به تماشا خانۀ پائيز رفته ام ؛ در پاي دامن بلند البرزكوه .
روز روشن پائيزي است ، امروز .
پرده ها مي آيند و به تندي مي گذرند .
...
آوايي از دور مي آيد و چون بر سينه ي البرز كوه مي نشيند ؛ مي خواند :
" به لب جوي چه گردي .
بجه از جوي چو مردي .
بجه از جوي و مرا جو .
كه من از جوي بجستم . "
...
تيزي نگاه اين جوان ، كه پنجه بر زمين مي كشيد و جويي را در پاي بلندي شكل مي داد ، بارزترين پردۀ پائيزي ام شد .
...
مرحمت شما زياد .
شهر فرنگي .
روز چهارم از زمستان 93 .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر