..."
...
       " معروف است که دولت روس به ایران تکلیف کرده است که از این ببعد ، صاحب منصب هایی که معلم افواج هستند از اطریشی و آلمانی و فرانسوی و ایطالیایی ، تماما باید معزول بشوند و فقط باید صاحب منصبان ِ روسی مشاق باشند . من از" شارژ دفر" پرسیدم . گفت : "
 " ما این اطلاع را نداده ایم ."
...
        با بیان ِ دیدگاه ِ یکی از فضلایی  که وقایع دوره ی ناصری رو مو شکافانه بررسی کرده ، بساطم رو جمع کرده و می روم :
" از این یادداشت ها که بیشترش از خوردیم و سوار شدیم و رفتیم و آمدیم و شکار کردیم و گرفتیم و دادیم و مسهل خوردیم و دیگران چه هرزگی ها کردند و ما نکردیم و غیره و غیره ، چیز مهمی دستگیر انسان نمی شود ؛ فقط با مو شکافی های دقیق ، می توان پی برد که عجب دوره ی هرج و مرج غریب و عجیبی بوده که کسی صاحب ِ جان و مال و عفت و عصمت ِ خود نبوده است !"
 عکسی رو که در شهر فرنگ می بینی ، عکس ِ" انیس الدوله " زیبا ترین زن حرم ناصرالدین شاه است که به اصرار او، مراسم ختم ِ " بیگم جان خانم " – فرزند ارشد ناصرالدین شاه - در مسجد شاه بر پا شد .
   

۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

روشنفکر اندیشمندی است جستجو گر





شهر ، شهر ِ فرنگه و از همه رنگه
        " فرمودید از " صادق هدایت براتون بگم ؟ گفتید صادق هدایت و من بیاد گفته ی آن مرد ِ خردمند افتادم که وقتی ازش پرسیدند:
" روشنفکر در سرزمین ما چه ویژگی داره ؟ اگر درست بیادم مونده باشه چنین گفت " :
" در سرزمین ِ ما ، روشنفکر اندیشمندی است جستجو گر، آرما ن گرا ، خرده گیر و کم و بیش نا خرسند"         شما روشنفکرید و چی می خواهید از زبون ِ من ِ شهر فرنگی بشنوید که زین پیش نخونده و نشنیده با شید ؟ این رو میدونم که دستم نیانداخته اید .
        من ِ شهر فرنگی ، این مدت که بساط بر دوش ، بهر کوچه و برزنی سرک کشیده ام و هنوز هم تا توان دارم خواهم کشید ، این رو لااقل فهمیده ام که ما در بسیاری از موارد، " حافظه ی تاریخی " نداریم ؛ نگوئید داریم ! من ، از آنچه که برسر خاندان ِ " هدایت " رفت تا رسید به " صادق هدایت " باز گو می کنم و داوری رو به خود شما وا می گذارم. که می دونم اهل فرهنگ اید و عینک هم بچشم دارید ! "
...
 شهر ، شهر ِ فرنگه و از همه رنگه
 خوب تماشا کن:
این رو که می بینی میدون ِ فردوسیه و خیابون ِ استانبول ، داریم می ریم به طرف ِ خیابون لاله زار تا برسیم به " مسجد هدایت " . اون گوشه ی غربی حیاط ِ مسجد رو ببین ؛ سنگ قبری است که روش نوشته : رضا قلی خان هدایت  - وفات 1288 هجری قمری – اونوقت ها این محل خارج از طهرون بود و صحرا بود . خیابون لاله زار هم صحرا بود .
      رضا قلی خان هدایت کی بود ؟
رضا قلی خان سهم فراوانی در گسترش علوم و فنون و تاریخ ادبیات ِ ایران داشت  ؛ فرزند " محمد هادی خان " بود . در زمان ِ صدارت ِ " میرزا تقی خان امیر کبیر" ، به سمت ِ ایلچی ، یا همون سفیر کبیر ، به خوارزم رفت و این ماموریت رو به بهترین صورت انجام داد ؛ بعد از بازگشت از سفارت خوارزم بود که از سوی ناصرالدین شاه ، به ریاست مدرسه ی دارالفنون منصوب شد و مدت 11 سال ، یعنی تا سال 1279 خورشیدی این سمت رو داشت .
" صادق هدایت " ، چهارمین نسل از " رضا قلی خان هدایت " بود .
...
        این رضا قلی خان هدایته که ماجرای دردناک آنچه که بر دودمانش رفت را داره میگه :
سال 1190 خورشیدی است
" زکی خان زند " پسر عموی " کریم خان زند " مامور شده که به مازندران بره و"حسینقلی خان قاجار" رو سرکوب بکنه . او به " چهارده کلاته " در شمال دامغان رسیده . – به این بلوک امروز میگن "دیباج"- اهالی چهارده بواسطه ی ارادتی که به قاجاریه داشتند، خدمت به سردارا ن زند نمی کردند ؛ از جمله جد این چاکر " محمد اسماعیل بیگ " ، مشهور به " اسمعیل کمال " ، که رئیس الروسای آن بلوک بود .
زکی خان زند منطقه ی چهارده رو مدتی محاصره میکنه . مردم هم به قلعه ای درکوه فرارکردند که دست زکی خان به اونها نمی رسید . زکی خان به قرآن مجید قسم یاد میکنه و پیغام میده که :
" به نزد من آیید که یکی از شما را نخواهم کشت ! "
بزرگان و روسا ی چهارده که 41 نفر بودند مشورتی می کنند و فریب این سوگند رو می خورند . مطمئن میشن و از قلعه بزیر میان .
 زکی خان میگه :
" من گفته ام یک نفر از شما رو نمی کشم ؛ اون یک نفر رو انتخاب کنید!! "
" محمد هادی خان " پانزده ساله ، پسر رئیس شان بود . او را انتخاب کردند و بقیه ی 40 تن رو " زکی خان زند"کشت و از کله ها شون ، به یادگار مناری ساخت .
" اسماعیل کمال " گفت :
" اگر قصد کشتن ما و ساختن مناری از کله های ما را داری، سر مرا فراز همه ی سر ها بگذار، که من رئیس و بزرگ این قومم ."
" زکی خان " ، قبول کرد و چنین کرد . "
...
        می بینم که چهره تون در هم شد و اگر بخوام  ادامه ماجرا رو بگم ، د لتنگ تر میشین . پس اجازه بدین ، دنباله ی این " خون جگر " رو بگذارم برای وقت دگر . بهتر نیست ؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

امروز شاه میل کردند " ژغرافی" تالیف فرمایند !









امروز شاه میل کردند " ژغرافی" تالیف فرمایند !
شهر شهر ِ فرنگه و از همه رنگه
شهر ِ فرنگی اومده
        می بینم که درس و مشقی در کار نیست و ول می چرخید ؛ درسته ؛تابستونه و گرما هم بیداد می کنه  برای همینه که من هم چند روزی بود که پیدام نبود . اما این همه ی ماجرا نبود و نیست . بگذریم و بریم سر اصل موضوع . میگن اول روز ِ ماه رمضونه ِ امروز . بهتر نیست تا بریم سر وقت اعتمادالسلطنه و روزنامهء  خاطراتش ؟
        اجازه بدید تا ما هم خودی نشون بدیم و چیز هایی رو که این ور و اون ورمی شنویم  و می خونیم رو در شهر فرنگمون بگیم ، تامردم ما رو بشناسند و بیان پای شهرِ فرنگ مون. بعله، در جایی خوندم که :
" انسان معمولا از زیبایی که او را در برگرفته آگاه نیست و بیشتر از زشتی ها آگاه است ؛ برای اینکه ، ذهنش بدنبال ِ یافتن چیز های منفی است."
آیا من ِ شهر فرنگی هم همینطورم و هی از زشتی ها میگم ؟ اگر اینطوره پس ، وای بحالت  شهر فرنگی ؛ وای بحالت .
...
        پنجشنبه ، اول ِ ماه رمضون ِ سنه ی 1298 قمری رو که با تابستون مصادف است ، مثل امسال ،از روزنامهء خاطرات جناب اعتمادالسلطنه ، براتون می خونم :
_ " دیروز معلوم شد شاه دو شکار زده است . شاه روزه نمی گیرد؛ بعقیده ی من خوب می کند ."
_  امروز شاه میل کردند " ژغرافی " – جغرافی- تالیف فرمایند!! نقشه بزبان ِ انگلیسیه و اعلیحضرت هم به هیچ وجه از درجات ِ عرضی و طولی اطلاع ندارند و تازه ، زبان ِ انگلیسی رو هم نمی دونند تا از روی نقشه ، تالیف " ژغرافیا " بفرمایند . پناه بر خدا از اتلاف وقت ِ گرانبهای پادشاهی ، که بواسطه ی استبداد ، هر دقیقه ی اش مقابل هزار سال ِ دیگران است !!! و سبحان الله که حتا در تالیف ِ " ژغرافیا " هم ، از راه معمول و سهل ورود نمی فرمایند ، و از راه غیر معمول و مشکل حرکت می کنند . خلاصه ، شاه فرمودند و من هم نوشتم " .
راستشو بخواهید عطش مرا دیوانه کرده ، از حکیم" طلوزان" سئوال فرمودند:
" فلانی ، روزه است ؟"
عجب است که بشاه معلوم نشده ؛ اگر هم روزه بخواهم بخورم طوری نخواهم خورد که "طلوزان " بداند و یا اگر بداند، بگوید .
...
        یکشنبه چهارم ماه رمضون ِ سنه 1298 قمری
... امروز از وقایع عمده دنیا و دولت و ملت ، فوت ِ زن " امین السلطان " است . اینکه میگم از وقایع دنیا ، زیرا که دنیای هرکس وطن اوست و از وقایع عمده ی دولت و ملت آن هم در ایران ، بواسطه ی سلطنت مستقله ، اختیار دین و دولت بدست پادشاه است ، و اختیار پادشاه بدست امین السلطان . پس ، فوت ِ زن ِ امین السلطان را در ایران ، از وقایع و حوادث بزرگ باید شمرد . آن مرحومه طرف ِ میل شوهر بود ، بواسطه اینکه هم عفیفه بود و صاحب ده اولاد. تازه ، امین السلطان اعتقاد بقدم او داشت ؛ دیشب چهار ساعت بطلوع آفتاب مانده در سر وضع حمل فوت شده است .
امین السلطان و امین السلطنه اجازه خواستند و شهر رفتند .
...
        دو شنبه پنجم رمضان سنه ی 1298 قمری
... در سر ناهار ، در حالی که من نشسته بودم روزنامه عرض می کردم . ولیعهد هم نشسته بود ؛ تفصیل درس فرانسه از ایشان سئوال کردند . عرض کرد :
" شروع کردم . چون مشکل بود تعاقب نکردم . حالا مشغول درس هندسه هستم ."
شاه از خودشان تعریف کردند که :
" اگر مشاغل سلطنتی نبود هر آنگاه ده زبان و چند علم تحصیل کرده بودم ."
خلاصه بعد از ناهار ، ولیعهد بتوسط من اظهار تشنگی کرد :
" روزه هستم و تشنه . خیلی دشوار است که در رکاب  ِ شکار بیایم ."
مرخص شدند منزل مراجعت کنند . شاه در کمال ِ التفات فرمودند :
" حالا که منزل می رود و چادر گرم است ، بعمارت برود بخوابد ."
...
        سه شنبه ششم رمضان ِ سنه 1298 قمری
... در سر ناهار ، امین السلطنه نفس زنان با چشم گریان وارد شد . شاه فرمودند:
" کجا بودی ؟"
عرض کرد :
 " با امین السلطان بجهت مقدمه ی فوت زنش شهر رفته بودم . "
فرمودند :
"چطور شد آمدی ؟"
امین السلطنه بطوری رساند که مطلب مخفی دارد ؛ اما آشکار ، خیلی از حالت ، از بیچارگی امین السلطان حکایت می کرد . تا موقعی بدست آورد و با شاه خلوت کرد . شاه بعد از خلوت با او چندان خوشحال نبود . گمانم این است ، در فوت این زن بعضی اشیاء نفیسه سرقت رفته است و امین السلطان تظلمی کرده بوده است . تا چه معلوم شود .
...
      باز هم این شهر فرنگی افتاد رو دنده ی زیاده گویی . مگر نه اینکه هوا گرمه و نفس گیر . اگر پاتون از چمباتمه زدن در پای شهر فرنگ خوابیده ، بگذارید بخوابه و بیدارش نکنید . اما نه ، این درست نیست که  یک کمی از امین السلطان نگم ؛ پس بلند بشید و هی این پا و اون پا کنید ، تا پای خواب رفته تون بیداربشه ، و بتونید بنشینید و من از عکس هایی که در شهر فرنگ دارید می بینید بگم :
        نمایی از ویرانه های خونه ی " امین السلطان " رو دارید تماشا می کنید ؛ باهاش خداحافظی کنید که همین روزها می خواهد پاساژ بشه !
در این خونه بسیاری از تصمیمات مهم سیاسی آن زمان گرفته شد . مساحت این " خانه باغ" در زمان قاجار بیشتر از امروز بود . ساختمان های آن بمرور تخریب شد و خراب شد تا شد امروز .
          در سال 1261 خورشیدی ، هنگامی که باغ بزرگ " لاله زار " برای احداث خیابونی به همین نام تقسیم و فروخته شد ، بخشی ازاون به " میرزا ابراهیم خان " ، پدر "علی اصغر خان اتابک " یا همون " امین السلطان " رسید. با مرگ " ابراهیم خان "  ، پسرش بخش های دیگری از زمین های مجاور رو خرید و به اون اضافه کرد .
نوادگان ِ امین السلطان در دوره های بعدی ، زمین  ِ پدری رو تفکیک کردند و فروختند : سینما جهان ، سینما شهرزاد ، یک پارکینک و یک مجتمع تجاری در همین زمین ها ساخته شد .
" رحیم اتحادیه " ، در سال 1295 خورشیدی این زمین رو از وارثان امین السلطان خرید و با تفکیک اون به 30 سهم ، میان فرزندان خود تقسیم کرد .

باز هم بگم ؟ آخه همینطور بر خلاف میلم دارم از زشتی ها میگم . تحمل کنید این شهر فرنگی رو که لازم می بینه از سرنوشت امروزی این ساختمان ِ که یک کمی از هویت تاریخی ما در آن جای داره بگه .  درسته که میگن ما حافظه ی تاریخی نداریم ؟ این رو هم نمی دونم . ای شهر فرنگی ، وای بحالت . تو چی می دونی که اومدی و شهر فرنگی شدی !!!

        این خونه در دهه ی 1350 ، لوکیشن   ِ سریال معروف " دایی جان ناپلئون " ، ساخته ی " ناصر تقوایی " بود و به همین نام نیز معروف شد .
        خانه ی " دایی جان ناپلئون " ، تنها قطعه ی بازمانده از باغ های لاله زاره که در اصل خانه ی " امین السلطان " بود . این خونه در فهرست میراث ملی در سال 1383 ثبت شد ، و سازمان میراث فرهنگی برای خرید این خونه با خانواده ی " اتحادیه " وارد مذاکره شد.و توافق هایی برای واگذاری این باغ به دولت به قیمت 4 میلیارد تومان به میان اومد ، که در نهایت این معامله به سر انجام نرسید ...
        گفته میشه قراره پس از تخریب خونه ی " دایی جان ناپلئون " ، در زمینش یک مجتمع تجاری بسیار بزرگ ساخته بشه .  در این صورت آخرین بقایای بافت تاریخی " لاله زار " نیز از بین خواهد رفت . افسوس .
...
       دلم گرفته ؛ دیگه از گرمی هوا گله ندارم . بلند بشو و پاتو بیدار کن و برو .
بدرود .