فراموشی !
دوشنبه 17 دی
ماه 1397
ساک خرید بر
دست ، شال و کلاه برسرو گردن ، از خانه بیرون می آیم ، به نیت تهیه برخی مایحتاج
روزانه چون ماست و شیر و ...
ساعت 11 صبح
است و هوا سوزناک . مردی در دهه هفتم از زندگی
، نشسته بر چهار پایه ای کوتاه ،
شلوار گرم کن خاکستری بر پا ، جلوی مجتمع آپارتمانی تازه ساز، دود سیگارِ بر لبش را به درون می فرستد و در
خود فرو رفته است . جلویش می ایستم وسلامی می گویم ؛ نگاهم می کند و تقلا برای برخاستن
. مانع می شوم .
پکی جانانه بر سیگار زیر لب می زند و باقیمانده را بدور می
اندازد .
می پرسم :
روز را چگونه می کذراند .
می گوید :
" خواندن و نوشتن " .
در می یابم که در دوره ی بازنشستگی است و ارادت به "
حضرت حافظ " .
می گویم :
آیا کتاب "
حافظ به سعی سایه " را دیده است ؟
به تندی می گوید :
"من از"
سایه " و" شاملو" ، هیچ خوشم نمی آید .
...
نوار ی از پارچه ، دست او را به چهار پایه اش بسته است .
آخر چند بار بوقت برخاستن و به خانه رفتن ، چهار پایه بر جا خود مانده و با او نرفته است .
...
به در ورودی
" بازار روز " محله رسیده ام و به عادت همیشگی کیف پولم را حضورو غیاب
می کنم . کیف در خانه مانده است و با من نیامده است . !!!